در قید و بند میز و صندلی و اتاق کارِ فرمانده نمیماند. گاهی کانکسی پیدا میکرد و کار را از همانجا شروع میکرد. چند طرح مهم را اینطوری کلید زد. رابطهاش با نیروهایش فرمانده و فرمانبری نبود. بیشتر رفیق بودند تا رئیس و مرئوس. برای همین هم هر چه میگفت از دل و جان برایش انجام میدادند.
#شهید #حسن_طهرانی_مقدم
🆔️ @shahidemeli
#استوری | موقع انتخابات، مسئول صندوق بودم. سر که بلند کردم، آقا مهدی را توی صف دیدم. تازه فرماندهی لشکر شده بود. به احترامش بلند شدم. گفتم بیاید جلوی صف. نیامد. ایستاد تا نوبتش شد. موقع رفتن، تا دَمِ در دنبالش رفتم. پرسیدم وسیله دارین؟ گفت: آره. هر چه نگاه کردم، ماشینی آن دور و بر ندیدم. رفت طرف یک موتور گازی. موقع سوار شدن، با لبخند گفت: مال خودم نیست. از برادرم قرض گرفتهام.
#شهید #مهدی_زین_الدین
🆔️ @shahidemeli
#استوری | شنیده بودم که احمد مشغول نگارش قرآن است. قبلا یک بار کل قرآن را نوشته بود. بعد هدیه داد به یکی از دوستان. برای بار دوم کار نگارش را آغاز کرد. اما این بار کار را تمام نکرد! پرسیدم: تو که شروع کردی خب تمامش کن و بده به من. گفت: نه، اولش با اخلاص بود. اما الآن احساس میکنم اخلاص لازم برای این کار را ندارم. احمد بنا به گفتهی مادرش هیچگونه هوا و هوسی نداشت. یک بار ندیدیم که بگوید فلان غذا را دوست دارم یا اینکه فلان چیز را میخواهم. اصلا این گونه نبود.
#شهید #احمد_علی_نیری
🆔️ @shahidemeli
همیشه حواسش به پاکی و نظافت بود. به غذا، به معنویت و به استراحت بچهها اهمیت میداد. وقتی میرفت سرکشیِ گردانها و واحدها، میپرسید: حمام دارین؟ غذا چی میخورین؟ غذاتون اونقدر هست که سیر بشین؟ خوب استراحت میکنین؟ نماز و دعا توی گردانتون بر پا میکنن؟
#شهید #احمد_کاظمی
🆔️ @shahidemeli
دورهی تکاوری، دانشجوها را برده بودم راهپیمایی استقامت. از آسمان آتش میبارید. خیلیها خسته شده بودند. نگاهم افتاد به صیاد؛ عرق بدنش بخار میشد و میرفت هوا. یک لحظه حس کردم دارد آب میشود، آتش میگیرد و ذوب میشود. شنیده بودم که قدرت بدنی بالایی دارد. با خودم گفتم: این هم که داره میبُره. رفتم نزدیکش. گفتم: اگه برات مقدور نیست، میتونی آرومتر ادامه بدی. هنوز صیاد چیزی نگفته بود که یکی از دانشجوها خودش را رساند به ما. _ استاد ببخشید! ایشون روزه هستن؛ شانزده هفده روزه. _ روزهست؟ _ بله. الآن ماه رمضونه، صیاد روزه میگیره. ایستادم. جا ماندم. صیاد رفت، ازم فاصله گرفت.
#شهید #علی_صیاد_شیرازی
🆔️ @shahidemeli
نگاه میکرد به چشمهات و تو میشنیدی که حالا دیگر ما دوستیم، برادریم، با هم کار میکنیم. با چشمهایش صیغهی برادری میخواند.
#شهید #دکتر #مصطفی_چمران
🆔️ @shahidemeli
فاصلهی ساختمان سپاه تا مرکز مخابرات چند کیلومتری میشد. هر وقت میخواست زنگ بزند به خانه، میرفت مخابرات.
#شهید #عبدالله_میثمی
🆔️ @shahidemeli
#استوری | یکی از پیمانکارهای سازمان را توی یکی از کشورهای اروپایی گرفتند. نتوانستیم برایش کاری کنیم. تا به خودمان بجنبیم، فرستادندش آمریکا. مصطفی یک بار هم پیمانکار را ندیده بود، اما خیلی پیگیری کرد تا از سازمان، هزینهی وکیل و دادگاهش را بگیرد. کمی بعد فهمیدم هر ماه یک میلیون تومان از جیب خودش به خانوادهی او کمک میکند. بهش گفتم: مصطفی، یک میلیون تومن خیلیه. مثلا برجی سیصد، چهارصد تومن بده، خب توی این وضعیت از بالاشهر برن پایینشهر بشینن. گفت: خونوادهی این بندهی خدا یه شأنی داشتن، تا وقتی برگرده، شأنشون باید حفظ بشه. طرف به خاطر این مملکت و مردم رفته خودش رو به خطر انداخته. آدمها مهم بودند برایش.
#شهید #هسته_ای #مصطفی_احمدی_روشن
🆔️ @shahidemeli
کارشناسان موشکی لیبی به دستور قذافی چند قطعه حساس از موشکها را از کار انداخته بودند و خودشان هم رفته بودند سفارتشان. حسن به کمک نیروهایش هفده روزه سایت موشکی را آماده عملیات کردند. گروه لیبیایی باور نمیکردند. میگفتند: امکان ندارد شما موشکها را تعمیر کرده باشید حتما از یک کشور دیگری کمکتان کردهاند.
#شهید #حسن_طهرانی_مقدم
🆔️ @shahidemeli
برگشتنی موتورش خراب شد. بیابان و گرما کلافهاش کرده بود. باید زودتر فرمهای شناساییش را مینوشت. حسن گزارش را که می خواند، زیرچشمی نگاهش کرد. برگهها را پس داد و گفت: معلومه خسته بودی. دوباره بنویس، ولی ایندفعه با حوصله، با دقت.
#شهید #حسن_باقری
🆔️ @shahidemeli
#استوری | سال شصت و دو بود؛ پاسگاه زید. کادر لشکر را جمع کرد تا برایشان صحبت کند. حرف کشید به مقایسهی بسیجیها و ارتشیهای خودمان با نظامیهای بقیهی کشورها. مهدی گفت: درسته که بچههای ما در وفاداری و اطاعت امر با نظامیهای بقیهی جاها قابل مقایسه نیستند، ولی ما باید خودمون رو با شیعیان اباعبدالله (ع) مقایسه کنیم. اونهایی که وقت نماز، دور حضرت رو میگرفتند تا نیزهی دشمن به سینهی خودشون بخوره و حضرت آسیب نبینه.
#شهید #مهدی_زین_الدین
🆔️ @shahidemeli
#استوری | ( من یقین دارم اینکه خدا به احمد آقا اینقدر لطف کرد به خاطر تحمل سختی و صبری بود که در راه تربیت بچههای مسجد از خود نشان داد. ) این جمله را یکی از بزرگان محل میگفت. مدارا با بچهها در سنین نوجوانی، همراهی با آنها و عدم تنبیه، از اصول اولیهی تربیت است. احمد آقا که از شانزده سالگی قدم به وادی تربیت نهاد. او بدون استاد، تمام این اصول را به خوبی رعایت میکرد.
#شهید #احمد_علی_نیری
🆔️ @shahidemeli