🔰روایتی از شهید مهدی باکری:
بعد از عمليات خيبر با آقامهدى باكرى به حمام رفتيم و در حين دوش گرفتن متوجه شدم شانه هاى آقامهدى جراحات زيادى برداشته است.
علت اين امر را جويا شدم ولى از پاسخ امتناع كرد ولى وقتى اصرار را ديد با قسم دادن من به روح برادر بزرگوارش حميد تا اين موضوع را در جايى بازگو نكنم، گفتند:
بعد از عمليات خيبر جنازه هايى در آن سوى خط پدافندى جا مانده بود كه مجبور شدم به وسيله طناب آنها را به اين سوى خط منتقل سازم كه در اثر استمرار كار شانههايم زخمى شد.
#راوی: شهيد رحمتالله اوهانىزنوز🌷
#شهید_مهدی_باکرے
#شادی_روح_شهدا_صلوات
@shahidbakeri31
شهیدمهدیباکری به #روایت_همسر :
اهواز بیشتر اوقات خانه بودم،با خانم جعفری؛همسایه ی پایین اُخت شده بودم کار شوهرش طوری بود که شب می آمد خانه،چون خانه مان نزدیک به راه آهن بود، بسیجی ها که با قطار میرسیدند اهواز، یک سر می آمدند،استراحت میکردند یا یک شب می ماندند.
فاطمه و پسرش احسان آمده بودند پیش ما..
عملیات فتح_المبین شروع شده بود و خانه پر رفت وآمد بود...
آخرهای عملیات خبر رسید برادر صاحب خانه شهید شده،از این طرف حمید آقا و آقای طریقت آمدند وگفتند"ما میخواهیم بریم دزفول"
من تک و تنها میشدم.
مهدی آمد؛ پیشانی ترکش خورده اش را بسته بود...با هم رفتیم ارومیه،شب توی راه بودیم، از سحر منتظر بودیم ماشین بایستد، #نماز_صبح بخوانیم،میخواست به قهوه خانه ای جایی برسد. جاده بود وبیابان، تا میرسیدیم به خوی، نماز غذا میشد
مهدی جوش میزد،آخر بلند شد و به راننده گفت همانجا نگه دارد، کُتش را پشت و رو کرد که من روی آن بایستم و خودش روی خاکها نماز خواند.
#مهدی_آدم_مقیدی_بود.
یادم هست برای یکی از آشنایان که به خاطر دیدن عملکردهای غلط بعضی از آدمهایی که دست اندر کار بودند، در نمازش کاهل شده بود، نامه نوشت
برایش نوشت که نماز ارتباط انسان با خدا است و هیچ ربطی به مسائل_سیاسی و _اجتماعی ندارد، در هیچ شرایطی نباید ترکش کرد.
#شهید_مهدی_باکرے
#التماسدعایفرج
#شادی_روح_شهداصلوات
@shahidbakeri31
سلام بر کسانی که با خدا و وطن عهد بستند و جان خود را برای آن فدا کردند، بدون هیچ چشم داشتی...
#شهیدان_باکری
#شهید_مهدی_باکرے
#شهید_حمید_باکرے
@shahidbakeri31
به روایت #همسر_شهیدمهدی_باکری فرمانده دلاور لشکر 31 عاشورا :
شبی فرماندهان قرارگاه در خانه ما جلسه داشتند ، ما نان نداشتیم ، صبح همان روز به مهدی گفته بودم که برای عصر نان بخرد. ولی وقتی که آمد فراموش کرده بود . دیروقت هم بود ناچار تلفن زد از لشکر نان آوردند ، اما ایشان فقط پنج قرص نان برداشتند و بقیه را برگرداندند. بعد به من گفتند : این نان ها را برای رزمندگان فرستاده اند ، شما از این نان نخورید....
#شهیدجاویدالاثرآقامهدیباکری
#شهید_مهدی_باکرے
#فرماندهلشکر۳۱عاشورا
#بیت_المال
#شادی_روح_شهدا_صلوات
@shahidbakeri31
#خاطرهای_از_آقامهدی_باکری:
یک روز گرم تابستان، شهید مهندس مهدی باکری فرمانده دلاور لشکر ۳۱ عاشورا – از محور به قرا رگاه بازگشت. یکی از بچهها که تشنگی مفرط او را دید، یک کمپوت گیلاس خنک برای ایشان باز کرد، آقامهدی قدری آن را در دست گرفت و به نزدیک دهان برد، که ناگهان چهره اش تغییر کرد و پرسید: (امروز به بچههای بسیجی هم کمپوت داده اید؟!!) جواب دادند: نه، جزء جیره امروز نبوده! آقا مهدی با ناراحتی پرسید: (پس چرا این کمپوت را برای من باز کردید؟! (گفتند: دیدیم شما خیلی خسته و تشنه اید و گفتیم کی بخورد بهتر از شما. آقامهدی این حرفها را شنید، با خشم پاسخ داد: (از من بهتر، بچههای بسیجی اند که بی هیچ چشمداشتی میجنگند و جان میدهند) به او گفتند: حالا باز کرده ایم، بخورید و به خودتان این قدر سخت نگیرید. آقامهدی با صدای گرفتهای به آن برادر پاسخ داد: (خودت بخور تا در آن دنیا جوابگو باشی!!!)
#فرماندهایکهعاشقبسیجیهابود
#شهید_مهدی_باکرے
#فرماندهلشکر۳۱عاشورا
#مهدی_عادی_نبود
#هدیهبهشهیدصلوات
@shahidbakeri31
#تربیت_سرباز ...
خندهی #آقاحمید همیشه با حرفهاش یادم میآید... و بخصوص از #ازدواج گفتنش... تا میآمد در جمعی مینشست و میفهمید چند نفرمان #مجردند میگفت « به زودی ازدواج کنید ... زندگی فقط جنگ نیست . باید یاد بگیرید برای جنگهای بعدی #سرباز_تربیت کنید...
#شهادتش دل خیلیها را شکست... بخصوص #آقامهدی را و بخصوص وقتی که یادش میافتاد مهمات به دستش نرسیده و تنها توی آن محاصره مانده...
#راوی: علی عباسی
#شهیدجاویدالاثرحمیدباکری #باکری #حمید #مهدی#باکری #تربیتسرباز
#قائم_مقام_لشکر۳۱عاشورا
#انشاءاللههمهعاقبتبخیربشن😊
@shahidbakeri31
#به_یاد_حضرت_قاسمبنحسن(ع)
#به_یاد_قاسمهای_دفاعمقدس
#محرم
#شهیدمهدیباکری: درس حسینی عشق است ،عشق در قلب و سوز بر جان...
(عشق به امام حسین و راه قاسم ها ادامه دارد...)
#لشکر_عاشورا
#درس_حسینی
#یااباعبداللهشفاعت
#کربلا #شهیدان #دفاع_مقدس #صلوات
#یاقاسمبنحسنمددی
#احلیمنالعسل
@shahidbakeri31
#قسمتیازسخنان_گهربار
شهیدآقامهدیباکری:
فرزندان خود را نیز همانگونه تربیت کنید تا سربازانی با ایمان و عاشق شهادت و علمدارانی صالح #وارث_حضرت_ابوالفضل(ع)برای اسلام به بار آیند..
#لشکر_عاشورا
#عاشورای_حسینی
#فرزندان #عاشقشهادت #جاویدالاثر #تاسوعاحسینی #شهیدراهکربلا
#السلامعلیکیااباعبداللهعلیهالسلام #السلامعلیکیاعلمدارکربلا
#کربلا #بینالحرمین
#بهنیابتازشهداهدیهبهحضرتعباس(ع)صلوات
@shahidbakeri31
شهیدمهندس آقامهدی باکری چه زیبا بیان کردند عشق به امام حسین🏴:
#درس_حسینی عشق است ؛ عشق در قلب و سوز بر جان🖤
#یا_اباعبدالله_شفاعت💔
(ان شاءالله قلب و وجود ما مالامال از عشق واقعی به آقا ابا عبدالله باشد؛تمام زندگی ما به فدایت یا امام حسین، یاابا عبدالله شفاعت)
#درس_حسینی
#یااباعبداللهشفاعت
#شهید_مهدی_باکرے
#جاویدالاثر
#هدیه_به_شهدای_کربلا_صلوات
@shahidbakeri
#کلام_شهید:
ای عزیزان بدانید!
ماندمان در گرو رفتنمان است!
(تصویر مربوط میشه به اولین اعزام به جنوب منطقه سوسنگرد هویزه، کنار آقا مهدی از شهدای شهر نقده شهید مسافری هستند.)
🌷شهید مهدی باکری
#الله_بندسی
#جاویدالاثر
#بیادعا
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج
#آقامهدی شما رفتین وچه خوب نامت ویادت برای همیشه ماندگار ماند...
⚘هدیه به #شهیدان صلوات
@shahidbakeri31
طرات حاج مقصود پور رادی)
#آن_چشمها_را_شفیع_می_گیرم!!!
عملیات رمضان را در جبهه بودم .
قاطی مردان معرکه. نمی دانم کدام دعای پدر و مادرم در حقم اجابت شده بود که یوسف وادی عشق به متاع ناچیزم نگاه نکردو اجازه داددر خیل مجاهدان باشم .
هر چند وقت یک بار نامه ای می آمد دست حاج جعفر رضایی که می دیدم نامه را می بوسد و می گذارد روی چشمش .
کارم در جبهه سقایی بود .
یک کامیون تحویل گرفته بودم با یک تانکر آب بر پشتش .
می رفتم واحد ها و یگان ها را آب می رساندم .
یکی از آن واحد ها مخابرات بود .
رفتم واحد وتانکرهای واحد را پر آب کردیم و یکراست رفتم سراغ محمد آقاکیشی که مسئول واحد بود.
روبوسی و احوالپرسی که دیدم رزمنده ای با #لباس_خاکی بسیجی آمد .
موتور شاسی بلندش را خاموش کرد وروبه محمد پرسید :
آی قارداش نه خبر؟(چه خبر برادر)
محمد آقا گیشی هم یه چیزهایی گفت و او گاز موتور را گرفت و رفت.
بو کیمیدی محمد ؟(این کی بود محمد)
تانیمادین(نشناختی)
یوخ (نه)
آمهدی دی دا (آقا مهدی بود دیگه )
آمهدی باکری؟
تمام تصوراتم از آقا مهدی که این همه آوازه اش را شنیده بودم آوار شد روی سرم ...
پرسیدم :
پرسیدم ! چرا چشمهای آقا مهدی کاسه ی خون بود ؟! 😔نه سفید ی اش معلوم بود نه سیا هی اش . قرمز قرمز!
آقا مهدی یک هفته است نخوابیده مقصود
یاد آن دستخط ها افتادم که حاج جعفر می بوسید و می گذاشت روی چشمش.
آقا مهدی را با همان دستخط ها می شناختم و در ذهنم چیزی از او ساخته بودم که با آن آقا مهدی که دیدم یکی نبود .
من دو چیز را پیش خدا #شفیع می آورم .
⚘یکی چشمهای خون گرفته آقا مهدی باکری را در آن دیدار
⚘ویکی صدای گرفته ی مصطفی پیشقدم را در عملیات کربلای پنج .
آنقدر داد زده بود که صدایش در نمی آمد آن چشمها و آن صدا وجیها عندالله هستند .
درست مثل شب عاشورا و زبانحال حضرت رباب (سلام الله علیها )
گورموسن سسلر باتیبدور ؟!
آغلیوب ای وای دئماخدان !
نمی بینی که صداها گرفته اند ؟!/ از گریستن و وای وای گفتن ها !
😭😭😭😭
#فرمانده_بیادعا
#شهیدجاویدالاثرآقامهدیباکری
#همیشه_دوستت_دارم_ایشهید
#صلوات
@shahidbakeri31
#شهید_مهدی_باکری به #روایت_همسر
یادش آمد که او را یکبار توی تلویزیون دیده.
سرش گرم به ژاکت لیمویی بود که داشت برای خودش میبافت و تلویزیون گوش میداد.
شهردار ارومیه حرف میزد، صفیه میل و کاموا را روی پایش گذاشت و به صفحهی تلویزیون نگاه کرد که ببیند این #شهردار_کی_هست...؟؟
او (آقامهدی)چشمش پایین بود و دوتا دستش را روی میز در هم حلقه کرده بود و آرام حرف میزد..
صفیه گفت:"این دیگه چه #شهرداریه؟چرا اینقدر آروم حرف میزنه؟"و با بی حوصلگی تلویزیون را خاموش کرد...
#به ذهنش هم نرسیده بود ممکن است او روزی بیاید #خواستگاریش))☺️
#شهیدمهدیباکری #همسر #آقایشهردار #متانت #مردبیادعا
#همیشهدوستتدارمایشهید
#آقامهدیچنینبود.....
#شهید_مهدی_باکری
#آقای_شهردار
#فرمانده_لشکر_۳۱_عاشورا
#شادیروحشهدا صلوات
@shahidbakeri31
#شهرداری که رفتگر شد!!
اوایل انقلاب بود آقامهدی باکری #شهردارارومیه بود. در گرگ و میش سحر، برای خرید نان از خانه خارج شد. چشمش به رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود؛ دید امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است. نزدیکتر رفت، او رفتگر همیشگی محله نبود. کنجکاو شد، سلام داد و دید رفتگر امروز، آقا مهدی است!! او از دوستان شهید باکری بود.
آقا مهدی، شما اینجا چیکار میکنی؟! آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت. او ادامه داد، آقا مهدی شما #شهرداری اینجا چیکار میکنی؟ رفتگر همیشگی چرا نیست؟ شما رو چه به این کارا؟ جارو رو بدین به من، شما آخه چرا؟ خیلی تلاش کرد تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشید.
زن رفتگر محله، مریض شده بود؛ بهش مرخصی نمی دادن می گفتن اگه شما بری، نفر جایگزین نداریم؛ رفته بود پیش شهردار، آقا مهدی بهش مرخصی داده بود و خودش اومده بود جاش!
اشک تو چشماش حلقه زد. هر چی اصرار کرد، آقا مهدی جارو رو بهش نداد؛ ازش خواهش کرد که هرچه سریعتر بره تا دیگران متوجه نشن، رفتگر امروز محله، #شهردار_ارومیه است...
#آقای_شهردار
#شهیدجاویدالاثرآقامهدیباکری
#مرد_بیادعا
#خلوص
#آقامهدیچنینبود❤
#صلوات
@shahidbakeri31