eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.3هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
26.2هزار ویدیو
72 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
یادم باشه امروز کارهامو به هیچ چیزی نفروشم بقول ایشون 👆 کار فقط باید برای رضای خدا باشه... 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
گفت حسین کوهی از غصه داشت ولیکن رباب داشت ... اما حسن .. تنها میانِ خانه و تنها میانِ شهر زخم زبانِ همسر و زخم زبانِ شهر... 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
جاے شهید سجاد عفتی خالی که: لحظه شهادتش به همرزماش میگه منو رو دوتا زانو بلند کنید اقام حسین(ع)اومده باید سلام بدم،سلام داد و شهیدشد 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
اگر نبودید لاله ها را باد به یغما می برد... 🌺🌿
اینقدر مهربانند که دست من و شما رو میگیرند و تو سفره پربرکت و دعوت میکنن... مطمئنا کسی که و با تمام وجود بهشون بشه دست خالے بر نمیگرده 🍃🌺
🍂 مۅݪا نمیگم دَستَمۅ بگیڔ 👋 🌾 چۅݩ هَمیشہ دَستَمۅ گِڔِفتۍ👐 🍁حالا که گرفتی ول نکن...😇 🍃🌺
کانال شهید ابراهیم هادی
#فنجانےچاےباخدا #قسمت_77 چند روزی از آخرین دیدارم با حسام میگذشت و جز رفت و آمدهایِ گاه و بیگاهِ ف
چند ضربه به در زد . ناخواسته شال سر کردم و اذن ورود دادم. "با اجازه" ایی گفت و داخل شد. در را باز گذاشت و رو به رویم ایستاد.. سر به زیر و محجوب، درست مثل همیشه اما لبخند گوشه ی لبش، با همیشه فرق داشت. پر از تحسین بود. تحسینی از صدقه سرِ نیمچه پوششی برایِ احترام. خوب براندازش کردم. موهایِ کوتاه و مشکی اش همخوانیِ لطیفی داشت در مجاورت با ته ریشِ کمی بلندش. شلوارِ کتانِ طوسی رنگش، دیزاین زیبایی با پولیورِ خاکستری اش ایجاد میکرد. لبخند بر لبانم نشست. خوش پوشی، مختصِ غیرِ مذهبی ها نبود. این جوان تمام معادلاتم را بهم ریخته بود. سلام کرد و حالم را جویا شد.  چه میدانست از طوفانی که خودش به پا کرده بود و حتی محض تماشا، سر بلند نمیکرد. گفت که آمده به قولش عمل کند. انقدر در متانتش غوطه ور بودم که قولی به ذهنم نمیرسید. با گوشی اش شماره ایی را گرفت و بعد از چند بوق به زبان آلمانی احوال پرسی کرد. مکالمه ایی به شدت صمیمانه، یعنی با دانیال حرف میزد؟ (پسر تو چرا انقدر پرچونه ایی؟ یه مقدار سنگین باش برادرمن.  یه کم از من یاد بگیر. آخه هر کَس دو روز با من گشته، ترکشِ فرهیخته گیم بهش اثابت کرده اما نمیدونم چرا به تو امیدی نیست. باشه.. باشه.. گوشی..)  چقدر راست میگفت، و نمیدانست که کار منِ موجی از ترکش هم گذشته ست. موبایل را به سمتم گرفت. (بفرمایید با شما کار دارن.) با تعجب گوشی را رویِ گوشم گذاشتم و لبخند رویِ لبهایم خانه کرد. خودش بود. دیوانه ترین، روانشناسِ دنیا. یانی که شیک میپوشید، شیک حرف میزد، شیک برخورد میکرد.. اما نه در برابرِ دوستانش. صدایِ پر شیطنتش را میشنیدم که با لحنی با مزه صدایم میکرد.. این مرد واقعا، پزشکی 34 ساله بود؟ (سلام بر دختر ایرانی.. شنیدم کلی برام گریه کردی سیاه پوشیدی گل انداختی تو رودخونه روزی سه بار خود زنی کردی شیش وعده در روز غذا خوردی بابا ما راضی به این همه زحمت نبودیم...) حسام راست میگفت، یان همیشه پر حرف بود. اما حسِ خوبِ برادرانه هایش وادار به شکرگذاریم میکرد. اینکه زنده بود و سالم، طبق طبق شادی در وجودم میپاشید. حسام از اتاق خارج شد.  و من حرف زدم.. از خسته گی هایم.. از دردهایم.. از ترسهایم.. از روزهایی که گذشت و جهنم بود از موهایی که ریخت و ابروهایی که حتی جایش را با مداد هم پر نکردم.. از سوتی که در دقیقه ی نود عمرم زده شد و وقت اضافه ایی که داور در نظر داشت و من میدانستم خیلی کم است. از.. از حسی به نام دوست داشتن و شاید هم نوعی عادت، که در چشمک زنِ کمبودِ فرصت برایِ زندگی، در دلم جوانه زده بود. و او فقط و فقط گوش داد. یان پرحرف در سکوت، سنگ صبور شد و مهربانی خرجم کرد. که ای کاش با پوزخندی بلند، به سخره ام میگرفت و سرم فریاد میکشید. بعد از اتمام تماس، بغضم را قورت دادم و زانو به بغل، رویِ تخت چمپاتمه زدم. تمام خاطرات، تصویر شد برایِ رژه رفتن در مقابل چشمانم. حسام چند ضربه به در زد و وارد شد. وقتی دید تکان نمیخورم، صدایی صاف کرد محض اعلامِ حضور.  سرم را بلند کردم. چشمانش را دزدید. دست پاچه کتابها را از روی میز برداشت (خوندینشون؟ به دردتون خوردن؟)  نفسی عمیق کشیدم (علی.. خیلی دوسش دارم.) لبخندی عمیق بر صورتش نشست. نمیدانستم آرزویم چیست. اینکه ای کاش سالها پیش میدیدمش و یا اینکه ای کاش هیچ وقت نمیدیدمش؟؟ (دانیال کی میاد؟؟ دلم واسه دیدنش پر میکشه.) به جمله ی  (خیلی زود برمیگرده) اکتفا کرد. اجازه گرفت که برود. صدایش کردم.. شنیدنِ چند آیه از قرآن برایِ منی که خمارِ صدایش بود، پرتوقعی محسوب نمیشد که اگرهم محسوب میشد، اهمیتی نداشت. ↩️ ... : زهرا اسعد بلند دوست 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 روزگاری مردمانی با ذکر مقدس درهای بستہ را باز مےکردند و اینجا من با زبان آلوده و دلی پرگناه نام مادر را صدا مےزنم و در کار خود مانده‌ام... یه ذڪـر مےگیرم که باز بشه درِ قفس🕊⛓ آیت‌الله 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
زمانی معنای اِربا" اِربا را دانستم که مادرت تکه استخوانهایت را کنار هم میگــذاشت تا تو را درست کند...😔😔😔 ‌ گاهی هم کم میآمد... ‌ آرام زیر لب میخواند: 😭😭😭 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
آن ها چفیه بستند تا بسیجی وار بجنگند🕯 من چادر می پوشم تا زهرایی زندگی کنم!📿 آن ها چفیه را خیس می کردند تا نفس هایشان”آلوده شیمیایی” نشود من چادر می پوشم تا از”نفس های آلوده”دور بمانم!⛓ “بانو چادرت را بتکان قصد تیمم داریم. 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 درمیان شهدای دفاع مقدس، «پهلوان ابراهیم هادی» به «علمدار» معروف است قصه این علمداری به لحظه‌های آخر شهادت ابراهیم و فداکاری‌اش برای رفع تشنگی مجروحانی که در محاصره بودند برمی‌گرد‌د. 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
اربعینی بودن، انگاری نمی‌آید به ما... باز هم در کار خود... در کار دنیا... مانده‌ام! 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 انتشار نخستین‌بار 🎥 ببینید | ماجرای دلسوزی حاج قاسم سلیمانی برای یکی از همرزمانش در ماجرای فتنه ۸۸ 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 "ڪربلایے" نیستم‌ اماتوشاهدباش‌حسین هردعایـےڪردم‌ اول"ڪربلا"راخواستمـ 💔 😍 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
عکسی از مادر یک شهید که جهانی شد مادر شهید شاهین باقری: 🔹شاهین در عملیات خیبر در جزیره مجنون مفقود شد، ۱۱ سال از فرزندم خبری نداشتم و هر لحظه منتظر بازگشتش بودم تا جایی که هرگاه کسی درب خانه را می‌زد به گمان بازگشت شاهین به سمت درب می‌دویدم و هر بار بیش از قبل ناامید می‌شدم. 🔹هرگاه کاروانی از شهدا به تهران می‌آمد به امید اینکه خبری از فرزندم بگیرم به استقبال شهدا می‌رفتم. یک روز زمستانی هنگامی که برف هم شدید می‌بارید متوجه شدم کاروانی از شهدا به تهران آمده فوراً به سمت آن کاروان رفتم. در همین حال عکسی از من در کنار ماشین حمل شهدا گرفته شد که این عکس در رسانه‌های داخلی و خارجی بازتاب زیادی داشت. 🔹شاهین ۱۲ اسفند‌ ۶۲ در جزیره مجنون به شهادت رسید و پیکرش هم در باتلاق‌های این جزیره ماند، اما بلاخره پس از ۱۱ سال به من خبر دادند که پیکر فرزندت بازگشته؛ وقتی برای دریافت پیکر شاهین رفتم تنها چند کیلو استخوان تحویلم دادند و آن روز به یاد روز تولدش افتادم که تنها ۳ کیلو داشت و آن روز هم ۳ کیلو از استخوان‌هایش را تحویلم دادند. 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه خــوب ســـردار🌱 با نواے کاروان همراه شدید، بار بستید، و با قافله عازم کربلا شدید هیچکدام از کاروانیان به اندازه‌ے شما به کربلا نزدیک نشد... و هیچکدام آنطور با عظمت به دور ضریح مبارک امام حسیـــن طواف داده نشد؛ گویا این جملات را تنها براے شما نوشته بودند، که با تمام وجود آن‌ها را حس کردید و باریدید....🌱 چه لطف و صفایی داشت، سوے امام حسیــن رفتن شما... خوش به حالتان ســـردار... سلام ما را هم به ارباب برسانید.... 🍃 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
. *عکس👆 ﺁﺩﻡ را خجالت‌زده می‌کند ، یکی از حزن انگیزترین ودر عین حال حماسی‌ترین لحظات فکه ، ماجرای گردان حنظله است ؛ 300 تن از رزمندگان این گردان درون یکی از کانال‌ها به محاصره‌ی نیروهای عراقی در می‌آیند ، آنها چند روز و صرفا با تکیه بر ایمان سرشار خود به مبارزه ادامه می‌دهند و به مرور همگی توسط آتش دشمن و با عطش مفرط به شهادت می‌ﺭﺳﻨﺪ ، ساعت‌های آخر مقاومت بچه‌ها در کانال ، بیسیم‌چی گردان حنظله حاج همت را خواست ، حاجی آمد پای بیسیم و گوشی را به دست گرفت . صدای ضعیف و پر از خش خش را از آن سوی خط شنیدم که میگوید : احمد رفت ، حسین هم رفت . باطری بی‌سیم دارد تمام می‌شود ، عراقی‌ها عن قریب می‌آیند تا ما را خلاص کنند ، من هم خداحافظی میکنم ....* *حاج همت که قادر به محاصره‌ی تیپ‌های تازه نفس دشمن نبود ، همان طور که به پهنای صورت اشک می پ‌ریخت ، گفت : بی‌سیم را قطع نکن ... حرف بزن ، هر چی دوست داری بگو ، اما تماس خودت را قطع نکن ، صدای بی‌سیم‌چی را شنیدم که می‌گفت : سلام ما را به امام برسانید ، از قول ما به امام بگویید :* *همانطور که فرموده بودید حسین‌وار مقاومت کردیم ، ﻣﺎﻧﺪﻳﻢ و ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ایستادیم ...* ــــــــ @pelakkhakii 👈👈🌷🕊
🍃🌸 بے پلاڪ افتاده امّا دستچین فاطمـہ ست ... آن شهیـدی ڪہ بہ سر، سربنـد " یازهرا " زده . ‌. ‌. 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 فرد وارد بازار قیامت می‌شود فکر می‌کند خبری است تعجب میکند خدایا..! پس چه شد..؟! نمازها عمره‌ها..؟! می‌گویند: تو دل شکستی، ریا کردی، زهرِ زبان ریختی تمامش پرید.. 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
. حسینی‌بودن ! بھ‌اسم‌نیست ! بھ‌رسم‌است ! رسم‌حسینی‌بودن ! یاحسین‌گفتن‌نیست ! ! باحسین‌بودن ! فقط‌شور‌حسینی‌نیست ! داشتن هم‌است ! باشعوربودن ! تنهادرحرف‌نیست ! در هم‌است ! باعمل‌بودن ! فقط‌دراخلاق‌ورفتارنیست ! در  است ! بایدمبارزه‌ڪرد ! باهرچھ‌کھ‌قابل‌مبارزه‌است !  مثلامبارزه‌با 👊 همچون برادرم 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مقتل نامه شهدای مدافع حرم 📲مجموعه استوری هایی از روایت مجاهدت و نحوه شهادت شهید مدافع حرم" محمد حسین محمدخانی " 💐شادی روح پرفتوح شهید صلوات 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi