#خاطرات_شهدا
🌹سردار شهید سید محمدتقی هاشمی نسب گرجی
🏷 همسر شهید :
🌷وقتي به جبهه اعزام شد، دختر دومم هفده روزه بود.پنج ماه خبری ازش نشد و مرخصی نیامد. زمانی هم که برگشت، دخترم پنج ماهه شده بود. وقتي به اتاق رفت گفت: اين بچهی كيه؟ گفتم: وحيده ست. بعد با تعجب زياد، بغلش کرد و شروع به بوسيدنش کرد.»
#شهیدسیدمحمدتقی_هاشمی_نسب_گرجی
#شب_جمعه، شادی روح پاک همه شهدا صلوات
اللهمصلعلیمحمدوآلمحمدوعجلفرجهم
اللهمعجللولیکالفرج
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌹🍃🌹🍃
@shahidaziz_ebrahim_hadi
🔵 اخلاق فرمانده
🔹● زمستان سال۶۴ در تهران زندگی میکردیم. اسماعیل دقایقی برای گرفتن برنج کوپنی می بایست مسیری را طی کند که جز ماشین های دارای مجوز نمی توانستند از آن محدوده عبور کنند.
💢● او از ناحیه پا هم ناراحتی داشت و حمل یک کیسه برنج با آن مسافت تقریبا یک کیلومتری برایش زجرآور بود.
از او خواستم باخودرو سپاه برود که نپذیرفت، گفتم: حال شما خوب نیست و پاهایت درد دارد!
❗️● گفت: اگر خواستی همینطور پیاده میروم وگرنه نمیروم.
🔺او کیسه ۲۵ کیلویی برنج را روی دوشش گرفت و یک نایلون هم پراز چیزهای دیگر در دستش ... و به سختی به خانه آورد، اما حاضر نشد برای چند دقیقه از ماشین سپاه استفاده کند...
#خاطرات_شهدا
🏷(راوی: همسر محترم شهید)
#شهید_اسماعیل_دقایقی
#بیت_المال
اللهمعجللولیکالفرج
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌹🍃🌹🍃
@shahidaziz_ebrahim_hadi
📨#خاطرات_شهدا
🔴شهید مدافعحرم #غلامرضا_لنگری_زاده
🎙راوے: خواهر شهید
🌷غلامرضا متولد سال۱۳۶۵ و پسر بزرگ خانواده بود. برادرم از ۱۴سالگی به هیئت میرفت. نوجوانی و جوانیاش در هیئتها گذشت. مخصوصاً دهه فاطمیه در ایام شهادت حضرت زهرا علیهاالسلام ارادت خالصانهاش را به بیبی نشان میداد.
🐬از کودکی در بسیج فعالیت میکرد و عاشق امام حسین علیهالسلام بود. اینطور نبود که فقط به هیئت برود و یک سینهزن و عزادار معمولی باشد.
🌷او پایهگذار و عضو هیئت امام علی علیهالسلامِ پانصددستگاه کرمان بود. به اردوی جهادی در روستاهای محروم کرمان هم میرفت و اسم این اردو را به نام شهید فرخ یزدانپناه گذاشته بود.
🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات
🦋اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد🦋
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌹🍃🌹🍃
@shahidaziz_ebrahim_hadi
🔴 شهید شاپور برزگر؛ شهادت با لب تشنه و یک دست قطعشده
📌 یک دستش قطع شده بود، اما از جبهه دست نمیکشید. به او گفتند: «با یک دست که نمیتوانی بجنگی، برو عقب.»
🔸 شهید شاپور با صدای رسا پاسخ داد: «مگه حضرت ابوالفضل با یک دست نجنگید؟ مگر نفرمود: «والله ان قطعتمو یمینی، انی احامی ابدا عن دینی»؟»
🔹 در عملیات والفجر ۴، مسئول محور بود. حمید باکری به او مأموریت داد که گردان حضرت ابوالفضل را از محاصره دشمن نجات دهد.
▫️ در لحظات آخر، وقتی قمقمه آب را آوردند، با لبهای خشکیده گفت: «مگه مولایم امام حسین علیهالسلام در لحظه شهادت آب آشامید که من بیاشامم؟»
💔 شهید شاپور برزگر، در حالی که بیدست بود و لب تشنه، به شهادت رسید.
#شهید_شاپور_برزگر
#خاطرات_شهدا
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌹🍃🌹🍃
@shahidaziz_ebrahim_hadi
📌در زمان شاه، فاطمه و من در خیابان قدم میزدیم که ناگهان یک خانم بیحجاب جلوی ما راه میرفت.
🔸فاطمه بیدرنگ جلو رفت و از او پرسید:«ببخشید خانم! اسم شما چیه؟»
خانم با تعجب جواب داد: «زهرا؛ چطور مگه؟»
🔹فاطمه با لبخندی گفت:«هم اسمیم! میدونی چرا روی ماشینها چادر میکشند؟»
▪️خانم کمی متعجب جواب داد:«لابد میخواهند ماشینها از سرما و گرما و گرد و غبار آسیب نبینند.»
▫️فاطمه با نگاهی مهربان گفت:
«آفرین! مثل ماشینها، خدا هم برای حفظ ما از نگاههای ناپاک، پوششی به ما داده تا آسیبی نبیند. خصوصاً که همنام حضرت فاطمه زهرا (س) هستیم.»
🔻پس از مدتی دوباره همان خانم را دیدم، اما این بار محجبه شده بود.می گفت: نصیحت او همانند پتکی بر سرم فرود آمد. از آن روز تصمیم گرفتم برای خودم، قیمتی قائل شوم.
#شهیده_فاطمه_جعفریان
#خاطرات_شهدا
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌹🍃🌹🍃
@shahidaziz_ebrahim_hadi
12.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨ خاطره شنیده نشده از شهید صیاد شیرازی
روایت خاطره ای عجیب از تعهد سفت و سخت شهید صیاد شیرازی به نماز اول وقت
📎 #حسینیه_معلی
📎 #خاطرات_شهدا
📎 #شهید_صیاد_شیرازی
#خاطرات_شهدا 🌷
💠 شهدایی که هیچ کس منتظرشان نبود جز خدا....
شهید #سیف_الله_شیعه_زاده از شهدای #بهزیستی استان مازندران با یک زیر پیراهن راهی جبهه شد و هیچ کس در جبهه نفهمید خانواده ای ندارد.
کم سخن میگفت و با سن کم سخت ترین کار جبهه، بسیم چی بودن را قبول کرده بود.
سرانجام توسط منافقین اسیر شد، برگه و کد های عملیات رو قبل از اسارت خورده بود و منافقین پس از شهادتش برای بدست اوردن رمز، سینه و شکمش رو شکافته بودند....
#شادی_ارواح_طیبه_شهداء_صلوات
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌹🍃🌹🍃
@shahidaziz_ebrahim_hadi
5.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌روایتی از شهید"احمد علی نیری"؛شهیدی که در اوج جوانی جوانمرد بود
#شهید_احمد_علی_نیری
#سالروز_شهادت
#خاطرات_شهدا
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌹🍃🌹🍃
@shahidaziz_ebrahim_hadi
﷽
💫خودسازی به سبک یک شهید...
📌خودسازی را قبل از انقلاب و با برنامه ی خودسازی امام خمینی (ره) شروع کرد. سکوت جزو برنامه اش بود و برای ترک گناه می بایست حرف زدنش را به حداقل می رساند.
🔸ذاتا هم آدم کم حرفی بود ؛ اگر هم حرفی می زد ، بوی دروغ یا غیبت نداشت. حرفش حرف خود سازی بود.
🔹عاشق کتاب های شهید دستغیب بود و از همه بیشتر کتاب عُجب و ریای شهید ؛ شاید بیشتر از ده بار این کتاب را خوانده بود.
▪️توی هـوای گـرم و شـرجی آبادان و درفصل خـرماپـزان، روزه اش ترک نمی شد.
▫️افطـار و سحـرش یک تکـه نان بود و خـرما. چشمان گودرفته ورنگ پریده اش نشان بیداری های شبـانه و روزه داری روزش بود.
□بحالش غبطه میخوردم؛ میگفتم: «این قدر نگران نباش؛ برادر شهیدت ازت شفاعت میکنه.»
🔻می گفت: «نه، می خوام تـوی اون دنیـا چـراغ دست خـودم باشه؛ به امیـد کسی نمیشه نشست.»
🔅شهیده مریـم فرهانیـان
📜دختری کنارشـط / نشر فاتحان
"صلـواتی هدیـه کنیـم به ارواح مطهـر شهـدا"
#شهیده_مریم_فرهانیان
#خاطرات_شهدا
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌹🍃🌹🍃
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💌#خاطرات_شهدا
🌕شهید مدافعحرم #عبدالحسین_یوسفیان
♨️اینم عاقبت تأخیر در نماز
صدای اذان را که میشنید، دست از کار میکشیــــد؛ وضو میگرفــــت و بااخــــلاص در درگاه خدایش نمــــاز میخواند. نمازخواندنش دیـــدنی بـــود؛ تا به حال کسی را با این حــــال و خلــــوص ندیده بودم😍
یک روز مأموریتی داشتیم که به لشکر رفته بودیم؛ کارهایمان که تمام شد، سوار ماشین شدیم. صــــدای اذان را میشنیدیم که عبدالحسین گفت: «پیــــاده شوید تا نمازهایمان را اول وقت بخوانیم و برویــــم!» یکی از دوستان گفت: «تا گردان راه زیادی نیســــت؛ در گــــردان نمازمان را میخوانیــــم»🤨
در طول مسیــــر، عبدالحسین دائمــــاً میگفت: «اگر در زمــــانِ نماز اول وقت تأخیــــر بیفتد، در تمام کارها تأخیــــر میُفتد!» یکهــــو برای ماشین اتفاقی افتاد و بدلیل آن مشکل، توقّف کردیم. عبدالحسین خندهای کرد و گفت: «اینم عاقبت تأخیــــر در نمــــاز»😏
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌹🍃🌹🍃
@shahidaziz_ebrahim_hadi
🌷🕊داغ حاج حیدر !!
✍#خاطرات_شهدا📃
✏️ به روایت دوست و همرزم #فرمانده_حسین
🥀شبی که حاج حیدر (محمد جنتی) با شهید مراد عباسی فر،شهید شدند حسین خیلی سعی می کرد به روی خودش نیاره چون میدونست ناراحتیش تو روحیه بچه ها خیلی اثر داره،ولی میدونستم چقدر داره از درون میسوزه، بنده خدا یکی از بچه ها که همیشه پشت بیسیم منبع تامین خنده ما بود کلاه پاکستانی ای که حاج حیدر بهش هدیه داده بود رو جلو چشماش گرفته بود و گریه می کرد. میگفت بچه ها بنظرتون حاج حیدر مارو شفاعت میکنه؟بعدش دوباره میزد زیر گریه، خیلی شب سختی بود هرکدوم گوشه ای کز کرده بودیم و زانوی غم بغل.
💐 با بچه ها به حسین گفتیم بریم جنازه حاج حیدر و حاج مراد رو بیاریم، با وجود اینکه هیچ کدوم از ما مثل حسین شوق این کارو نداشتیم اما حسین مخالفت کرد،میگفت:منطقه آلودست دست دشمنه نمی خوام بقیه رو هم از دست بدم عقیده داشت شهادت هر کدام از بچه ها پیروزی بزرگی برای دشمنه.
💠می گفت :
چہ زیبـــاست
حافظِ ناموسِ اهـل بیت شدن . . .
🥀#شهـید_محمد_جنتی
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌹🍃🌹🍃
@shahidaziz_ebrahim_hadi
🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀
#خاطرات_شهدا
#شهید_والامقام
#حجت_الاسلام
#مهدی_شاه_آبادی
#شهيد_آيتالله_شاهآبادی در اوايل ورود به روستای فشم، وقتی سراغ مسجد محّل را از اهالی میگيرند با مکانی متروکه رو به رو میشوند که با تلاش بسيار، پس از 2 روز، موفق به گشودن درب آن میشوند، مکانی که کف آن به قدری پستی و بلندی داشته که به عنوان مصلّی قابليت استفاده نداشته اما ايشان به همراه فرزند (تنها مأمومشان) تا يک ماه به تنهايی به مسجد میرفتند، در حالی که هيچکس برای اقتدا به ايشان، به مسجد نيامده و ايشان در بازگشت به منزل، به خاطر احتياط به سبب ناهمواری سطح مسجد، نماز را اعاده میکردند، اما رفتن به مسجد را تعطيل نمیکردند. يک شب به سراغ جوان پهلوان و کشتیگير محله میروند و با برقراری ارتباط با او و جوانان ديگر باب دوستی را میگشايند. سپس از همسر خود درخواست میکنند غذايی تهيه کرده و بدين ترتيب همراه با جوانان محله چندين شب متوالی به کوهنوردی میروند و آرام آرام پای آنان را به مسجد باز میکنند تا این که پس از مدتی آمدن به مسجد و نماز خواندن يا تنها نماز خواندن، به #شهيد_شاهآبادی علاقهمند شده و به ايشان اقتدا ميكنند.
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌹🍃🌹🍃
@shahidaziz_ebrahim_hadi