فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#عاشقانه_های_شهدا...❤️
#همسرشهیدسیداحسان_حاجی_حتملو (اولین شهید استان گلستان)
مراسم عقدمان ک تموم شد رفتیم تپه نورالشهدا(گرگان) زیارت نامه راخواندیم ومزار8شهید گمنام آنجارا زیارت کردیم وبعد توی همان محوطه نشستیم روی نیمکت، زیرسایه یک درخت. حس غریبی ب هردوی مان دست داده بود. آذر ماه بودوهواخیلی سرد، بادمی وزید. بااینکه حس وحالمان رادوست داشتیم ولی از سردی هوا میخواستیم بلند شویم، احساس کردم میخواهی چیزی بگویی، اما انگار تردید داشتی بلند هم شدیم که برویم ولی یکدفعه گفتی یه دقیقه دیگه بشین میخوام یه چیزی بهت بگم، گفتی اصلا هم درست نیست امشب، شب اول زندگی مشترک مون، اینوبهت بگم ولی احساس میکنم لازمه... بزرگترین آرزوی من شهادته میخوام اینو بدونی ودعاکنی ب آرزوم برسم... انگار همان شهدایی ک کنارشان بودیم دلم راقرص ومحکم کرده بودند. باآرامش عجیبی بهت گفتم. حالاکه بزرگترین آرزوت شهادته، امیدوارم ب آرزوی قلبیت برسی...
اول بهمن1393سید احسان رفت وساعت دونیم بعدظهر 13بهمن شهید شد
📚برگرفته از کتاب دویدن زیر باران
🌷شهیدچی
جایی برای رفاقت با بهترین ها،
با ما همراه شوید👇
ایتا | تلگرام | اینستا | روبیکا | یوتیوب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#عاشقانه_های_شهدا...❤️
#همسرشهیدابوالفضل_راه_چمنی
ابوالفضل حتی از ۵ دقیقه فراغت هم استفاده و قرآن حفظ و یا قرائت میکرد. او مرا هم تشویق کرد و باعث شد که در کلاسهای حفظ قرآن شرکت کنم.در جلسه خواستگاری هم به من گفت که قصد دارد مدافع حرم شود. من گفتم که حتما تو را همراهی خواهم کرد. بار هفتم که میرفت گفت بعد از برگشتن یکبار دیگر هم خواهم رفت. اما بعد از بازگشت گویا یک گرهای در رفتنش برای هشتمین بار پیش آمده بود.
بهمن ۹۴ بود که با هم مشهد رفتیم، قبل از عزیمت، به من گفت به مشهد میرویم تا اجازه سفر به سوریه را امام رضا (ع) صادر کند. به همین دلیل من هم خیلی دعا کردم و در نهایت شب بازگشت از مشهد، با او تماس گرفتند و خبر دادند که رفتنش قطعی شده است.
یکبار به او گفتم دلم برایت تنگ شده است، او در جواب گفت: "در هر قدمی که من اینجا برمیدارم تو هم شریک هستی". دوست نداشت که بعد از شهادتش گریه کنم، یکبار که گریه میکردم گفت گریههایت را به امامحسین (ع) وصل کن تا ثواب آن بیشتر شود.
.
🌷شهیدچی
جایی برای رفاقت با بهترین ها،
با ما همراه شوید👇
ایتا | تلگرام | اینستا | روبیکا | یوتیوب
#معرفی_کتاب
خاطرات زندگی شهید محمدحسین محمدخانی
به روایت همسرش
«از تیپش خوشم نمی آمد. دانشگاه را با خط مقدم جبهه اشتباه گرفته بود. شلوار شش جیب پلنگی گشاد می پوشید با پیراهن بلند یقه گرد سه دکمه و آستین بدون مچ که می انداخت روی شلوار. در فصل سرما با اورکت سپاهی اش تابلو بود. یک کیف برزنتی کوله مانند یک وری می انداخت روی شانه اش، شبیه موقع اعزام رزمنده های زمان جنگ. وقتی راه می رفت، کفش هایش را روی زمین می کشید. ابایی هم نداشت در دانشگاه سرش را با چفیه ببندد.
از وقتی پایم به بسیج دانشگاه باز شد، بیشتر می دیدمش. به دوستانم می گفتم: «این یارو انگار با ماشین زمان رفته وسط دهۀ شصت پیاده شده و همون جا مونده!»
🌷شهیدچی
جایی برای رفاقت با بهترین ها،
با ما همراه شوید👇
ایتا | تلگرام | اینستا | روبیکا | یوتیوب
35.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا