#زندگی_به_سبک_شهدا:
...
#آقا_مهدی_باکری که در جواب اصرار های خواهرش برای دیدن همسرآیندهاش می گوید: مهم #ایمان است نه #ظاهر_دختر
و وقتی خواهرش به شوخی بهش گفت که اصلا شاید دختره کچل باشه🙈😄 آقا مهدی میخنده و میگه خب اون کچلو رو هم باید یکی بگیره دیگه☺😄
.
💚نشر به مناسب سالروز ازدواج حضرت محمد(ص)وبانو حضرت خدیجه(ص)💚
#شهید_مهدی_باکری
#ازدواج_آسان_به_سبک_شهدا
#مردبیادعا
#سادگی_تکراری_نمیشه
@shahidbakeri31
#روایت_شاهد_عینی
آقا مهدی گفتن: #خدا_که_هست_تو_چه_میگویی؟؟
به آقامهدی باکری گفته بودند برگردد عقب!!. چندصدمتری بازمیگشت و نجات مییافت و دقیقا همین را خواسته بودند از او، حالا آقامهدی که اسمش هم عزیز بود در جنگ و قدرت بود در جنگ، چه کند؟ شمشیر عشق بالای سرش میرقصید و جبهه خیرهخیره نگاهش میکرد تا چه کند. این روایت شاهد عینی است: ما هرچه به باکری اصرار کردیم که برگرد، نپذیرفت. به او گفتم «از حبیب [اسم رمز قرارگاه] میگویند: شما برگردی عقب» اما او نپذیرفت و بهکلی خودش را از بیسیم دور کرد. از طرف دیگر، برادران [قرارگاه] از پشت بیسیم به من میگفتند «حتی اگر میتوانید دست و پای او را ببندید و بیندازیدش داخل قایق و او را بکشید بیاورید عقب.» من رفتم پیش او گریه کردم و قسمش دادم... باکری پاسخ داد: 👈«ما میخواهیم بجنگیم، چگونه برگردیم عقب، #مسأله_اسلام در میان است».
این پاسخ، برادر نظمی را قانع نکرد و وی به خود جرأت داد به خشابهایی که باکری پُر میکرد، ضربه زد و آنها را به زمین ریخت، اما آقامهدی به او گفت « #خدا_که_هست_تو_چه_میگویی؟ همینجا خواهیم جنگید و عقب نخواهیم رفت...
#قسمت_اول 👈👈تاشهادت
#شهید_مهدی_باکرے
#جزیره_مجنون
#عملیات_بدر
#فرمانده_لشگر_۳۱_عاشورا
#صلوات
@shahidbakeri31
#روایت_آرپیجی
یک عده جانشان را گذاشتند کف دست که پیکر #فرمانده_شهیدشان را بازگردانند. پیکر را به همراه زخمیها در یک قایق گذاشتند و گلوله آرپیجی آمد؛ با آن هیکلش یاد گرفته بود از آن یک نخود گلوله. بهترین فرصت بود و #شمشیر_عشق هم که در هوا میرقصید. گلوله آرپیجی مستقیم رفت و مدعی شد که😔 « #برادرش را پسنگرفته این #فرماندهتان، خودش را کجا میبرید؟😔 و پس نداد فرمانده را و سربازان فرمانده را.....
پیکرها در هوا رقصیدند و چرخیدند😭 و خدا خوشش آمد از این ماجرای «پسنگرفتنها» و پذیرفت این هدیهها را و هر چه مانده بود از آن پیکرها ریخت در اروندرود😔 که دشمن برای همیشه بداند مرز ایران کجاست و ایرانیها کیستند و پیروان علی(ع) چگونه مردانی را میفرستند به میدان و وقت معامله با یار، هنگام صلات ظهر عاشورا ـ که هر روز است ـ در کربلا ـ که همهجاست ـ بهترینهایشان را میبخشند به خدا...
#یاالله😭
#شهید_مهدی_باکری
#فرمانده_لشکر۳۱_عاشورا
#جزیره_مجنون
#عملیات_بدر
#جاویدالاثر
#خدایامراپاکیزهبپذیر🙏
@shahidbakeri31
#روایت_تماشا (قسمت سوم)
جبهه استها؛ از این کارها میکند! وقتی عاشق شود غوغا به پا میکند در زمین و زمان. خیرهخیره نگاه کرد به آقامهدی آن دم آخری و گفت «هوای تفرج داری؟ بفرما تماشا!» همانموقع که تیرخلاص میزدند به عشاق، آقامهدی پشت بیسیم برای «احمد کاظمی» و برای ما گفت که یافته است و میبیند آن 👈«دِه باصفا» را که همیشه میجُست برای تفرج. صدایش هنوز در گوش جبهه است: « #کاش_که_اینجا_میشدی میدیدی چه ده باصفایی است... وقت کردی بیا، بیا تماشا کن». چشمهای مهدی به تماشای باغ باز شد پیش از آنکه وارد شود. جبهه که عاشق بشود از این کارها هم میکند؛ اجازه دارد از خدا. جبهه دمش گرم و آقامهدی هم دمش گرم که عادی نبود؛ «مهدی عادی نبود»؛ این را « سردار » در گوش جبهه گفت و برای ما گفت...
❤«مهدی باکری» و ماجرای تفرج در جبهه!❤
✔خیلیها جبهه را دیدند، جبهه هم خیلیها را دید؛ بعضیها را که خیرهخیره تماشا کرد و هنوز هم خوابشان را میبیند! اگر جبهه لب باز کند حتما خواهد گفت که هنوز هم گوشش انگار در خواب و بیداری روایتهایی میشنود از آقا مهدی؛ «مهدی باکری....
#شهید_مهدی_باکرے
#جاویدالاثر_جزیره_مجنون
#لشکر۳۱_عاشورا
🍀صلوات
@shahidbakeri31
#معرفت_شهید_مهدی_باکری:
بد وضعي داشتيم؛ از همه جا آتش مي آمد روي سرمان نمي فهميديم تيرو ترکش از کجا مي آيد.فقط يک دفعه مي ديدم نفر بغل دستيمان افتاد روي زمين.. قرارمان اين بود که توي درگيري بي سيم ها روشن باشد، اما ارتباط نداشته باشيم. خيلي از بچه ها #شهيد شده بودند. زخمي هم زياد بود.توي همان گيرودار، چند تا اسير هم گرفته بوديم. به يکي از بچه ها گفتم « ما مواظب خودمون نمي تونيم باشيم، چه برسه به این بدبختا!!! برو يه بلایی سرشون بیار... همان موقع صدا از بي سيم آمد « #اينچهحرفيبودتوزدي؟ زود اسيرهاتون رو بفرستيد عقب!! صداي #آقا_مهدي بود. روي شبکه صدايمان راشنيده بود. خودش پشت سرمان بود؛ صد و پنجاه متر عقب تر...
#بلهآقامهدیاینچنینمردبود....
#شهید_مهدی_باکرے
#فرمانده_لشکر۳۱_عاشورا
#صلوات
@shahidbakeri31
#فرمانده_مهدی_باکرے🥀
شب آخر از خستگي رو پا بند نبوديم. قرار شد چند ساعت من بخوابم، چند ساعت او. نوبت خواب او بود. بيرون سنگر داشتم کارهايم را مي کردم که بچه ها آمدند سراغش را گرفتند. رفته بودند توي سنگر پيدايش نکرده بودند. هرچه گشتيم نبود. از خط تماس گرفت. گفت: کار خاکريز تمومه!! يک تکه از خاکريز باز بود؛ قبلش هرکه رفته بود، نتوانسته بود درستش کند.
(شهیدمهدی باکری بروایت دوستان)
#فرمانده_لشکر۳۱_عاشورا
#شهید_مهدی_باکری
#جاویدالاثر #فرمانده_بیادعا
#صلوات
@shahidbakeri31
#دقت_شدید_بر_روی_بیتالمال:
- بهش گفتم:توی راه که بر می گردی,یه خورده کاهو و سبزی بخر.
- گفت:من سرم خیلی شلوغه می ترسم یادم بره,..
رو یه تیکه کاغذ هر چه میخوای بنویس,بهم بده.
- همان موقع داشت جیبش را خالی می کرد.
یک دفترچه یاد داشت و یک خودکار در آورد گذاشت زمین.
برداشتمشون تا چیزهایی که میخواستم تویش بنویسم,یک دفعه بهم گفت:
#ننویسی ها!
- جا خوردم...!!
- گفت:اون خودکاری که دستته مال #بیت_الماله!
- گفتم:من که نمیخوام باهاش کتاب بنویسم.دو سه تا کلمه بیشتر نیست.
👈- گفت:نه!کم و زیاد فرقی نمیکنه,بیت الماله!
