eitaa logo
✔ عکس نوشت شهدا | سامانه ملی شهدا
1.4هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
299 ویدیو
2 فایل
©️ عکس نوشت شهدا | استوری شهدا | برای شهدا | جهت عضویت در کانال روی گزینه پیوستن کلیک کنید. پشتیبانی کانال: @birangi
مشاهده در ایتا
دانلود
| 📖 ″برشی از خاطرات″ | شهید علی صیاد شیرازی 🆔 @shahidemeli
🌷 آمده بود بیمارستان. کپسول اکسیژن می‌خواست؛ امانت، برای مادر مریضش. سرباز بخش را صدا زدم، کپسول را ببرد. نگذاشت. هر چه گفتم شما اجازه بفرمایید، قبول نکرد. اجازه نداد. خودش برداشت. گفت: نه! خودم می‌برم. برای مادرمه. 🆔 @shahidemeli
🌷 گاهی قوم و خویش‌های شهرستانیمان گله می‌کردند که جناب صیاد هم وسیله دارن، هم راننده. اون موقع ما باید با تاکسی از ترمینال و فرودگاه بیاییم خونه‌تون. این درسته؟ ما که تهران رو خوب بلد نیستیم. به پدر که می‌گفتیم، می‌گفت: مسئله‌ای نیست. فوقش دلخور می‌شن. اون‌ها که نمی‌خوان جواب بِدن، من اون دنیا باید جواب بدم. راننده و ماشین که اموال شخصی من نیست. 🆔 @shahidemeli
🌷 وضع سنندج خراب بود. ارتباطمان با بیرون قطع شده بود. فشار ضدانقلاب روز‌ به‌ روز، ساعت به ساعت بیش‌تر می‌شد؛ آتششان سنگین‌تر. وصیت‌نامه‌ام را نوشتم و دادم به خلبان هلیکوپتر که وقتی رفت کرمانشاه، بیندازد صندوق پست. دیگر امیدی نبود. صیاد که آمد، وضع فرق کرد. با همان امکاناتی که بود، فوری عملیات پیشروی و پاکسازی را شروع کرد؛ از پادگان تا استانداری. یک بلدوزر راه انداخته بود جلو و یک تانک عقب. بینشان نیروها موضع گرفته بودند و حرکت می‌کردند. یکی دو روز بعد، رسیدند به باشگاه افسران. بلافاصله نیرو با هلیکوپتر رساند فرودگاه. کار بازسازی و تأمین سنندج از فرودگاه شروع شد. حالا دیگر وضع سنندج فرق می‌کرد. روزهای اولی بود که آمده بود سنندج. جلوی ستون حرکت می‌کرد و می‌رفت طرف مریوان؛ خیلی شجاع، جسور. بهش گفته بودند: بهتر نیست شما جلوی ستون حرکت نکنید، دیگران رو بفرستید جلو؟ جواب داده بود: من باید با چند تا از این ستون‌ها برم و بیام، تا برای بقیه جا بیفته که این جوری هم میشه کار کرد. خیلی هم نگذشت. کم‌کم برای بقیه جا افتاد. 🆔 @shahidemeli
🌷 زمان جنگ وقتی فرمانده‌ی نیروی زمینی بود چند ماه خانه نیامده بود. یک روز دیدم در می‌زنند. رفتم پشت در. گفتند: منزل جناب سرهنگ شیرازی همین‌جاست؟ دلم ریخت.گفتم حتما برایش اتفاقی افتاده. گفتند: جناب سرهنگ براتون پیغام فرستاده. و بعد یک پاکتی را به من دادند. آمدم داخل حیاط و پاکت را باز کردم. هنوز فکر می‌کردم خبر شهادتش را برایم آورده‌اند. باز کردم دیدم یک نامه داخلش گذاشته با یک انگشتر عقیق. نوشته بود: برای تشکر از زحمت‌های تو. همیشه دعایت می‌کنم. از خوشحالی اشک توی چشم‌هایم جمع شد. به نقل از همسر شهید، کتاب 🆔 @shahidemeli
🌷 مادر صیاد شده بود واسطه. تلفن زده بود به فرمانده‌ی نیروی انتظامی خراسان که پسر خاله‌ی صیاد سرباز شماست؛ توی نهبندان. اگه میشه، جاش رو عوض کنین. داغداره؛ تازه برادرش رو از دست داده. صیاد فهمیده بود. ناراحت شده بود. مادرش دست‌بردار نبود؛ من را واسطه کرد. گفت: حرف من که بی تأثیر بود، تو یه کاری بکن. تو که دوستشی، رفیقشی. شاید به حرفت گوش داد. هنوز حرفم را نزده بودم که صیاد گفت: می‌دونم چی می‌خوای بگی. اما خودت بگو قوم و خویش من با بچه‌های مردم چه فرقی دارن؟ اون اگه بیاد، یکی دیگه رو می‌فرستن جاش. این درسته؟ خدا رو خوش می‌آد؟ 🆔 @shahidemeli
🌷 بعد از فرمانده‌ی پشتیبانی، اولین نفری بود که وارد ستاد کل می‌شد؛ رأس ساعت. طوری قدم برمی‌داشت که وقتی وارد راهرو می‌شد، می‌فهمیدیم تیمسار آمده است. یک صلابتی داشت. راه که می‌رفت، مستقیم حرکت می‌کرد؛ نه یک سانت این طرف، نه یک سانت آن طرف. به دفتر که می‌رسید، با همه دست می‌داد. بدون استثنا؛ از مسئول دفتر گرفته تا ارباب رجوع و سرباز. با همه سلام و احوالپرسی می‌کرد. وارد هم که می‌شد، بلافاصله کارش را شروع می‌کرد. 🆔 @shahidemeli
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 «دنیا آدم را آهسته آهسته در کام خود فرو می برد؛ قدم اول را که برداشتی تا آخر میروی باید مواظبِ همان قدم اول باشی» شهید علی صیاد شیرازی❣🍃 🆔 @shahidemeli
🕊🌷 خیلی اشکش را نگه می داشت، توی چشمش. همسرش فقط یکبار گریه اش را دید، وقتی امام رحلت کرد. دوستش می گفت: «ما که توی نماز قنوت می گیریم، از خدا می خواهیم که خیر دنیا و آخرت را به ما اعطا کند و یا هر حاجت دیگری که برای خودمان باشد. اما «صیاد» توی قنوتش هیچ چیزی برای خودش نمی خواست. بارها می شنیدم که می گفت « اللهم احفظ قائدنا الخامنه ای »، بلند هم می گفت، از ته دل. 🕊🌷 | 🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷 🆔 @shahidemeli
📖 ″برشی از خاطرات″ | علی صیاد شیرازی | 🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷 🆔 @shahidemeli
📖 ″برشی از خاطرات″ | علی صیاد شیرازی | 🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷 🆔 @shahidemeli
‌‌‌🕊🌷 پدرش براش بارانے خریده بود.اماعلے نمے پوشید. هرڪارے ڪردم نپوشید.... مے گفت: این پسر بیچاره نداره ، منم نمے پوشم... پسرهمسایه مون رو مے گفت. پدرش رفتگر بـود ونداشت بـراے بچه هـاش بارانے بخره. علے هم نمے پوشید... ‌‌‌🕊🌷 | 🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷 🆔 @shahidemeli ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