eitaa logo
✔ عکس نوشت شهدا | سامانه ملی شهدا
1.4هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
299 ویدیو
2 فایل
©️ عکس نوشت شهدا | استوری شهدا | برای شهدا | جهت عضویت در کانال روی گزینه پیوستن کلیک کنید. پشتیبانی کانال: @birangi
مشاهده در ایتا
دانلود
کف اتاق، توی یکی از خانه‌های گِلیِ سوسنگرد نشسته بود. سه نفر به زحمت جا می‌شدند. نقشه پهن بود جلوش. هم گوشی بی‌سیم روی شانه‌اش به توپخانه گرا می‌داد، هم روی نقشه کار می‌کرد. به من سفارش کرد آب یخ به بسیجی‌ها برسانم. به یکی سفارش الوار می‌داد برای سقف سنگرها. گاهی هم یک تکه نان خالی برمی‌داشت می‌خورد. 🆔️ @shahidemeli
سر سفره، سرهنگ گفت: دکتر! به میمنت ورود شما یه بره زده‌ایم زمین. شانس آوردیم چیزی نخورده بود و این همه عصبانی شد. اگر یک لقمه خورده بود که دیگر معلوم نبود چه کار کند. 🆔️ @shahidemeli
پخش مستند (شهدای امنیت ۱۴۰۱) سه شنبه ها و چهارشنبه ها هرهفته ساعت ۱۶:۰۰ از شبکه سه سیما لطفا اطلاع رسانی بفرمائید. 🆔 @shahidemeli
| اوایل دوران دبیرستان بود که ابراهیم با ورزش باستانی آشنا شد. او شب‌ها به زورخانه‌ی حاج حسن می‌رفت. حاج حسن توکل معروف به حاج حسن نجار، عارفی وارسته بود. ورزش را با یک یا چند آیه قرآن شروع می‌کرد. سپس حدیثی می‌گفت و ترجمه می‌کرد. بیشتر شب‌ها ابراهیم را می‌فرستاد وسط گود، او هم در یک دور ورزش، معمولا یک سوره قرآن، دعای توسل و یا اشعاری در مورد اهل بیت می‌خواند و به این ترتیب به مرشد هم کمک می‌کرد. از جمله کارهای مهم در این مجموعه این بود که هر زمان ورزش بچه‌ها به اذان مغرب می‌رسید، بچه‌ها ورزش را قطع می‌کردند و داخل همان گود زورخانه، پشت سر حاج حسن نماز جماعت می‌خواندند. 🆔️ @shahidemeli
در مدتی که تهران بود در مسجد و پایگاه بسیج حضور می‌یافت. هنگام حضور در تهران احساس راحتی نمی‌کرد! یک بار پرسیدم از چیزی ناراحتی!؟ چرا این‌قدر گرفته‌ای؟ گفت: خیلی از وضعیت حجاب خانم‌ها توی تهران ناراحتم. وقتی آدم توی کوچه راه می‌ره، نمی تونه سرش رو بالا بگیره. بعد گفت: یه نگاه حرام آدم رو خیلی عقب می‌اندازه. 🆔️ @shahidemeli
| نُه ماه رفت و آمد تا استخدامش کردند. توی همین رفت و آمدها به سایت نطنز، گاهی می‌آمد پیش ما. کنار خوابگاه خانه اجاره کرده بودیم. یک شب تا ساعت دو با مصطفی سر مسائل سیاسی روز بحث می‌کردم. نمی‌دانم چطور شد که بحث‌مان کشید به هسته ای. برایم عجیب بود که چرا مصطفی می‌خواهد برود نطنز. آن وقت ها از صد نفر بچه‌ها، یک نفر هم نمی‌رفت آنجا؛ نه پستی بود، نه مقامی، نه حقوق بالایی. عوضش دوری بود و غربت و سختی رفت و آمد. حتی حرفش بود که اسرائیل می‌خواهد مراکز هسته‌ای‌مان را بمباران کند. مصطفی آن شب گفت: می‌دونم راهی که دارم می‌رم، ممکنه ختم به شهادت بشه. 🆔️ @shahidemeli
یکی از ویژگی‌های حاج علی این بود که سنگ صبور بچه‌ها به حساب می‌آمد. بچه‌ها می‌آمدند و مشکلاتشان را مطرح می‌کردند و حاجی با همه‌ی وجود گوش می‌داد. هیچ فرقی هم بین نیروی تازه وارد و نیروی قدیمی نبود. 🆔️ @shahidemeli
نیروهایش خیلی جوان بودند و حاج حسن خیلی بهشان بها می‌داد. یک روز پیغام داد به بچه‌ها بگید من دست تک تکشان را می‌بوسم از کارگر گرفته تا مهندس. همین رفتارهایش بچه‌ها را دلگرم می‌کرد و اعتماد به نفسشان را بالا می‌برد. 🆔️ @shahidemeli
| خیلی فرز بند پوتینش را بست. نُهِ شب بود. باید می‌رفت یکی از محورها. گفتم: برادر حسن! فرمانده‌ی یه محور، خودش مُهر اعزام نیرو درست کرده. حرف من رو هم گوش نمی‌ده. چه کار کنم؟ گفت: الآن می‌ریم. گفتم: تا دار خوین سی کیلومتر راهه. فردا بریم. گفت: الآن می‌ریم. _ بیدارش کن. هنوز گیج خواب بود که حسن با تندی بهش گفت: مصطفی! چرا ادعای استقلال می‌کنید؟ باید زیر نظر گلف باشید. اون مُهر رو بیار ببینم. مُهر را که گرفت، داد به من. خودش رفت اهواز. 🆔️ @shahidemeli
همیشه خودش از نیروهایش جلوتر بود. در خط مقدم نزدیک دشمن می‌جنگید. شب و روز هم دنبال آماده کردن بخش‌های مختلف لشکر بود؛ از توپخانه گرفته تا زرهی و پیاده. به همه چیز دقت می‌کرد، از آب و غذای بچه‌ها تا تهیه‌ی مهمات، همه را از نزدیک مراقب بود. 🆔️ @shahidemeli