eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.6هزار دنبال‌کننده
33.8هزار عکس
33.4هزار ویدیو
88 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 | 📍صبر و استقامت... 🔻وقتی وارد ادوگاه عراقی ها شدیم، عکس بزرگی از صدام را زده بودند روی دیوار، من بدم آمد زدم عکس را انداختم و شکست، سه ماه زیر شکنجه بودم و توی این مدت با وزیر سابق نفت، تندگویان آشنا شدم . یه روز از او پرسیدم که کارت صلیب سرخ دارد یا نه !؟ جواب داد که ندارم . گفتم آقای تندگویان، چون کارت نداری آدرس بده تا برای خانواده ات نامه بنویسم. متواضعانه گفت آدرس من این است، صبر و استقامت.... 🌷شهید محمد جواد تندگویان🌷 📕 امام سجاد و شهدا ، ص108 ☀️ 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹 حاج آقا ردانی پور!!! علی نوری بود صدا می کرد. گوشه خاکریز افتاده بود، زخمی. آب می خواست. گفتیم: آب برایت خوب نیست؛ اما باز اصرار می کرد. مصطفی گفت: آب می دهم به شرطی که کم بخوری. به خاطر خون ریزی برایت خوب نیست. وقتی آب دادیم، ظرف آب را از نزدیکی لب های خشکیده اش برگرداند و گفت: این لحظات آخر بگذار مثل اربابم تشنه شهید شوم. رو به کربلا، با صدایی لرزان گفت: السلام علیک یا … . سرش روی دامن مصطفی بود. صدای هق هق مصطفی از دور هم شنیده می شد. 🏴 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ ⁩داشتیم پیڪر شـــــهدامون رو با کشته های بعثی تبادل میڪردیم که ژنـرال «حسـن الدوری» رییس ڪمیته رفات ارتش عـراق گفت : «چند تا شهید هم ماپیداڪردیم، تحویلتون میدیم تا به فهرستتون اضافه کنید.» یکی ازشهدایی که عراقی ها پیدا ڪردند پلاڪ نداشت . سـردار باقر زاده پرسـید: ازڪجا میدونید این شــــهید ایـرانـــیه؟ این ڪــــه هیچ مـدرڪی نداره! ژنرال بعثی گفت : با این شـــهید یه پارچه قرمز رنگ پیدا ڪردیم ڪه روش نوشته بود: « » فـهمـیدیم ایــرانــیه... 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
🕊🏴🌴🏴🕊🌹 نزدیک اذان صبح در خواب، از امام حسین (ع) یک پیام شفاهی دریافت کرده بود و یک پیام کتبی . پیام شفاهی وعده ملاقات امام حسین (ع) بود و در نامه حضرت نوشته بود : چرا این روزها کمتر زیارت عاشورا می خوانی. وقتی بیدار شد حال بارانی داشت . چند شب بعد شهید شد . امام حسین (ع) آمده بود دنبالش . راوی : 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 چهار دختر و سه پسر داشتم ،اما باز باردار بودم و دیگر تمایلی برای داشتن فرزندی دیگر نداشتم . دارویی برای سقط جنین گرفتم و آماده کردم و گوشه ایی گذاشتم ،همان شب خواب دیدم بیرون خانه همهمه و شلوغ است ، درب خانه را هم کسی می زند . در را باز کردم ، دیدم آقایی نورانی با عبا و عمامه ای خاک آلود از سمت قبله آمد . نوزادی در آغوش داشت ، رو به من کرد و گفت : این بچه را قبول می کنی ؟ گفتم : نه، من خودم بچه زیاد دارم ! آن آقا فرمود : حتی اگر علی اصغر امام حسین باشد؟! بعد هم نوزاد رادر آغوشم گذاشت و رو چرخاند و رفت . صدا زدم : آقا شما که هستید ؟ فرمود : علی ابن الحسین ، امام سجاد! هراسان از خواب پریدم و رفتم سراغ داروها، دیدم ظرف دارو خالی است ! صبح رفتم خدمت شهید آیت الله دستغیب و جریان خواب را گفتم آقا فرمود : شما صاحب پسری می شوید که بین شانه هایش نشانه ای است ، آن رانگه دار . آخرین پسرم روز میلاد امام سجاد (ع ) به دنیا آمد، نامش را علی اصغر گذاشتم ، در حالی که بین دو شانه اش جای یک دست بود !! علی اصغرم بزرگ شد و در عملیات محرم در روز شهادت امام سجاد(ع)، در تیپ امام سجاد (ع) شهید شد... راوی : 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