( خاطره ای از شهید مهدی باکری به نقل از همسر شهید)
#شهید_مهدی_باکری
#بیت_المال
#رفیق_شهید
#صلوات
@shahidbakeri31
⬅️مقام معظم رهبری در خصوص شهید مهدی باکری فرموده است:
#شهیدمهدیباکری یکی از همین جوان هاست، من آن شهید را قبل از انقلاب از نزدیک می شناختم این جوان مومن و صالح مشهد پیش من آمد، حق او بود که بعد از انقلاب یکی از سرداران این انقلاب بشود، چون صادق و مخلص بود و حق او بود که #شهید بشود.😊
🔹مهدی باکری در حالیکه در عملیات بدر، رزمندگان لشکر را از غرب دجله از نزدیک هدایت می کرد و تلاش می کرد تا مواضع تصرف شده را در مقابل تانک های دشمن تثبیت کند در نبردی دلیرانه بر اثر اصابت تیر مستقیم مزدوران عراقی ندای حق را لبیک گفت.
🔸هنگامی که پیکر مطهرش را از طریق آب های هورالعظیم انتقال می دادند قایق حامل پیکر وی مورد هدف آر. پی. جی دشمن قرار گرفت و قطره ناب وجودش به دریا پیوست.
♥️روحش شاد ویادش گرامی باد♥️
#شهید_مهدی_باکری
#جاویدالاثر_جزیره_مجنون
#لشکر۳۱_عاشورا
#صلوات
@shahidbakeri31
#آقا_مهدي
✍سال پنجاه و دو تازه دانشجو شده بودم. تقسیممان که کردند، افتادم خوابگاه شمس تبریزی. آب و هوای تبریز بهم نساخت ، بد جوری مریض شدم. افتاده بدم گوشهی خوابگاه . یکی از بچه ها برایم سوپ درست می کرد و ازم مراقبت می کرد. هم اتاقیم نبود. خوب نمی شناختمش. اسمش را که از بچه ها پرسیدم، گفتند: #مهدی_باکری
#شهید_مهدی_باکری
"""""""":::::"""""""""":::::
@shahidbakeri31
بعد از عملیات خیبر بود که داشتیم اردوگاه را تخلیه می کردیم.
ما توی چادر فرماندهی منتظر بودیم تا همه از اردوگاه خارج شوند، بعد ما از اردوگاه بیرون برویم.
نزدیک غروب بود؛ دیدم #آقا_مهدی نشسته روی زمین و با تکه چوبی که در دستش است با خاکها بازی می کند.
نزدیک او رفتم، دیدم از گونه هایش #قطرات_اشک جاریست.
گفتم: " #آقا_مهدی چرا گریه می کنی؟
چی شده؟
برای #آقا_حمید دلتنگ شدی؟
می خوای بریم #ارومیه؟"
گفت: "نه غلامحسن، تمام بچه هایی که اونجا موندن، برادرای من هستن.
خدا خواست که اینطوری بشه. اگه بنا بود حمید رو بیاریم تا حالا آورده بودیم، حمید خودش هم نمی خواست بیاد."
گفتم: "پس چرا اینقدر ریختی بهم؟"
گفت: "از خدا #شهادت میخوام. دیگه دوست دارم هر چه زودتر #شهادتم رو برسونه."
گفتم: "یعنی به این زودی #شهادت_حمید روی شما تأثیر گذاشته؟"
گفت: "نه، این حرفها نیست." گفتم: "پس چی؟"
گفت: "نگرانم.
بین بچه های لشکر داره تفرقه می افته.
نگران اینم که این تفرقه بخاطر وجود من باشه.
شاید اگه من نباشم این تشتت و دو دستگی از بین بره."
بغض من هم ترکید و گریه ام گرفت.
#بغلش کردم و گفتم: "شما هر جا بری منم با شمام."
گفت: "نه، اگر وضعیت همین جوری پیش بره #لشکر_و_بچه_های_آذربایجان حیف میشن."
اصلا به فکر خودش نبود و به خودش فکر نمی کرد.
همه چیز را برای #خدا و سربلندی #اسلام می خواست، حتی #جان خودش را.
#راوی_غلامحسن_سفیدگری
#شهید_مهدی_باکری
#صلوات
@shahidbakeri31
#شهید_مهدی_باکری:
انسان فراموش كار است.
امروز هر چه بگويی فردا از يادش می رود.
بنابراين بايستی دائم تذكر داد و مسائل بطور مرتب يادآوری شود و هی گفته شود..
سلسله مراتب فرماندهی بايد رعايت شود.
در جبهه، خودرأيی نيست.
هر كس بگويد من، اين تخلف كرده است..
شهدا به دور از خودرأیی بودند..
شهدا صاف و ساده بودند...
@shahidbakeri31