فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢لحظه ی کشف و شناسایی پیکر پاک ومطهر شهید سیدابولفضل حسینی بعد از سی وپنج سال توسط گروه های تفحص شهدا
#نیشابور
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_سی_و_شش نرگس هم متوجه حالم می شود : حورا جون! عزیزم! چرا رنگت برگشته؟ حال
💔
#رمان_دلارام_من
#قسمت_سی_و_هفت
نگاهم به حیاط بر می گردد ، چرا متوجه حوض فیروزه ای و درخت انگورشان نشدم ؟
چقدر این منظره آشناست ، گویا قبلا اینجا بوده ام ....
چیزهایی که تا الان دیده ام باعث می شود همه جای خانه را با دقت از نظر بگذرانم ...
روی میزی که با نرگس نشسته ایم ،چند قاب عکس کوچک گذاشته اند ، نمی دانم چرا نرگس مضطرب است....
قبل از این که به قاب ها نگاه کنم ، همراهم زنگ می خورد ، عموست که می گوید تا پنج دقیقه دیگر می رسـد ...
به زن عمو می گویم اماده باشد و درحالی که چادر سرم می کنم به عکـس ها خیره می شوم..
یکی از عکس ها به چشمم آشنا می آید :
مردی چهارشانه و قدبلند ، با محاسن مرتب و کوتا و چشمان درشت مشکی که دخترکی یک ساله را روی پایش نشانده...
و در حیاطی به سبک خانه های قدیمی ، زیر درخت انگور نشسته ! دخترکی یکساله....
دخترکی که مطمئنم حورا نام دارد ....
نرگس و هانیه خانم و زن عمو که متوجه دقتم به عکس شده اند ، با اضطرابی بی سابقه صدایم می زنند:
-حورا ...عزیزم...چیزی شده؟
بدون اینکه چشم از عکس بگیرم می گویم : این اقا ...این اقا کیه؟ این دختره که منم...
عکس بعدی را می بینم که یک خانواده چهار نفره را نشان می دهد...
زن و مردی جوان و دخترکی یک ساله و حوراءنام ، و پسرکے پنج شش ساله ، زن جوان که پسرش را بر زانو نشانده هم ....
صدای اطرافیان را گنگ می شنوم و فقط می گویم :
- مامان ...عکس مامان من اینجا چیکار میکنه؟
حالم به غریقی می ماند که حتی نمی داند کجا را چنگ بزند ،ذهنم قدرت تحلیلش را از دست داده ، دست به دامان عمو می شوم...
ادامہ دارد...🕊️
نویسنده: خانم فاطمه شکیبا
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_سی_و_هفت نگاهم به حیاط بر می گردد ، چرا متوجه حوض فیروزه ای و درخت انگور
💔
#رمان_دلارام_من
#قسمت_سی_و_هشت
- عکس من و بابام اینجا چیکار میکنه؟ توروخدا بگین چی شده؟
هانیه خانم می نشاندم روی زمین و می گوید :
- اروم باش دخترم ... چرا هول میکنی؟
شاید یه شباهت کوچیکه...
خودش هم می داند این حرف توجیهی بی معناست ، صدای یا الله گفتن عمو می آید ، نجمه دختر کوچک هانیه خانم ، با عمو تعارف میکند بیاید داخل ، عمو و نجمه بی خیال از همه جا وارد می شوند ، عمو با دیدن حال من ، سرجایش خشک می شود ...
زن عمـو با صدای خش داری به عمو می گوید :
-فهمید ! بلاخره فهمید رحیم...
بااین حرف میزند زیر گریه و صدای گریه هانیه خانم هم بلند می شود ، عمو متحیر و شوکه ، فقط می تواند به سختی بگوید : حوراء!
هانیه خانم در آغوشم می گیرد و من بازهم سوالم را تکرار میکنم : چیو فهمیدم؟ چی شده اینجا؟
زن عمو خطاب به عمو گله می کند : چرا گذاشتی انقدر دیر بفهمه ؟
هانیه خانم به نرگس نهیب می زند : برو به حامد زنگ بزن ببین کجاست؟ بگو آب دستشه بزاره زمین !
.....
با ناباوری به قاب عکس خیره شده ام و اشک می ریزم ، دست خودم نیست ، دست خودم نیست که بعد از شنیدن ماجرا ، کلمه ای حرف نزده ام و هیچی نخورده ام ... مگر می شود؟
با حرف های هانیه خانم ، که حالا فهمیده ام عمه من است ، قطعات پازل در ذهنم کنار هم چیده می شوند اما دل نگاه کردن به تصویری که ساخته خواهد شد را ندارم...
نویسنده : خانم فاطمه شکیبا...
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
#چند_خط_روضه
ابنسینا در طب میگوید:
شکستگی از ناحیهی دنده و سینه، موجبِ:
تنگی نفس
خونریزی داخلی
بیمیلی به غذا
عطش
بیهوشی گاه و بیگاه
دردهای شبانه
و بیطاقتی میشود...
بماند که زن در بارداری بسیار آسیبپذیرتر هم میشود
و اما روضه...
در را با آتشی زیاد سوزاندند🔥
میخ در از آهن بود و حسابی گداخته شد (دستت بسوزد دادت بلند میشود)
ببین میخ گداخته در بدن فرو رود چه میکند...
مولا علی هنگام دفن فاطمه اش خطاب به پیامبر می فرماید:
یا رسول الله! فاطمه را از من ربوده شد
کنایه از جسم نحیف و بسیار لاغر فاطمه زهرا که به سبب اذیت قوم اشقیا آزرده شده بود
و لعن الله علی القوم الظالمین
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #نیمه_پنهان_ماه زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین 🔸 #قسمت_بیست_و_دوم از بس با همه ي آن ها
💔
#نیمه_پنهان_ماه
زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین
🔸 #قسمت_بیست_و_سوم
" زمستان كه شد براي اين كه داخل خانه گرم بماند آقا مهدي جلو ايوان را پلاستيك زد . شب ها كنار پنجره مي نشستم و گوشه ي پلاستيك را بالا مي زدم و خيابان را نگاه مي كردم تا ببينم چه وقت ماشين او پيدايش مي شود . خانه مان سر چهارراه بيست و چهار متري بود و ازهر طرفي كه مي آمد مي ديدمش .
تويوتاي لندكروزش را كه مي ديدم . بلند مي شدم و خودم را سرگرم كاري نشان ميدادم تا نفهمد اين همه منتظر او بوده ام . يك بار كه حواسم نبود . همين جوري مات روبه پنجره مانده بودم . صدايش را از پشت سرم شنيدم .
گفت: " بابا اين در و پنجره ها هم شكل تو را ياد گرفتند ، از بس كه آن جا نشستي . "
خودش هم يك كارهايي مي كرد كه فاصله ي بينمان كمتر شود . يك روز صبح خوابيده بودم .
چشم هايم را باز كردم، ديدم يك آدم غريبه با سر ماشين شده بالاي سرم نشسته دارد نگاهم مي كند . اول ترسيدم ، بعد ديدم خود آقا مهدي است . موهايش را با نمره ي هشت زده بود . گفت: " چه طور شدم ؟" و خنديد .
خنده اش مخصوص خودش بود . لب زيرش اول كمي به يك طرف متمايل مي شد ، بعد لب بالا با هم باز مي شدند.
ادامه دارد.....
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #نیمه_پنهان_ماه زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین 🔸 #قسمت_بیست_و_سوم " زمستان كه شد براي
💔
#نیمه_پنهان_ماه
زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین
🔸 #قسمت_بیست_و_چهارم
خيلي قشنگ بود . نمي دانستم چه توقعي بايد از زندگي داشته باشم . يك روز گفت: " مي خواهي برويم بيرون ؟ امروز را مي توانم خانه بمانم . "
قرار شد يك گشتي توي شهرهاي اطراف بزنيم . من هم از خدا خواسته سالاد الويه درست كردم كه ظهر بخوريم از اهواز راه افتاديم طرف دزفول . دزفول را با موشك مي زدند . از كنار ساختماني رد شديم كه ده دقيقه قبلش موشك خورده بود . گفتيم اين جا كه نمي شود .
جاي گشتن نبود ، همه جا سنگر و همه ي آدم ها نظامي . حداقل برويم مزار شهدا فاتحه اي بخوانيم . ظهر هم شده بود . همان جا ناهار را خورديم . حاشيه ي قبرستان .
پيش خودم گفتم: " اين جا درِ غذا را بردارم پر خاك مي شود . "
هيچ خوشم نمي آمد آن جا غذا بخوريم اما چاره اي نبود .
با اكراه چند لقمه خوردم . گفتم نكند فكر كند دارم لوس بازي در مي آورم . چند لقمه هم او خورد . زياد هم حرف نزديم . از قديم گفته اند آدم ها توي سفر بيش تر با هم آشنا مي شوند . سفر سوريه هم همين خوبي را براي ما داشت . گفتند از طرف سپاه يك مأموريتي به چند نفر داده اند ، گفته اند خانم هايتان را هم مي توانيد ببريد .
ادامه دارد.....
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💠 شهید علی قاریان پور:
به روی سنگ قبرم اسمم را ننویسید ، می خواهم همچون ده ها شهید دیگر گمنام باقی بمانم، اگر خواستید فقط این جمله را بنویسید : مُشتی خاک به پیشگاه خداوند متعال.
#شهید_علی_قاریان_پور
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
♥️♥️
🌷 یه روز با میلاد رفته بودیم بازار... اون موقع سنی نداشت... هنوز بچه بود... از کنار کلی مغازه رد میشدیم... هِی میگفتم... بابا یه چیزی بگو تا برات بخرم... لباس... بستنی... هر چی فقط بگو تا برات بخرم... امّا هر کاری کردم میلاد قبول نمی کرد... میگفت چیزی نمیخوام...
🍃 هیچی دیگه من و میلاد کلی میوه و اینا خریدیم... خواستیم برگردیم... بعد دیدم میلاد میگه مامان...میشه برام آدامس بخری؟؟؟
🌱 منم گفتم... مگه التماست نکردم که هر چی میخوای بگو گفتی چیزی نمیخوام پس چرا حالا میگی؟؟؟
🌸 دیدم میلاد یه تبسمی کرد و گفت مادر جان... آخه فکر کردم اگه بگم... پولی برای خرید وسایل مورد نیازمون باقی نمیمونه... برای همین نگفتم...حالا که دیگه همه چی گرفتیم... بریم آدامس بخریم...
✨ واقعا شهدا انگار عنایت خاصی بهشون شده... میلاد از همون بچگی خیلی قانع بود... واقعا یکی از ویژگی های بارز میلاد... قناعتش بود... ✨
💠 راوی: مادر شهید
♥️ #شهید_میلاد_بدری
🌹#اولین_شهید_مدافع_حرم_شهرستان_امیدیه
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
#قرار_عاشقی
کمی به من برس!
من از رسیدن تو
حالم خوب می شود....
#امام_رضای_دلم ♡
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#امام_رضآی_دلم
#دلتنگ_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
آدمی
براے
ڪسی است،
ڪه دوستش می دارد.
#رحمت_اللعالمـــین
می توان سوخت، اگر امر بفرماید عشـــق
#شهید
#شهادت
#محمدعزیزما❤️
#یادت_دردلها_جاودان🌹
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
41.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔
#نجوای_عاشقانه_منو_خدا💞
کی میگه نمیشه خـــدا رو بغل کرد...
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
خدایا؛
امروز را باعشق تو
آغاز میڪنم
بخشندگی از توست
عشق در وجود توست
قدرت در دستانِ توست
بخشندگی و عشق و مهر را به ما بیاموز!
به نام خدای همه
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
#یک حبه نور✨
فَلَا يَحْزُنكَ قَوْلُهُمْ ۘ إِنَّا نَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعْلِنُونَ
پس گفتارشان تو را اندوهگین نکند، بی تردید ما آنچه را پنهان می دارند و آنچه را آشکار می کنند، می دانیم.
#یس-آیه ۷۶
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
السـلام علی الحسیـن
و علی علـی ابن الحسیـن
و علی اولاد الحسین
و علی اصـحاب الحسیـن
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
یـک سـلامم را اگـر پـاسـخ بگـویـی.. میــــــــروم
لـذتـش را با تمـام شـهـر قسـمـت میـکـنـم
السـلام علیک یا صاحب الزمان(عج)
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
بهترین تصمیم آن تصمیمی ست
که بـاعث آرامش قلبت شود....
سلام🌤
صبح بخیر
و اما بعد زندگی ....
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌾🌹
🎥 کلیپ
٬٬الشـهیـد جـهـاد عـماد مُغنيّة...
🌀ششمین سالگرد شهادت🌀
#جهاد_مغنیه
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
بجنگ‼️
هیچکسبراۍاینکه
ٺو
بهخواسٺههاٺبرسۍ
براٺنمۍجنگه...☝️
#پروفایل #استوری😍
#انگیزشی
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
اگه الان
مثل ما
درگیر دنیاش بود
تازه بیست ساله ش بود!
کجای کاریم😔
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
#دم_اذانی
فَكَم يا اِلهی..وَهُمُوم قَد كَشَفتَها...
ای خدای من!
چه بسیار اندوه ها که برطرف کردی...
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
#دم_اذانی
« ان الـی ربك الرجعی »
کوچـه دنیا بن بست استــ
روزی باید برگردیم :)
#حواسمونباشه🕊
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیروز بعد از ۳۲ سال، پس از تفحص و تست DAN پیکر شهید کامبیز مرادینسب پیش مادرش در دزفول برگشت.
مادرش میگه عزیز بالابلندم...
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
نام و نام خانوادگی: محمد غفاری
نام پدر : حسین
محل تولد : همدان
تاریخ ولادت: ۱۳۶۳/۱۰/۳۰
تاریخ شهادت: ۱۳۹٠/۶/۱۳
محل شهادت: سردشت و در تپه جاسوسان
مدت عمر: ۲۷ سال
کتاب مربوط به این شهید:پرواز در سحرگاه
🌷محمد غفاری در ۱۳ بهمن سال ۱۳۶۷
(شب جمعه و چند روز بعد از ایام فاطمیه) به دنیا آمد.
وقتی به تقویم نگاه می اندازیم اودرست مصادف
با شهادت امام هادی (علیه السلام ) به دنیا آمد
و بر همین اساس نام او را محمدهادی می گذارند.
عجیب است که او عاشق و دلداده امام هادی (علیه السلام) شد.
♡♡♡هدیه به روح پاک شهید...صلوات♡♡♡
(◠‿◕)رضـــوانهـ🍃
#جهادگران_گمنام
📚موضوع مرتبط:
#شهید_محمد_غفاری
#شهید_مدافع_وطن
#عکس_نوشته
📆مناسبت مرتبط:
تاریخ ولادت
#10_30
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi