شهیدمهدیباکری به #روایت_همسر :
اهواز بیشتر اوقات خانه بودم،با خانم جعفری؛همسایه ی پایین اُخت شده بودم کار شوهرش طوری بود که شب می آمد خانه،چون خانه مان نزدیک به راه آهن بود، بسیجی ها که با قطار میرسیدند اهواز، یک سر می آمدند،استراحت میکردند یا یک شب می ماندند.
فاطمه و پسرش احسان آمده بودند پیش ما..
عملیات فتح_المبین شروع شده بود و خانه پر رفت وآمد بود...
آخرهای عملیات خبر رسید برادر صاحب خانه شهید شده،از این طرف حمید آقا و آقای طریقت آمدند وگفتند"ما میخواهیم بریم دزفول"
من تک و تنها میشدم.
مهدی آمد؛ پیشانی ترکش خورده اش را بسته بود...با هم رفتیم ارومیه،شب توی راه بودیم، از سحر منتظر بودیم ماشین بایستد، #نماز_صبح بخوانیم،میخواست به قهوه خانه ای جایی برسد. جاده بود وبیابان، تا میرسیدیم به خوی، نماز غذا میشد
مهدی جوش میزد،آخر بلند شد و به راننده گفت همانجا نگه دارد، کُتش را پشت و رو کرد که من روی آن بایستم و خودش روی خاکها نماز خواند.
#مهدی_آدم_مقیدی_بود.
یادم هست برای یکی از آشنایان که به خاطر دیدن عملکردهای غلط بعضی از آدمهایی که دست اندر کار بودند، در نمازش کاهل شده بود، نامه نوشت
برایش نوشت که نماز ارتباط انسان با خدا است و هیچ ربطی به مسائل_سیاسی و _اجتماعی ندارد، در هیچ شرایطی نباید ترکش کرد.
#شهید_مهدی_باکرے
#التماسدعایفرج
#شادی_روح_شهداصلوات
@shahidbakeri31
سلام بر کسانی که با خدا و وطن عهد بستند و جان خود را برای آن فدا کردند، بدون هیچ چشم داشتی...
#شهیدان_باکری
#شهید_مهدی_باکرے
#شهید_حمید_باکرے
@shahidbakeri31
به روایت #همسر_شهیدمهدی_باکری فرمانده دلاور لشکر 31 عاشورا :
شبی فرماندهان قرارگاه در خانه ما جلسه داشتند ، ما نان نداشتیم ، صبح همان روز به مهدی گفته بودم که برای عصر نان بخرد. ولی وقتی که آمد فراموش کرده بود . دیروقت هم بود ناچار تلفن زد از لشکر نان آوردند ، اما ایشان فقط پنج قرص نان برداشتند و بقیه را برگرداندند. بعد به من گفتند : این نان ها را برای رزمندگان فرستاده اند ، شما از این نان نخورید....
#شهیدجاویدالاثرآقامهدیباکری
#شهید_مهدی_باکرے
#فرماندهلشکر۳۱عاشورا
#بیت_المال
#شادی_روح_شهدا_صلوات
@shahidbakeri31
#خاطرهای_از_آقامهدی_باکری:
یک روز گرم تابستان، شهید مهندس مهدی باکری فرمانده دلاور لشکر ۳۱ عاشورا – از محور به قرا رگاه بازگشت. یکی از بچهها که تشنگی مفرط او را دید، یک کمپوت گیلاس خنک برای ایشان باز کرد، آقامهدی قدری آن را در دست گرفت و به نزدیک دهان برد، که ناگهان چهره اش تغییر کرد و پرسید: (امروز به بچههای بسیجی هم کمپوت داده اید؟!!) جواب دادند: نه، جزء جیره امروز نبوده! آقا مهدی با ناراحتی پرسید: (پس چرا این کمپوت را برای من باز کردید؟! (گفتند: دیدیم شما خیلی خسته و تشنه اید و گفتیم کی بخورد بهتر از شما. آقامهدی این حرفها را شنید، با خشم پاسخ داد: (از من بهتر، بچههای بسیجی اند که بی هیچ چشمداشتی میجنگند و جان میدهند) به او گفتند: حالا باز کرده ایم، بخورید و به خودتان این قدر سخت نگیرید. آقامهدی با صدای گرفتهای به آن برادر پاسخ داد: (خودت بخور تا در آن دنیا جوابگو باشی!!!)
#فرماندهایکهعاشقبسیجیهابود
#شهید_مهدی_باکرے
#فرماندهلشکر۳۱عاشورا
#مهدی_عادی_نبود
#هدیهبهشهیدصلوات
@shahidbakeri31
شهیدمهندس آقامهدی باکری چه زیبا بیان کردند عشق به امام حسین🏴:
#درس_حسینی عشق است ؛ عشق در قلب و سوز بر جان🖤
#یا_اباعبدالله_شفاعت💔
(ان شاءالله قلب و وجود ما مالامال از عشق واقعی به آقا ابا عبدالله باشد؛تمام زندگی ما به فدایت یا امام حسین، یاابا عبدالله شفاعت)
#درس_حسینی
#یااباعبداللهشفاعت
#شهید_مهدی_باکرے
#جاویدالاثر
#هدیه_به_شهدای_کربلا_صلوات
@shahidbakeri
#شهید_مهدی_باکری به #روایت_همسر
یادش آمد که او را یکبار توی تلویزیون دیده.
سرش گرم به ژاکت لیمویی بود که داشت برای خودش میبافت و تلویزیون گوش میداد.
شهردار ارومیه حرف میزد، صفیه میل و کاموا را روی پایش گذاشت و به صفحهی تلویزیون نگاه کرد که ببیند این #شهردار_کی_هست...؟؟
او (آقامهدی)چشمش پایین بود و دوتا دستش را روی میز در هم حلقه کرده بود و آرام حرف میزد..
صفیه گفت:"این دیگه چه #شهرداریه؟چرا اینقدر آروم حرف میزنه؟"و با بی حوصلگی تلویزیون را خاموش کرد...
#به ذهنش هم نرسیده بود ممکن است او روزی بیاید #خواستگاریش))☺️
#شهیدمهدیباکری #همسر #آقایشهردار #متانت #مردبیادعا
#همیشهدوستتدارمایشهید
#آقامهدیچنینبود.....
#شهید_مهدی_باکری
#آقای_شهردار
#فرمانده_لشکر_۳۱_عاشورا
#شادیروحشهدا صلوات
@shahidbakeri31
عزیزانم! اگر شبانهروز شکرگزار خدا باشیم که #نعمت_اسلام و امام را به ما عنایت فرموده، باز هم کم است.
#شهید_مهدی_باکرے
#راه_ما_راه_شهداست
#صلوات
@shahidbakeri31
#آقا_مهدی
در طول حضور شهيد باكري در جبهه هاي نبرد شمالغرب و جنوب كه معمولا سمت فرماندهي داشت ، ديده نشده بود ايشان #كارهاي_شخصي را به ديگران بسپارد ، اگر زيردستي براي كمك به ايشان كاري را براي او انجام مي داد، بسيار شرمگين مي شد و #توصيه مي كرد كه هر كسي #بايد_كارهاي_شخصي خود را خودش انجام دهد.
مجموعه اين ويژگي هاي اخلاقي ، دانش علمي و نظامي، عشق به ولايت ، بي باكي و شجاعت، تواضع و اخلاص ، ساده زيستي موجب شده بود وي به عنوان انساني فرهيخته و متعالي و فرماندهي برجسته در قلب حضرت امام خميني (ره) ، مقام معظم رهبري جاي بگيرد و محبوب همه ملت ايران و رزمندگان اسلام شود.
#شهيد_مهدي_باكری
#فرمانده_بیادعا
🌷جاویدالاثر ❤صلوات
@shahidbakeri31
داشتیم میرفتیم سمت هلی کوپتر
توی مسیر #آقا_مهدی_باکری یک تسبیح #مرگ_بر_آمریکا گفت...میگفت آقای مشکینی فرمودند: ثواب گفتن مرگ بر آمریکا کمتر از صلوات نیست.
کتاب:به مجنون گفتم زنده بمان.
🌺 #شهید_مهدی_باکری: تا وقتی دولتهایی مثل اسرائیل و آمریکا و فرانسه و انگلیس وجود دارند، مردن جز با #شهادت معنا ندارد.
(به یاد شهیدان ودفاع از خون شهیدان و انقلاب همگی در راهپیمایی ان شاءالله شرکت میکنیم) یاعلی
#شهید_مهدی_باکرے
#مرگ_بر_امریکا
#مرگ_بر_اسراییل
#مرگ_برفتنهگر
#راهپیمایی
@shahidbakeri31
#خاطرهای از دوران کودکی #شهید_مهدی_باکرے
یک روز که مهدی از مدرسه به خانه آمد، از شدت سرما تمام گونه ها و دست هایش سرخ شده بود. پدرش همان شب تصمیم گرفت.برای او پالتویی تهیه کند. دو روز بعد، با پالتوی نو و زیبایش به مدرسه می رفت؛ اما غروب همان روز که از مدرسه بر می گشت با ناراحتی پالتویش را به گوشه اتاق انداخت. همه با تعجب به او نگاه کردند. او در حالی که اشک در چشمش نشسته بود،
گفت: چه طور راضی شوم که پالتو بپوشم،
وقتی که دوست بغل دستی ام از سرما به خود می لرزد؟!
#شهید_مهدی_باکرے
#فرماندهلشکر۳۱عاشورا🌸
🍃صلوات 🍃
@shahidbakeri31