#استوری | به بیتالمال بسیار حساس بود. یادم هست گاهی در پایگاه بسیج درس میخواند، آخر شب که کار بسیج تمام میشد از دفتر پایگاه بسیج بیرون میآمد! او در راهرو، که بیرون از پایگاه بود، مشغول مطالعه میشد. شرایط خانه به گونهای نبود که بتواند در آنجا درس بخواند. برای همین این کار را میکرد. داخل راهرو لامپهایی داریم که شب نیز روشن است. هادی آنجا در سرما مینشست و درس میخواند! یک بار به هادی گفتم: چرا اینجا درس میخوانی؟ تو حق گردن این پایگاه داری، همهی در و دیوار اینجا را خود تو بدون گرفتن مزد گچکاری کردی. همهی تزئینات اینجا کار شماست. خب بمون توی پایگاه و درس بخوان. تو که کار خلافی انجام نمیدی. هادی گفت: من این درس رو برای خودم میخوانم. درست نیست از نوری که هزینهاش را بیتالمال پرداخت میکند استفاده کنم.
#شهید #مدافع_حرم #هادی_ذوالفقاری
🆔️ @shahidemeli
از اهواز راه افتادیم؛ دو تا لندرور. قبل از سهراهی ماشین اول را زدند. یک خمپاره هم سقف ماشین ما را سوراخ کرد و آمد تو، ولی به کسی نخورد. همه پریدیم پایین، سنگر بگیریم. دکتر آخر از همه آمد. یک گُل دستش بود. مثل نوزاد گرفته بود بغلش. گفت: کنار جاده دیدیمش. خوشگله؟
#شهید #دکتر #مصطفی_چمران
🆔️ @shahidemeli
آدم پیگیری بود. وقتی کاری به کسی محول میکرد، تا انجام قطعی آن کار، دنبالش را میگرفت. حتی اگر آن شخص به مرخصی هم میرفت، آن کار را پیگیری میکرد. بعضی وقتها ساعت دو نیمهشب زنگ میزد و نتیجهی کار را میپرسید! من به شوخی میگفتم: حاجی شما پیگیری نمیکنی؛ حالگیری میکنی! همین پیگیریِ مدام باعث میشد که نیروهای تحت امرش نتوانند از زیر کار در بروند و شانه خالی کنند.
#شهید #علی_هاشمی
🆔️ @shahidemeli
#استوری | مصطفی که شد معاون بازرگانی سایت، همهی کانالهای خرید را شناسایی و کانالهای نامطمئن را کور کرد. بعضی از خریدها آلوده به ویروس بود. هرچیزی را که میخرید، اول تمام مراحل کارش را تست میکرد، بعد میداد روی سیستم نصبش کنند. فرایند تضمین کیفیت قبل از مصطفی نبود. شده بود تعداد زیادی کالا را بگذارد کنار و استفاده نکند. از لحظهای که قرارداد میبست، وارد میکرد و تحویل میگرفت تا تست و نصب همه چیز زیر نظر خودش بود.
#شهید #هسته_ای #مصطفی_احمدی_روشن
🆔️ @shahidemeli
موفقیتش را مدیون لطف خدا و پیروی از ولی الامرش میدانست و همیشه میگفت: اگر میخواهید در قیامت و سر پل صراط گرفتار نشوید، در کنار ولایت و گوش به فرمان ولایت باشید.
#شهید #حسن_طهرانی_مقدم
🆔️ @shahidemeli
اصرار داشت که پیام رادیویی بفرستیم. اعلامیه بریزیم بینِ عراقیها. اثر داشت. هر روز توی کرخهی کور کلی عراقی تسلیم میشد.
#شهید #حسن_باقری
🆔️ @shahidemeli
#استوری | قبل از عملیات خیبر صدایم کرد و از آمادگی نیروهای گردان پرسید، گفتم: _ دو تا دسته از قدیمیها رو جدا کردم. ۳۶ ساعت زودتر میرن نزدیک عراقیا. لابهلای نیزارها پنهان میشن شب عملیات، زودتر از بقیه خط رو میشکنن. _ نیروهای این دستهها رو چهجوری انتخاب کردی؟ داوطلب بودن یا مجبورشون کردی؟ _ اجباری در کار نبوده، همه داوطلبند، حتی سر رفتن التماس هم کردن. _ معنویتشون چی؟ اعتقادشون، انگیزشون. چقدر رو معنویت و انگیزهی بچهها کار کردی؟ چندتاشون نماز شب میخونن؟ تو گردان نماز جماعت دارین؟ چند نفر از بچههای گردان رو به اسم کوچک میشناسی؟ اگه قیافههاشونو تو تاریکی ببینی، میتونی تشخیص بدی؟ _سیصد، چهارصد نفرند. اسم کوچیک همه رو که نمیدونم. _ تو فرماندهای، باید آنقدر باهاشون سر و کله میزدی که همه رو به اسم بشناسی.
#شهید #احمد_کاظمی
🆔️ @shahidemeli
وقتی جنگ شروع شد، به فکر افتاد برود جبهه. نه توی مجلس بند میشد، نه وزارتخانه. رفت پیش امام. گفت: باید نامنظم با دشمن بجنگیم تا هم نیروها خودشان را آماده کنند، هم دشمن نتواند پیش بیاید. برگشت و همه را جمع کرد. گفت: آماده شوید همین روزها راه میافتیم. پرسیدیم: امام؟ گفت: دعامان کردند.
#شهید #دکتر #مصطفی_چمران
🆔️ @shahidemeli
#استوری | وقتی صبح ها برای نماز به مسجد میآمد، بعد از نماز صبح در گوشهای از مسجد به سجده میرفت و در سجده کل زیارت عاشورا را قرائت میکرد. هادی هر جا میرفت برای هیئت امام حسین (ع) هزینه میکرد. دربارهی هیئت رهروان شهدا که نوجوانان مسجد بودند نیز همیشه جزء بانیان هزینههای هیئت بود. زمانی هم که ساکن نجف بود، هر شب جمعه به کربلا میرفت.
#شهید #مدافع_حرم #هادی_ذوالفقاری
🆔 @shahidemeli
وقتی به شهر میرفت تا از خانوادهی شهدا دلجویی کند، پدر و مادر بعضی از نیروها گله میکردند که پسرمان ما را فراموش کرده و ... . وقتی حاجی برمیگشت، آن نیرو را کنار میکشید و میگفت: مگر شما برای خدا جبهه نیامدی؟ همان خدا سفارش پدر و مادر را هم کرده. حتما برو به آنها سر بزن، نگران حالت هستند.
#شهید #علی_هاشمی
🆔 @shahidemeli
#استوری | دنبال فرغون بود! گفتم: علی جان فرغون رو برای چی میخوای؟! نکنه زدی تو کار ساخت و ساز. _نه بابا ... لازمش دارم ... ساعتی بعد علی آقا را دیدم که یک پیرزن فرتوتی را توی فرغون نشانده و نفسزنان دارد میرود! گفتم: کجا؟! گفت: حمام، مادربزرگمه، چند ساله که زمینگیر شده نمیتونه خودش بره حمام. من تا در حمام میبرمش تا مادرم بیاد اونجا شستوشوش بده. چشمهایم از تعجب گرد شد!! یک جوان رعنا چقدر راحت غرورش را میشکند و این کار بزرگ را انجام میدهد. بعدها از مادرش شنیدم که حتی برای دستشویی رفتن مادربزرگش کمک میکرد، ناخنهایش را میگرفت، پسته و بادام میخرید و میکوبید میداد میخورد.
#شهید #علی_محمد_صباغ_زاده
🆔️ @shahidemeli
با اینکه خیلی با ادب بود، رک و پوستکنده حرفش را میزد. وقتی اشکال و ایرادی به نظرش میرسید، اهل صغری، کبری کردن و مقدمهچینی نبود. با همان لهجهی صریحش میگفت کجای کار عیب دارد.
#شهید #احمد_کاظمی
🆔️ @shahidemeli