eitaa logo
سردارشهیدمهدی باکری
244 دنبال‌کننده
670 عکس
163 ویدیو
1 فایل
#کانال_اختصاصی_شهید_مهدی_باکرے #پیام‌شهید: اسلام تنها راه نجات و سعادت ماست🇮🇷 #خدایامراپاکیزه‌بپذیر #کپی‌مطالب‌آزاد‌هست باذکرصلوات برای #شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
هیچوقت بصورت تحکمی دستور نمی‌داد بلکه با رفتار خود راه درست را به ما نشان می‌داد. هر موقع با یکی از مسئولین لشکر صحبت می‌کردند و مطلبی را می‌گفتند، ما نیز تکلیف خود را در می‌یافتیم. مثلا موقعی که به واحد تدارکات می‌گفتند که چرا لاستیک‌های چرخ‌های خودروها را بیرون ریخته‌اند، ما سریع بر می‌خاستیم و اگر این وضعیت در حوزه کاری ما نیز مشاهده می‌شد، نسبت به رفع آن اقدام می‌کردیم. روش برخورد آقا مهدی با کسانی که در اجرای مأموریت کوتاهی کرده و یا احیاناً تخلفی از آنها سر می‌زد، این بود که بدون آنکه چیزی بگوید، آن فرد را در مانور اصلی عملیات پیش رو شرکت ندهد و او را در موج‌های بعدی استفاده کرده و یا بعنوان نیروی در اختیار تلقی نماید. در اینصورت در سازماندهی عملیات بعدی به این فرد مسئولیت مستقیم واگذار نمی‌کرد و به گونه‌ای رفتار می‌کرد که آن فرد خود به خود متوجه می‌شد که اشتباهی در کارش بوده است... : آقای «علاء‌الدین نور محمدزاده» مسئول طرح و عملیات لشکر عاشورا در عملیات بدر ۳۱_عاشورا @shahidbakeri31
سردارشهیدمهدی باکری
#شهید‌جاویدالاثر‌آقامهدی‌باکری❤️😊 @shahidbakeri31 👇👇👇
😊 🤗 آخرای برج دهم سال۶۳ به ما ابلاغ کردن که آماده و راهی ماموریت چند روزه شویم رفتیم چند روز آنجا پشت سرهم بودیم بعد چند روز با هئیت همراهش تشریف آوردند صد دز همه رزمنده ها از آمدن آقامهدی به آنجا تعجب کردند بعد فرماندهان گفتند چند تا قایق آماده کنیم که فرماندهان سوار قایق شوند بروند بالای تپه کوچکی ک در صد دز بود و بقیه فرماندهان همراهشان نقشه های بزرگی داشتند بسیجیانی که تجربه قبلی داشتند گفتند که صددرصد عملیاتی در پیش رو داریم که این عملیات آب وخاکیه بعد از چند ساعت برگشتند سکانانی که قایق را میراندند مقابل آقا مهدی مانورتگزازی انجام دادند یکی از سپاهیان که بچه اردبیل بود موتور قایق از دستش در رفت افتاد توی آب بعد من طناب و برداشتم رفتم زیر آب نفس کم آوردم و نتوانستم طناب را ببندم به موتور آب از آب امدم بیرون آقامهدی که اونجا بود گفن نه دوباره نرو؛ دیگر اجازه نداد برم زیر آب و گفت نفس کم آورده ای و خفه میشید گفت این و بخاطر من افتاده توی آب تا اون موتور از آب بیرون نیاد من خودمو مقصر میدونم ... بیسیم زدند و بچه های غواص آمدند و موتور را از آب کشیدند بیرون آقامهدی با چهره خندان گفتند حالا راحت شدم... 👈درحالی که بعضی از مسئولین امروزی خطا میکنند وخیلی راحت از روش میگذرند.... ... ؟؟! ♡شادی روحشون صلوات♡ : جناب آقای قدرت حبیبی از اردبیل @shahidbakeri31
محل استقرار بهداری و درمانگاه لشکر در سمت راست ورودی پادگان نزدیک چادر فرماندهی بود. در چادر بودم که از بیرون کسی مرا به اسم صدا کرد. بیرون که آمدم آقا مهدی را جلو چادر تدارکات بهداری دیدم. سرگونی نان را با یک دست گرفته بود و با دست دیگرش لای خورده نانها را می گشت. تا آخر قضیه را خواندم. سلام کردم، جواب سلامم را داد و تکه نانی را از گونی بیرون آورد و به من نشان داد و گفت: - برادر رحمان! این نان را می شود خورد؟! - بله، آقا مهدی می شود. دوباره دست در گونی کرد و تکه نان دیگری را از داخل گونی بیرون آورد. - این را چطور؟ آیا این نان را هم میشود استفاده کرد؟ من سرم را پایین انداختم. چه جوابی می توانستم بدهم؟ آقامهدی ادامه داد. !. پس چراکفران نعمت می کنید؟.. آیا هیچ می دانید که این نان ها با چه مصیبتی از پشت جبهه به اینجا می رسد؟. . . هیچ میدانید که هزینه رسیدن هر نان از پشت جبهه به اینجا لااقل ده تومان است؟ چه جوابی دارید که بخدا بدهید : رحمان رحمان زاده ۳۱عاشورا @shahidbakeri31
: حاج محسن ايرانزاد از نيروهاى كادر لشكر عاشورا :  يك روز يك شلوار كهنه و مندرس آورد و گفت اين شلوار خدمت شما باشد. شلوار را گرفتم و مدتى سپرى شد، با خود گفتم اين شلوار به درد نمیخورد، و آن را در جايى انداختم. بعد از مدتى آقا مهدى آمد و گفت: «اين امانتى ما را بده.» گفتم كدام امانت؟ گفت: «همان شلوار!» گفتم آنكه به درد نمیخورد. آقا مهدى گفت: «سريع آن را پيدا كن.» چون خيلى تأكيد كرد رفتم و گشتم و شلوار را يافتم. آقا مهدى شلوار را گرفت وصله كرد، شست و در عملياتها تا آخر آن را به پا داشت... .... آیاماهم عمل میکنیم؟؟؟ ♡شادی روح شهدا صلوات♡ @shahidbakeri31 1400/1/2
: همرزم شهيد باكري جناب‌آقای عباسی در طول حضور شهيد باكري در جبهه هاي نبرد شمالغرب و جنوب كه معمولا سمت فرماندهي داشت ، ديده نشده بود ايشان كارهاي شخصي را به ديگران بسپارد ، اگر زيردستي براي كمك به ايشان كاري را براي او انجام مي داد، بسيار شرمگين مي شد و مي كرد كه هر كسي بايد كارهاي شخصي خود را خودش انجام دهد. مجموعه اين ويژگي هاي اخلاقي ، دانش علمي و نظامي، عشق به ولايت ، بي باكي و شجاعت، تواضع و اخلاص ، ساده زيستي موجب شده بود وي به عنوان انساني فرهيخته و متعالي و برجسته در قلب حضرت امام خميني (ره) ، مقام معظم رهبري جاي بگيرد و محبوب همه ملت ايران و رزمندگان اسلام شود. @shahidbakeri31
 بعد از عمليات خيبر با به حمام رفتيم و در حين دوش گرفتن متوجه شدم شانه‏ هاى آقامهدى جراحات زيادى برداشته است. علت اين امر را جويا شدم ولى از پاسخ امتناع كرد ولى وقتى اصرار را ديد با قسم دادن من به روح برادر بزرگوارش حميد تا اين موضوع را در جايى بازگو نكنم، گفتند: «بعد از عمليات خيبر جنازه‏ هايى در آن سوى خط پدافندى جا مانده بود كه مجبور شدم به وسيله طناب آنها را به اين سوى خط منتقل سازم كه در اثر استمرار كار شد. : ‏‌الله_اوهانى‌زنوز @shahidbakeri31
🔰روایتی از شهید مهدی‌‌ باکری:  بعد از عمليات خيبر با آقامهدى باكرى به حمام رفتيم و در حين دوش گرفتن متوجه شدم شانه‏ هاى آقامهدى جراحات زيادى برداشته است. علت اين امر را جويا شدم ولى از پاسخ امتناع كرد ولى وقتى اصرار را ديد با قسم دادن من به روح برادر بزرگوارش حميد تا اين موضوع را در جايى بازگو نكنم، گفتند: بعد از عمليات خيبر جنازه‏ هايى در آن سوى خط پدافندى جا مانده بود كه مجبور شدم به وسيله طناب آنها را به اين سوى خط منتقل سازم كه در اثر استمرار كار شانه‌هايم زخمى شد. : شهيد رحمت‏‌الله اوهانى‌زنوز🌷 @shahidbakeri31
... خنده‌ی همیشه با حرف‌هاش یادم می‌آید... و بخصوص از گفتنش... تا می‌آمد در جمعی می‌نشست و می‌فهمید چند نفرمان می‌گفت « به زودی ازدواج کنید ... زندگی فقط جنگ نیست . باید یاد بگیرید برای جنگ‌های بعدی کنید... دل خیلی‌ها را شکست... بخصوص را و بخصوص وقتی که یادش می‌افتاد مهمات به دستش نرسیده و تنها توی آن محاصره مانده... : علی عباسی #باکری ۳۱عاشورا 😊 @shahidbakeri31
: شهيد رحمت‏ الله اوهانى زنوز:  بعد از عمليات خيبر با به حمام رفتيم و در حين دوش گرفتن متوجه شدم شانه‏ هاى آقامهدى برداشته است. علت اين امر را جويا شدم ولى از پاسخ امتناع كرد ولى وقتى اصرار را ديد با قسم دادن من به روح برادر بزرگوارش حميد تا اين موضوع را در جايى بازگو نكنم، گفتند: «بعد از عمليات خيبر جنازه‏ هايى در آن سوى خط پدافندى جا مانده بود كه مجبور شدم به وسيله آنها را به اين سوى خط منتقل سازم كه در اثر استمرار كار شد... در کنار ‏‌الله‌_اوهانى‌زنوز @shahidbakeri31
(حساسیت و دلسوزی نسبت به : در یکی از روز ها قبل از عملیات بدر آقا مهدی باکری را دیدم هنگام برگشت از ماموریت از قایق پیاده شد جلیقه نجات تنش بود و به جلیقه دیگه تو دستش هست نزدیک شد گفت الله بنده سی (بنده خدا) و اگه اشتباه نکنم این رو هم گفتن بالالاریم (فرزندانم) جلیقه را نشون مون داد و گفت این بیت المال است که از لابلای نیزارها پیدا کردم.... ما اینا را به سختی تامین کرده ایم قدر اینا را بدونین چرا که در راستای حفاظت از بیت المال در قیامت مسئولیم و دیگر اینکه این میتونه جان یه رزمنده ای را نجات بده. 🌹آقا مهدی مثل یه ماه بود در میان رزمندگا ن لشگر ۳۱ عاشورا🌹 : همرزم آقامهدی @shahidbakeri31
این قدر دلم براش تنگ شده! این قدر دلم می خواد برم پیش مهدی. چرا خدا مارو نمیبره پیش آقامهدی؟ هرشب دعا میکنم که برم.... (چه جمله آشنایی... و رابطه‌ی آقا مهدی با حاج احمد کاظمی رابطه‌ی فرمانده و دو دوست و دو برادر و این قبیل رابطه ها نبود، خیلی فراتر از این حرف ها بود. اگر پیش می آمد که مثلا دو سه روز یکدیگر را نبینند، وقتی به هم رسیدند، انگار چند سال است که همدیگر را ندیده‌اند. همدیگر را بغل و روبوسی می کردند. حاج‌احمد می گفت: آقامهدی! من اگه یک روز شمارو نبینم میمیرم... قریب به 99 درصد از عملیات هایی که لشکر8 نجف و لشکرعاشورا در آن شرکت داشتند، مقرشان کنار هم بود.احترام خاصی برای هم دیگر قائل بودند و روی‌حرف‌همدیگرحرفی‌نمی زدند... یک بار از آقا مهدی پرسیدم: شما از کی با حاج احمد آشنا شدین که این قدر باهم صمیمی هستین؟ گفت: " ما همینجا باهم آشنا شدیم. " می گفت: حاج احمد خیلی آدم شجاع و باتقواییه، اون_فرمانده_منه. جالب اینکه حاج احمد هم می گفت مهدی_فرمانده‌ی‌_منه. .. وقتی حاج احمد فرمانده ی نیروی زمینی سپاه شده بود، یکی، دوبار فرصت دست داد که به دیدار او برویم. می گفت: غلام حسین! مهدی_فرمانده_من بود. این قدر دلم براش تنگ شده ..این قدر دلم می خواد برم پیش مهدی ..چرا خدا مارو نمیبره پیش آقامهدی؟ هرشب دعا میکنم که برم. : غلام حسین سفیدگری : ۱۹ دی ۱۳۸۴ ارومیه دست ماهم بگیرید😔 @shahidbakeri31
حساسیت و دلسوزی نسبت به : در یکی از روز ها قبل از عملیات بدر آقا مهدی باکری را دیدم هنگام برگشت از ماموریت از قایق پیاده شد جلیقه نجات تنش بود و به جلیقه دیگه تو دستش هست نزدیک شد گفت الله بنده سی (بنده خدا) و اگه اشتباه نکنم این رو هم گفتن بالالاریم (فرزندانم) جلیقه را نشون مون داد و گفت این بیت المال است که از لابلای نیزارها پیدا کردم.... ما اینا را به سختی تامین کرده ایم قدر اینا را بدونین چرا که در راستای حفاظت از بیت المال در قیامت مسئولیم و دیگر اینکه این میتونه جان یه رزمنده ای را نجات بده. 🌹آقا مهدی مثل یه ماه بود در میان رزمندگا ن لشگر ۳۱ عاشورا🌹 : همرزم آقامهدی : 25اسفند 63 @shahidbakeri31