eitaa logo
[شهیدجاویدالاثر غلامحسین اکبری]
1.2هزار دنبال‌کننده
14.7هزار عکس
11.7هزار ویدیو
62 فایل
خادم🖤 گرچه مفقودالاثر هابی مزاران جهانند بی نشان گمنام محشورملک درآسمانند 🇮🇷 @yadmanshohada_admin https://eitaa.com/joinchat/1443824321C0bc24470f1
مشاهده در ایتا
دانلود
|قدرت حجاب ، در تربیت یک بچه خوب همه مادرها، دغدغه تربیت درست فرزندشان را دارند، اول مرتبه تربیت بچه هم، دامان مادر است. علاقه بچه هم به مادر بیشتر از همه علاقه هاست. بچه ها از مادر بهتر مسائل را میگیرند تا پدر و معلم و استاد ... اصلا شغل تربیت فرزند از همه شغل‌ها بالاتر است. این دامن مادر، دامنی است که باید از آن انسان تربیت بشود، و امنیت این تربیت در اولین مرحله با حجاب است که حفظ می‌شود.✨
15.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امام خمینی: اسرائیلی غلط می کند به ایران بیاید 🔴 اگر اسرائیلی ها پایشان را در ایران بگذارند پایشان را قطع می کنیم؛ اینها با اسلام و مسلمین در جنگ هستند 🔴 اینها آنچنان از از اسم اسلام می ترسند که شیطان از بسم الله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدر شهید: من راننده ی ماشین سنگین بودم،یه بار خورد برای کاشان ، علی گفت منم میخوام باهاتون بیام،منم بردمش.بار رو رسوندیم کاشان ، علی گفت بابا منو ببر جمکران ، گفتم باشه. رفتیم جمکران،رفتیم دم چاه که عریضه بنویسیم و بندازیم توش ، یکی علی نوشت،یکی من. بعدش به علی گفتم علی جان چی نوشتی تو عریضت؟اولش نگفت،ولی بعدش گفت:"من از آقا شهادت خواستم"از همون بچگی عاشق شهادت بود...آخرشم شهادتشو از آقا صاحب الزمان گرفت. "چاه عریضه چاهی در مسجد جمکران است که برخی شیعیان، عریضه‌ها یا نامه های خود به امام زمان(عج) را ، در آنجا می‌اندازند " ولادت: ۱۳۷۱/۸/۹ تهران مجروحیت : خیابان تهران پارس شهادت : ۱۳۹۳/۱/۳ بیمارستان بعثت شهید خلیلی طلبه جوانی بود که برای اجرای حکم امر به معروف و نهی از منکر با مزاحمان نوامیس مردم درگیر شد و پس از ۳۲ ماه تحمل جراحات در بیمارستان بعث به شهادت رسید "🕊🌹" ❊𝐉𝐎𝐈𝐍'𝐈𝐍↷ @salambarshahadat
هدایت شده از دفاع مقدس
دلتنگ همتون هستم بچه ها زمستان۱۳۶۳ گردان میثم، پادگان دوکوهه یکی از روزها،همه داخل اتاق نشسته و مشغول تخمه شکستن بودیم.سعید طوقانی آرام آمد کنار من و دم گوشم گفت: -می‌گم حمید،این یادگاری‌هایی که روی دیوار نوشتی خیلی باحال شده،دستت درد نکنه،ولی چیزه،عباس می‌گفت حمید خطش مثل خودش بی‌ریخته و زمخت.می‌گفت حمید گند زده به درودیوار پادگان. باعصبانیت نگاهی انداختم به عباس که درحال صحبت با حسین رجبی بود.سعید بلند شد و رفت طرف کیسه مشمّای وسط اتاق که مثلا تخمه بردارد.فکر کرد من متوجه‌ش نیستم و نمی‌فهمم دارد چکار می‌کند.رفت کنار گوش عباس و گفت: -می‌گم عباس آقا،می‌دونی این یارو خِپِله حمید،چی می‌گفت؟ عباس خونسرد پرسید:چی می‌گفت؟ که سعید گفت: -حمید می‌گفت عباس دوزار بلد نیست ضرب بزنه.همون بهتر که بره توی عروسی‌ها و تُنبَک بزنه.می‌گفت عباس فقط بلده دامبول دیمبول کنه. عباس نگاه تندی به من انداخت.من هم با عصبانیت نگاهش کردم.سعید خودرا کشیدکنار اصغر و یواشکی خندید.اصغر گفت: -پدرآمرزیده باز این دوتا رو انداختی به جون هم؟الانه که اتاق رو بریزند به هم. من باصدای بلند گفتم: -نفهمیدم عباس آقاحالا دیگه کارت به جایی رسیده که به پروپای من می‌پیچی و دربارۀ هنر خطاطی بنده افاضۀ سخن می‌فرمایی؟ عباس هم سرپا ایستاد و قیافۀ داش‌مشدی‌ها را به خود گرفت و درحالی که یک کتف خود را به‌طرف من کج کرده بود،گفت: -حالا دیگه بعضیا این‌قده خوش‌خط شدن که به ضرب ما گیر می‌دن؟ملالی نیست،اگه خواستن،ارکستر داریم که واسۀ عروسیشون باباکرم بزنه.آخه بعضیا لیاقتشون همینه دیگه. ناگهان من و عباس سرشاخ شدیم.لنگ و پاچه‌ی همدیگر را گرفتیم و شروع کردیم به رجزخوانی.همۀ آنهایی که توی اتاق بودند،خود را کنار کشیدند تا زیر دست‌وپای ما له نشوند.لحظه‌ای بعد هردو درهم شدیم و شروع کردیم به دعوا. سعید با پای برهنه دوید داخل راهرو و داد زد: -بچه‌ها!بدوید که این دوتا دوباره جنگشون شد. نیم ساعتی من و عباس مثلا همدیگر را می‌زدیم.خسته که شدیم،رو کردم به اصغر و گفتم: -شما همین‌طور نشسته‌اید کنار و هرره کرره می‌کنید؟خب بیایید جدامون کنید دیگه. صدای قهقهه‌مان در راهروی گردان پیچید و به همۀ اتاق‌ها رسید. عباس دائم الحضور، سعید طوقانی و حسین رجبی،اسفند ۱۳۶۳ در عملیات بدر در شرق دجله به شهادت رسیدند. نقل از کتاب:پهلوان سعید نوشتۀ:حمید داودآبادی چاپ:نشر نارگل