🔮 تصویری بر دیوار شهر من و تو 🌸حالا چندین سالی است که از مفقودی ابراهیم می گذرد. یکی از یادبودهای ابراهیم ترسیم چهره وی در سال 1376زیر پل اتوبان شهید محلاتی بود.کار ترسیم چهره ی ابراهیم را سید انجام داده بود. سید می گوید: من ابراهیم را نمی شناختم وبرای کشیدن چهره ابراهیم چیزی نخواستم.اما بعداز انجام این کار به قدری خدا به زندگی ام برکت داد که نمی توانم برایت حساب کنم وخیلی چیزها هم از این تصویر دیدم☺️☺️. همون زمانی که این عکس رو کشیدم ، نمایشگاه جلوه گاه راه افتاد . یک شب جمعه ای بود. خانمی پیش من اومد وگفت: آقا ، این شیرینی ها برای این شهید ، همین جا پخش کنید.فکرکردم از فامیل های ابراهیم هستند ، پرسیدم: شما شهید هادی را می شناختید؟ گفت: نه.😳😳 تعجب من رو که دید ادامه داد:خونه ما همین ، اطرافه ، من در زندگی مشکل سختی داشتم .چند روز پیش وقتی شما داشتید این عکس رو ترسیم می کردید از اینجا رد می شدم .خدا را به حق این شهید صدا کردم.وقول دادم اگر مشکلم حل شود نمازهایم را اول وقت بخوانم.😔💜 بعد هم برای این شهید که اسمش رو نمی دانستم فاتحه ای خوندم .باور کنید خیلی زود مشکل من برطرف شد وحالا اومدم که از ایشون تشکر کنم😍🙏 📚 کتاب سلام بر ابراهیم ۱ "" شادی روح شهدا صلوات "" 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
یکبار فاطمه را گذاشت روی اپن آشپزخانه و به او گفت: «بپر بغل بابا» و فاطمه به آغوش او پرید. بعد به من نگاه کرد و گفت: «ببین فاطمه چطور به من اعتماد داشت. او پرید و می‌دانست که من او را می‌گیرم، اگر ما اینطور به خدا اعتماد داشتیم همه مشکلاتمان حل بود.» توکل واقعی یعنی همین که بدانیم در هر شرایطی خدا مواظب ما هست.🌿 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
📨 🟣شهید مدافع‌حرم امیرعلی هویدی همسر شهید نقل می‌کنند: من برای مدتی در منطقه‌ای تدریس می‌کردم👩‍🎓 که برخی از دانش‌آمـــوزان آن از نظر مــــالی در مضیقــــه بودند🧤 وقتی به خانه برمی‌گشتم🏠 برای آقاامیرعلی تعریف می‌کردم که مثلا فلان دانش‌آموز با کفشِ پاره به مدرسه می‌آید👡 یا فلان شــــاگرد، کیــــف نــــدارد🎒 و همسرم‌پس‌ازاین‌سخنان‌رنج‌می‌برد😔 در این مواقع امیرعلی فرصت نمی‌داد که حرفم تمام شود🙅‍♀ همان لحظه با هم به بـــازار می‌رفتیم🛍 و وسیلــــه‌ی مورد نیــــازِ آن دانش‌آمــــوز را تهیــــه می‌کــــرد💙 🎂 🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات ☂اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد☂
🌷 بعد از مرحله پنجم عملیات رمضان، آقا مهدی جلسه گذاشت. فرمانده گردان ها و مسئولین گزارش می دادند که چه اتفاقاتی افتاده و چقدر شهید دادیم. یک نفر گفت: در فلان محور هفتاد شهید دادیم. آقا مهدی به سر خودش زد و با گریه گفت: نگویید هفتاد شهید، نگویید پنجاه شهید؛ بگویید هفتاد دردِ شهید، هفتاد دردِ بیوه ی شهید...! 🕊 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
💌 شهید مدافع‌ حرم حسن قاسمی دانا ▫️توی حلب شب­‌ها با موتور، حسن غذا و وسایل مورد نیاز به گروهش می‌رساند. ما هر وقت می‌خواستیم شب‌ها به نیرو‌ها سر بزنیم، با چراغِ خاموش می‌رفتیم. ▫️ یک شب که با حسن می‌رفتیم تا غذا به بچه‌ها برسونیم، چراغ موتورش روشن می­‌شد. چندبار گفتم چراغ موتورت رو خاموش کن، امکان داره قناص‌ها بزنند!!!! ▫️خندید! من عصبی شدم، با مشت به پشتش زدم و گفتم ما را می‌زنند. دوباره خندید! گفت «مگر خاطرات شهید کاوه را نخوانده‌ای؟ که شب روی خاکریز راه می‌رفت و تیرهای رسام از بین پاهاش رد می‌شد. نیروهاش می‌گفتند فرمانده بیا پایین تیر می­‌خوری». در جواب می­‌گفت «آن تیری که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده است». ▫️حسن می­‌خندید و می­‌گفت نگران نباش! آن تیری که قسمت من باشد، هنوز وقتش نشده و به چشم دیدم که چندبار چه اتفاق‌هایی برایش افتاد و بعد هم چه خوب به شهادت رسید! راوے: شهید مصطفی صدرزاده 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
🤎ارادت خاصی داشتیم به شهدای گمنام و غواص؛ مخصوصا مادران شهدا... وقتی مادری را در کنار مزار شهیدی می‌دیدیم می‌رفتیم جلو و التماس دعا می‌گفتیم. محسن از آن‌ها درخواست می‌کرد که در حقمان دعا کنند. یکی از مادران شهید گفت: الهی خدا یکی مثل خودتون رو نصیبتون کنه! این دعا تلنگری شد برایمان. محسن گفت: نه حاج خانم! بگو یکی بهتر از خودمون رو نصیب کنه. از آنجا تلاش کردیم برای بهتر شدن... به نقل از دوست شهید، 📔کتاب سربلند 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi