#فرمانده_جاویدالاثر_اسلام
#آقا_مهدی هیچوقت بصورت تحکمی دستور نمیداد بلکه با رفتار خود راه درست را به ما نشان میداد. هر موقع با یکی از مسئولین لشکر صحبت میکردند و مطلبی را میگفتند، ما نیز تکلیف خود را در مییافتیم. مثلا موقعی که به واحد تدارکات میگفتند که چرا لاستیکهای چرخهای خودروها را بیرون ریختهاند، ما سریع بر میخاستیم و اگر این وضعیت در حوزه کاری ما نیز مشاهده میشد، نسبت به رفع آن اقدام میکردیم. روش برخورد آقا مهدی با کسانی که در اجرای مأموریت کوتاهی کرده و یا احیاناً تخلفی از آنها سر میزد، این بود که بدون آنکه چیزی بگوید، آن فرد را در مانور اصلی عملیات پیش رو شرکت ندهد و او را در موجهای بعدی استفاده کرده و یا بعنوان نیروی در اختیار تلقی نماید. در اینصورت در سازماندهی عملیات بعدی به این فرد مسئولیت مستقیم واگذار نمیکرد و به گونهای رفتار میکرد که آن فرد خود به خود متوجه میشد که اشتباهی در کارش بوده است...
#راوی: آقای «علاءالدین نور محمدزاده» مسئول طرح و عملیات لشکر عاشورا در عملیات بدر
#شهید_مهدی_باکرے
#فرمانده_لشکر۳۱_عاشورا
@shahidbakeri31
سردارشهیدمهدی باکری
#شهیدجاویدالاثرآقامهدیباکری❤️😊 @shahidbakeri31 👇👇👇
#دیدنت_آرامبخش_هست_فرمانده😊
#خاطره🤗
#شهدا_و_بیتالمال
آخرای برج دهم سال۶۳ #فرماندهان به ما ابلاغ کردن که آماده و راهی ماموریت چند روزه شویم
رفتیم #سد_دز چند روز آنجا پشت سرهم بودیم
بعد چند روز #آقامهدی با هئیت همراهش تشریف آوردند صد دز
همه رزمنده ها از آمدن آقامهدی به آنجا تعجب کردند بعد فرماندهان گفتند چند تا قایق آماده کنیم که فرماندهان سوار قایق شوند بروند بالای تپه کوچکی ک در صد دز بود
#شهیدباکری و بقیه فرماندهان همراهشان نقشه های بزرگی داشتند
بسیجیانی که تجربه قبلی داشتند گفتند که صددرصد عملیاتی در پیش رو داریم که این عملیات آب وخاکیه
بعد از چند ساعت #آقامهدی برگشتند
سکانانی که قایق را میراندند مقابل آقا مهدی مانورتگزازی انجام دادند
یکی از سپاهیان که بچه اردبیل بود موتور قایق از دستش در رفت افتاد توی آب بعد من طناب و برداشتم رفتم زیر آب
نفس کم آوردم و نتوانستم طناب را ببندم به موتور آب
از آب امدم بیرون آقامهدی که اونجا بود گفن نه دوباره نرو؛ دیگر اجازه نداد برم زیر آب و گفت نفس کم آورده ای و خفه میشید
گفت این #موتور_بیت_الماله و بخاطر من افتاده توی آب تا اون موتور از آب بیرون نیاد من خودمو مقصر میدونم ...
بیسیم زدند و بچه های غواص آمدند و موتور را از آب کشیدند بیرون
آقامهدی با چهره خندان گفتند حالا راحت شدم...
👈درحالی که بعضی از مسئولین امروزی خطا میکنند وخیلی راحت از روش میگذرند....
#شهیدمهدیباکری #شهدا #بیت_المال #باکری #اخلاص #مردعمل #شهادت_اتفاقی_نیست... #شهادت_هنر_مردان_خداست #آقامهدی_چنین_بود_آیا_ما_هم_عمل_میکنیم؟؟! ♡شادی روحشون صلوات♡
#راوی: جناب آقای قدرت حبیبی از اردبیل
@shahidbakeri31
#خاطرات
محل استقرار بهداری و درمانگاه لشکر در سمت راست ورودی پادگان نزدیک چادر فرماندهی بود. در چادر بودم که از بیرون کسی مرا به اسم صدا کرد. بیرون که آمدم آقا مهدی را جلو چادر
تدارکات بهداری دیدم. سرگونی نان را با یک دست گرفته بود و با دست
دیگرش لای خورده نانها را می گشت. تا آخر قضیه را خواندم.
سلام کردم، جواب سلامم را داد و تکه نانی را از گونی بیرون آورد و به من نشان داد و گفت:
- برادر رحمان! این نان را می شود خورد؟!
- بله، آقا مهدی می شود.
دوباره دست در گونی کرد و تکه نان دیگری را از داخل گونی بیرون
آورد.
- این را چطور؟ آیا این نان را هم میشود استفاده کرد؟
من سرم را پایین انداختم. چه جوابی می توانستم بدهم؟ آقامهدی
ادامه داد.
#اللهبندهسی!. پس چراکفران نعمت
می کنید؟.. آیا هیچ می دانید که این نان ها با چه مصیبتی از پشت جبهه به اینجا می رسد؟. . . هیچ میدانید که
هزینه رسیدن هر نان از پشت جبهه به اینجا لااقل ده تومان است؟ چه
جوابی دارید که بخدا بدهید
#راوی: رحمان رحمان زاده
#شهید_مهدی_باکرے
#فرمانده_لشکر_۳۱عاشورا
#هدیه_به_شهدا_صلوات
@shahidbakeri31
#راوی: حاج محسن ايرانزاد از نيروهاى كادر لشكر عاشورا :
يك روز #آقامهدى يك شلوار كهنه و مندرس آورد و گفت اين شلوار خدمت شما باشد. شلوار را گرفتم و مدتى سپرى شد، با خود گفتم اين شلوار به درد نمیخورد، و آن را در جايى انداختم. بعد از مدتى آقا مهدى آمد و گفت: «اين امانتى ما را بده.» گفتم كدام امانت؟ گفت: «همان شلوار!» گفتم آنكه به درد نمیخورد. آقا مهدى گفت: «سريع آن را پيدا كن.» چون خيلى تأكيد كرد رفتم و گشتم و شلوار را يافتم. آقا مهدى شلوار را گرفت وصله كرد، شست و در عملياتها تا آخر آن را به پا داشت...
#آقامهدیچنینبود .... آیاماهم عمل میکنیم؟؟؟
#شهید_مهدی_باکرے
#شهدا_و_بیتالمال
♡شادی روح شهدا صلوات♡
@shahidbakeri31
1400/1/2
#راوی: همرزم شهيد باكري جنابآقای عباسی
در طول حضور شهيد باكري در جبهه هاي نبرد شمالغرب و جنوب كه معمولا سمت فرماندهي داشت ، ديده نشده بود ايشان كارهاي شخصي را به ديگران بسپارد ، اگر زيردستي براي كمك به ايشان كاري را براي او انجام مي داد، بسيار شرمگين مي شد و #توصيه مي كرد كه هر كسي بايد كارهاي شخصي خود را خودش انجام دهد.
مجموعه اين ويژگي هاي اخلاقي ، دانش علمي و نظامي، عشق به ولايت ، بي باكي و شجاعت، تواضع و اخلاص ، ساده زيستي موجب شده بود وي به عنوان انساني فرهيخته و متعالي و #فرماندهي برجسته در قلب حضرت امام خميني (ره) ، مقام معظم رهبري جاي بگيرد و محبوب همه ملت ايران و رزمندگان اسلام شود.
#شهيد_مهدی_باکری
#فرمانده_بیادعا #جاویدالاثر
@shahidbakeri31
#خاطرات
بعد از عمليات خيبر با #آقامهدى_باكرى به حمام رفتيم و در حين دوش گرفتن متوجه شدم شانه هاى آقامهدى جراحات زيادى برداشته است. علت اين امر را جويا شدم ولى از پاسخ امتناع كرد ولى وقتى اصرار را ديد با قسم دادن من به روح برادر بزرگوارش حميد تا اين موضوع را در جايى بازگو نكنم، گفتند: «بعد از عمليات خيبر جنازه هايى در آن سوى خط پدافندى جا مانده بود كه مجبور شدم به وسيله طناب آنها را به اين سوى خط منتقل سازم كه در اثر استمرار كار #شانههايم_زخمى شد.
#راوی: #شهيد_رحمتالله_اوهانىزنوز
#شهیدمهدیباکری
#جاویدالاثر
#شادیروحشهداصلوات
@shahidbakeri31
🔰روایتی از شهید مهدی باکری:
بعد از عمليات خيبر با آقامهدى باكرى به حمام رفتيم و در حين دوش گرفتن متوجه شدم شانه هاى آقامهدى جراحات زيادى برداشته است.
علت اين امر را جويا شدم ولى از پاسخ امتناع كرد ولى وقتى اصرار را ديد با قسم دادن من به روح برادر بزرگوارش حميد تا اين موضوع را در جايى بازگو نكنم، گفتند:
بعد از عمليات خيبر جنازه هايى در آن سوى خط پدافندى جا مانده بود كه مجبور شدم به وسيله طناب آنها را به اين سوى خط منتقل سازم كه در اثر استمرار كار شانههايم زخمى شد.
#راوی: شهيد رحمتالله اوهانىزنوز🌷
#شهید_مهدی_باکرے
#شادی_روح_شهدا_صلوات
@shahidbakeri31
#تربیت_سرباز ...
خندهی #آقاحمید همیشه با حرفهاش یادم میآید... و بخصوص از #ازدواج گفتنش... تا میآمد در جمعی مینشست و میفهمید چند نفرمان #مجردند میگفت « به زودی ازدواج کنید ... زندگی فقط جنگ نیست . باید یاد بگیرید برای جنگهای بعدی #سرباز_تربیت کنید...
#شهادتش دل خیلیها را شکست... بخصوص #آقامهدی را و بخصوص وقتی که یادش میافتاد مهمات به دستش نرسیده و تنها توی آن محاصره مانده...
#راوی: علی عباسی
#شهیدجاویدالاثرحمیدباکری #باکری #حمید #مهدی#باکری #تربیتسرباز
#قائم_مقام_لشکر۳۱عاشورا
#انشاءاللههمهعاقبتبخیربشن😊
@shahidbakeri31
#راوی: شهيد رحمت الله اوهانى زنوز:
بعد از عمليات خيبر با #آقامهدى_باكرى به حمام رفتيم و در حين دوش گرفتن متوجه شدم شانه هاى آقامهدى #جراحات_زيادى برداشته است. علت اين امر را جويا شدم ولى از پاسخ امتناع كرد ولى وقتى اصرار را ديد با قسم دادن من به روح برادر بزرگوارش حميد تا اين موضوع را در جايى بازگو نكنم، گفتند: «بعد از عمليات خيبر جنازه هايى در آن سوى خط پدافندى جا مانده بود كه مجبور شدم به وسيله #طناب آنها را به اين سوى خط منتقل سازم كه در اثر استمرار كار #شانههايم_زخمى شد...
#شهیدمهدیباکری در کنار #شهيد_رحمتالله_اوهانىزنوز
#شادیروحشهداصلوات
@shahidbakeri31
(حساسیت و دلسوزی نسبت به #بیت_المال:
در یکی از روز ها قبل از عملیات بدر آقا مهدی باکری را دیدم هنگام برگشت از ماموریت از قایق پیاده شد
جلیقه نجات تنش بود و به جلیقه دیگه تو دستش هست نزدیک شد گفت الله بنده سی (بنده خدا) و اگه اشتباه نکنم این رو هم گفتن بالالاریم (فرزندانم) جلیقه را نشون مون داد و گفت این بیت المال است که از لابلای نیزارها پیدا کردم....
ما اینا را به سختی تامین کرده ایم قدر اینا را بدونین چرا که در راستای حفاظت از بیت المال در قیامت مسئولیم و دیگر اینکه این میتونه جان یه رزمنده ای را نجات بده.
🌹آقا مهدی مثل یه ماه بود در میان رزمندگا ن لشگر ۳۱ عاشورا🌹
#راوی: همرزم آقامهدی
#شهید_مهدی_باکرے
@shahidbakeri31
#احمد #مهدی
این قدر دلم براش تنگ شده! این قدر دلم می خواد برم پیش مهدی. چرا خدا مارو نمیبره پیش آقامهدی؟ هرشب دعا میکنم که برم.... (چه جمله آشنایی...
#احمد و #مهدی
رابطهی آقا مهدی با حاج احمد کاظمی رابطهی فرمانده و دو دوست و دو برادر و این قبیل رابطه ها نبود، خیلی فراتر از این حرف ها بود. اگر پیش می آمد که مثلا دو سه روز یکدیگر را نبینند، وقتی به هم رسیدند، انگار چند سال است که همدیگر را ندیدهاند. همدیگر را بغل و روبوسی می کردند. حاجاحمد می گفت: آقامهدی! من اگه یک روز شمارو نبینم میمیرم... قریب به 99 درصد از عملیات هایی که لشکر8 نجف و لشکرعاشورا در آن شرکت داشتند، مقرشان کنار هم بود.احترام خاصی برای هم دیگر قائل بودند و رویحرفهمدیگرحرفینمی زدند... یک بار از آقا مهدی پرسیدم: شما از کی با حاج احمد آشنا شدین که این قدر باهم صمیمی هستین؟ گفت: " ما همینجا باهم آشنا شدیم. " می گفت: حاج احمد خیلی آدم شجاع و باتقواییه، اون_فرمانده_منه. جالب اینکه حاج احمد هم می گفت مهدی_فرماندهی_منه. ..
وقتی حاج احمد فرمانده ی نیروی زمینی سپاه شده بود، یکی، دوبار فرصت دست داد که به دیدار او برویم. می گفت: غلام حسین! مهدی_فرمانده_من بود. این قدر دلم براش تنگ شده ..این قدر دلم می خواد برم پیش مهدی ..چرا خدا مارو نمیبره پیش آقامهدی؟ هرشب دعا میکنم که برم.
#راوی: غلام حسین سفیدگری
#سالروزشهادتشهیدحاجاحمدکاظمی: ۱۹ دی ۱۳۸۴ ارومیه
#شهیدحاجاحمدکاظمی #شهیدمهدیباکری #رفاقتتابهشت #اخلاص #فرماندهانبیادعا #ایرهروانکویشهادتسفربخیر #التماسدعا دست ماهم بگیرید😔
@shahidbakeri31
حساسیت و دلسوزی نسبت به #بیت_المال:
در یکی از روز ها قبل از عملیات بدر آقا مهدی باکری را دیدم هنگام برگشت از ماموریت از قایق پیاده شد
جلیقه نجات تنش بود و به جلیقه دیگه تو دستش هست نزدیک شد گفت الله بنده سی (بنده خدا) و اگه اشتباه نکنم این رو هم گفتن بالالاریم (فرزندانم) جلیقه را نشون مون داد و گفت این بیت المال است که از لابلای نیزارها پیدا کردم....
ما اینا را به سختی تامین کرده ایم قدر اینا را بدونین چرا که در راستای حفاظت از بیت المال در قیامت مسئولیم و دیگر اینکه این میتونه جان یه رزمنده ای را نجات بده.
🌹آقا مهدی مثل یه ماه بود در میان رزمندگا ن لشگر ۳۱ عاشورا🌹
#راوی: همرزم آقامهدی
#شهید_جاویدالاثر_مهدی_باکری
#فرمانده_لشکر۳۱عاشورا
#شهادت: 25اسفند 63
@shahidbakeri31