eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.3هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
26.1هزار ویدیو
72 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید ابراهیم هادی مدتی در جنوبِ شهـر معلـم بود؛ مدیـر مدرسه اش می‌گفت آقا ابراهیم از جیب‌خودش پول می‌داد به یکی از شاگـردها تا هر روز زنگ اول برای کلاس نان‌و پنیر بگیرد! آقاهادی نظرش این بود که این‌ها بچــه ‌های منطقـه محـروم هستند. اکثراً سر کلاس گـرسنـه هستنــد. بچـه گـرسنـه هـم درس نمی‌فهمد. ابـراهیـم هادی نـه تنهـا معلــم ورزش، بلکه معلمـی بــرای اخـلاق و رفتار بچـه ‌ها بود. دانش آموزان هـم که از پهلـوانـی‌ها و قهرمانی‌های معلم خودشان شنیده بودند شیفتـه او بودند. 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کیک دامادی برای شهید مدافع حرم 👈 شهید مجید قربان‌خانی، پسری بود که به حر شهدای مدافع حرم معروف شد؛ زندگی او داستان عجیبی دارد که در این مستند و از زبان مادرش می‌شنویم ... 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_سی دوستانی اینجا پیده کرده ام که به راحتی چادر سرشان می کنند ، در مراسم ها
💔 -سلام خانم نامدار ! احوال شما ؟ خوش اومدین ! بفرمایین . زن عمو در حین رو بوسی با زن میانسال خوش و بش می کند ، خانم میانسال با دیدن من لبخند می زند و می گوید : - سلام دخترم ! خوش اومدی ! طوری بر خورد می کند که انگار سال هاست مرا می شناسـد ... نگاهش چقدر برایم آشناست ، گویاهمین نگاه را قبلا هم چندیدن باری دیده ام ، جنس نگاهش حس خوشایندی بهم تزریق می کند ... در حالی که دستم را می فشارد از زن عمو می پرسد: - نگفته بودید دختر دارید حاج خانوم ! زن عمو می خندد : برادر زاده ی اقای نامداره...حوراء... زن عمو به من می گوید : ایشون هانیه خانمن ..ازدوستای خیلی قدیمی ... - خوشبختم هانیه خانم تعارف می کند که داخل مهمان خانه بنشینیم ، زیر طاقچه ، صمیمیت در مجلس موج می زند وهمه مهربانند... خانه کوچک و نسبتا قدیمی است که با پرچم ها ، شکل هیئت به خود گرفته است... نویسنده : خانم فاطمه شکیبا... 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_سی_و_یک -سلام خانم نامدار ! احوال شما ؟ خوش اومدین ! بفرمایین . زن عمو د
💔 سخنران درباره جایگاه و اهمیت ولایت در اسلام می گوید ، دختری ده دوازده ساله و چادری ، چای تعارفمان می کند ... و پشت سرش دختری کوچک تر از او- شاید چهار یا پنج ساله- درحالی که چادر عربی لبه دوزی شده و زیبایی سرش کرده است ، قند میگیرد جلویمان . سخنرانی تمام می شود و با آمدن مداح دل می سپارم به زیارت عاشورا .... تابحال روضه ای انقدر به دلم ننشسته بود ، مداح با سوز می خواند ، سوزی غریب ، از عمق جانش (بابی انت و امی ) می گوید و فراز ها را طوری می خواند که گویا خواسته ای جز این ندارد... بین هر چند فراز ، چند خط روضه می خواند و صدای ناله و مویه مردم را بلند می کند ... جالبتر انکه بین روضه هایش مبالغه و دروغ نامعتبر هم جایی ندارد... دلم می خواهد مداحشان را ببینم ولی پشتم به پنجره رو به حیاط است ... موقع سینه زنی ، کمی بر می گردم مداح در تاریک روشن چندان پیدا نیست صورتش ، دم گرفته اند و غیر از مداح ، نیمرخ میاندار سینه زن ها که پشتش به ماست آشنا به نظر می رسد ... صدایش ، سوز صدایش آشناست. آخر مراسم ، مداح با صدای گرفته ، صلواتی برای همسر و برادر شهید هانیه خانم و سایر رفتگان طلب می کند و می گوید چقدر جای برادر هانیه خانم در مجلس امسال خالی است .... ادامه دارد... نویسنده : خانم فاطمه شکیبا 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #نیمه_پنهان_ماه زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین 🔸 #قسمت_هفدهم اوايل مهر بود كه كارم در
💔 زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین 🔸 بعضي ها وقتي حرف مي زنند كلامشان خشونت ندارد ولي طوري است كه احساس مي كني بايد به حرفشان گوش كني . مهدي اين طوري بود . نمي خواست در تنهايي فكرهاي الكي بكنم . بعضي وقت ها مي خواست نيامدنش به خانه را توجيه كند ، ولي احتياجي نبود . مي گفت : "بعضي بچه ها براي اين كه از دست زنشان راحت باشند شب ها پادگان مي خوابند و نمي آيند . " مي گفت: " اين ظرفيت را در تو مي بينم ، و گرنه من هم بايد به تو برسم ." هندوانه زير بغلم مي داد . اسم نمي آورد ، ولي دلمان مي خواست زندگيمان مثل حضرت علي و فاطمه كه نه . يك كم شبيه آن ها بشود مي گفت :" بدم مي آيداز اين مردهايي كه مي بينم مي آيند و به زن هايشان مي گويند دوستت داريم و فلان . آن وقت زن هم مي گويد خُب اگر اين طوري است پس مثلاً فلان چيز را برايم بخر . " مي گفت: " يك چيزهايي را من از اين بچه ها در جبهه مي بينم كه زبانم بند مي آيد . ديروز يك مهندسي از بچه هاي جهاد آمد پيشم ، گفت آقا مهدي خانمم تماس گرفته ، بچه دار شده ام . اگر امكانش هست مرخصي مي خواهم . گفتم اشكالي ندارد تا شما كارت را تمام مي كني من برگه ي مرخصيت را مي نويسم . تا برود كارش را تمام كند ، يك خمپاره خورد كنارش و شهيد شد . من نمي توانم با ديدن اين چيزها خانواده ي خودم را مقدم بر بقيه بدانم . " ادامه دارد..... 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #نیمه_پنهان_ماه زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین 🔸 #قسمت_هجدهم بعضي ها وقتي حرف مي زنند
💔 زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین 🔸 بعضي ها وقتي حرف مي زنند كلامشان خشونت ندارد ولي طوري است كه احساس مي كني بايد به حرفشان گوش كني . مهدي اين طوري بود . نمي خواست در تنهايي فكرهاي الكي بكنم . بعضي وقت ها مي خواست نيامدنش به خانه را توجيه كند ، ولي احتياجي نبود . مي گفت : "بعضي بچه ها براي اين كه از دست زنشان راحت باشند شب ها پادگان مي خوابند و نمي آيند . " مي گفت: " اين ظرفيت را در تو مي بينم ، و گرنه من هم بايد به تو برسم ." هندوانه زير بغلم مي داد . اسم نمي آورد ، ولي دلمان مي خواست زندگيمان مثل حضرت علي و فاطمه كه نه . يك كم شبيه آن ها بشود مي گفت :" بدم مي آيداز اين مردهايي كه مي بينم مي آيند و به زن هايشان مي گويند دوستت داريم و فلان . آن وقت زن هم مي گويد خُب اگر اين طوري است پس مثلاً فلان چيز را برايم بخر . " مي گفت: " يك چيزهايي را من از اين بچه ها در جبهه مي بينم كه زبانم بند مي آيد . ديروز يك مهندسي از بچه هاي جهاد آمد پيشم ، گفت آقا مهدي خانمم تماس گرفته ، بچه دار شده ام . اگر امكانش هست مرخصي مي خواهم . گفتم اشكالي ندارد تا شما كارت را تمام مي كني من برگه ي مرخصيت را مي نويسم . تا برود كارش را تمام كند ، يك خمپاره خورد كنارش و شهيد شد . من نمي توانم با ديدن اين چيزها خانواده ي خودم را مقدم بر بقيه بدانم . " ادامه دارد..... 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
*متنی زیبا در مورد حجاب و چادر * 👇👇👇👇👇👇👇👇 ^^ چادر یعنی شهدا تاکید داشتند من پاسدار چادرم باشم یعنی از چادرم محافظت کنم،پس چشم🌹 ^^چادر یعنی خون هایی که ریخته شد بخاطر: امنیت و آسایش ما، پس متشکریم🌺😔 ^^ چادر یعنی مرواریدی درون صدف بودن و برای خود احترام قائل شدن 💝💝 ^^ چادر یعنی نگاه نامحرمی را به دنبال خود نکشاندن😡 ^^ چادر یعنی حریم هارو حفظ کردن و محافظت از گوهر وجودی 👍 ^^ چادر یعنی من یک انسانم نه یک عروسک نه یک کالا 👏😇 ^^ چادر یعنی ساده بودن در عین حال شیک بودن و آراسته بودن، یعنی دور از سیاهی و پلیدی😱 ^^ چادر یعنی عشق به لباس حضرت 🌹فاطمه(س)، سلام مادرم اما این چادر به معنای اُمل بودن نیست بلکه "محافظت از منه"☺️ چون چادر حجاب برتره، چون امنیت و آسایش را برای من به ارمغان میاره😌 و مهم تر از همه امانت مادرم حضرت فاطمه 🌹زهراست (س) و همینطور امانت که به امضای خون شهدا مزین شده پس چه خوب است ک امانت دار خوبی باشیم 👌👏 ^^حجاب با چادر قشنگ است اما🤔 با چاشنی حیا یعنی تمام زیبایی هایم در چادرم پنهان بماند و آن را حفظ کنم فقط و فقط برای همسر خویش👌☺️ ^^حجاب که فقط به چادر نمیگن😉 ولی با چادر حجابت کامله کامله پس بهتره چادری باشیم✌️ چادر اجازه نمی دهد دل نامحرمی بلرزد پس چادر فوق العاده است 👏👏 ^^ حجاب یعنی خدا، حضرت 🌹فاطمه(س)، شهدا و خودم از من راضی باشند، رضایتی بالاتر از این؟ 👆👆👆👌👌حقیقت همین است همین 😉 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
🎥میگفت‌ڪاش‌بعد‌شہادت ‌پیڪࢪ‌نداشتہ‌باشم‌...گفتم🍃 🌺ادامہ‌دࢪعڪس👆 🖤 🖤 🖤 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◾️همسایه‌ها به مجلس ختمت نیامدند من بودم و همین دو سه تا بچه‌های تو... 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
🏴بعد از تو خانه جور دیگری شد رنگ تمام یاس ها، نیلوفری شد 🏴از شرم پهلویت که زخم میخ برداشت دیوار خانه تا ابد خاکستری شد ▪️شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها تسلیت باد 🍃🌹🍃🌹
فَداۍمادری‌کِھ‌بادلِ‌شکستھ‌نالِه‌ـ‌زد🌿' 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 به قول خودش، در تمام و بی کسی اش ، دست هایش فقط در خانه را زد و چشم هایش بهانه او را گرفت و بارید.😢 . پدرش را سرطان در هم پیچید و آسمانی شد...♡ ، شد نان آور خانواده ، آن هم چه نانی...! نانی که ، چرک از رخت ها می ربود و خشت خشت آماده می کرد برای سر پناه مردم. . علی در وارد عرصه مبارزه شد وفعالیت هایش را از مسجد محل آغاز کرد. . نام مادر، ننه علی " سکینه پاکزاد " است و به راستی فرزند پاکی زاده . پاکزاد و زاده پاک هردو در جبهه ها حضور داشتند.👊 🍂گویی جسم اثیری اش در کالبد جسم اسیری نمی گنجید که هم نتوانست طعم ، لعبت دنیا را به او بچشاند . 🍂چهار ماه بعد از ازدواجش بود که به سوی حقیقی پر کشید❤️ . شهادتش در: ۱۳۶۵/۱۰/۴ بود و بعد از این تا مدت ها هنوز چندین خانواده با تاریکی شب ،چشم شان به در خشک بود بلکه دوباره زنگ خانه، نوید آمدن ناشناسی را بدهد که برایشان آذوقه پشت در می گذاشت😥 . ✍نویسنده : . 📅تاریخ تولد: ۱۸ آبان ۱۳۴۵ 📅تاریخ شهادت: ۴ دی ۱۳۶۵ 🥀مزار شهید : گلزار شهدا کرمان 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
خدای خوب من حس داشتنت ، حس بودنت ، حس حضورت در تار و پود لحظاتمان جاریست و چقدر با تو خوشبختیم... و چقدر با تـو ای خـدای مهربانم پر از آرامشیم الهی، این آرامش را برایمان ابدی گردان... آمین 🙏 به نام خدای همه🌱 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
حبه نور ✨ " وَأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا " مولا فرمودند: هر گاه وارد خانه می شدم، فاطمه تمام اندوه مرا می گرفت . دارم فکر می کنم یک زن، چه بی اندازه می تواند "دلآرام" باشد برای یک مرد … 🍃🌹🍃🌹🏴 @shahidaziz_ebrahim_hadi
᪥࿐࿇🌺✶﷽✶🌺࿇࿐᪥ ‌ ♥️ روب‌سوےڪربلا سمت حســـیݩ دَم به دَم‌بر زاده‌ےحیدر ســــلام ✨ 🌱 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
🏴🥀 مهدی جان(عج) دوباره روضه ی زهرا وغربت حیدر بیاوروضه بخوان بزم مرثیه خوانیست خدا زیاد کند اشک چشم های مرا چراکه فاطمه روضه هاش طوفانیست..😭 سلام بر آقا ‌‌🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
🏴🥀 در دفترِ عالم ز خطِ خون بنگارید مظلوم تر از فاطمه مظلوم نداریم! تسلیت 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
🏴🥀 مگر می شود، دلت داغدار آن گلبرگِ نیلی باشد و اشکانت منتقم مادر را تمنا نکند؟! یا فاطر بحقّ فاطمه عجل لولیک الفرج🤲 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
صبح هست .... خورشید یک یادآور روزمره است که ما هم می‌توانیم از تاریکی برخیزیم و طلوع کنیم، که ما هم میتوانیم نور خود را بتابانیم سلام یکشنبتون بخیر روزتون قشنگ🌤 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 دیوار دم می‌داد، در بر سینه می‌زد محراب می‌نالید، منبر داشت می‌سوخت 🏴شعرخوانی درباره شهادت حضرت زهرا (س) 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
سینہ‌زدن‌هاۅحاݪ‌ۅهۅاۍ محمدحسین‌من‌ࢪابہ‌خۅدش جذب‌ڪࢪدۅشیفتہ‌اش‌شدم.😍 لباسش‌خیس‌عࢪق‌بۅد.👕 ساعت‌۱۱بۅدڪہ‌دیدم‌‌محمد حسین‌میخۅادازهیئت‌بࢪه🚶‍♂ ازش‌پرسیدم:‌فࢪداشبم‌میای؟ گفت: بلہ‌حتماً،مݩ‌هیئت‌حضرت زهࢪاࢪاتࢪڪ‌نمیڪنم.❤️ اۅباݪباس‌عزاێ‌حضࢪت‌زهࢪا ازهیئت‌رفت.🏴 میاݩ‌هیئت‌ازمحمدحسین‌و دۅستانش‌خۅاستہ‌میشۅدڪہ خودشان‌ࢪابہ‌خیاباݩ‌پاسداࢪاݩ بࢪسانند.🛡 محمدحسین‌باهمان‌عࢪق‌ عزای‌خانم‌زهࢪاڪہ‌بࢪجانش‌ نشستہ‌بود‌ࢪاهے‌میشود‌وبعد هم‌ڪہ‌‌شهادت‌نصیبش‌شد...😭 🖤 🖤 🖤 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi