eitaa logo
نسل سلیمانی
166 دنبال‌کننده
8هزار عکس
4.6هزار ویدیو
7 فایل
ارتباط با ادمین @Naslezahra
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷🌸 🍀 ✅ 💢 موضوع: قرآن و صبر رهبران الهی در قبال جریان کفر و نفاق ✍️علی اکبر صیدی 🍃🌻🍃 🔻طبق آیات متعدد قرآن کریم، رهبران الهی، همواره آماج تهمت ها و حملاتِ ناجوانمردانه از سوی دشمنان و ، بوده اند (مومنون/۲۶ و...). 🔹لذا قرآن کریم، این بزرگواران را از یک سو به فرا می‌خواند: «فَاصْبِرْ عَلى‏ ما يَقُولُونَ»(طه/120 و...). و در جای دیگر به مقابله با جریان نفاق و کفر دعوت می کند. 🔸 حضرات معصومین (ع) نیز، برای حفظ اصل اسلام، چنان شکیبایی کرده اند که برخی مصداق‌ها را می شماریم: 🌺 امام علی (ع) در خطبه ۳ نهج البلاغه: 🔹 بسانِ فرد خار در چشم و استخوان در گلو، بردباری کردم! صبری سخت و طولانی که بزرگتران را فرسوده و کوچک تران را پیر مى کند! 🌺 حضرت فاطمه زهرا (س)در خطبه فدکیه: 🔸بسان خنجرى بر گلو خليده و نيزه‏اى بر دل فرو نشسته، بردباری می کنیم! (بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏29، ص: 226). 🔺نتیجه روز: مشکلاتِ فعلی ایران، نتیجه ناکارآمدی جریان غربگرا و بی توجهی آنان به رهنمودهای رهبری است. ❌لذا، شکست برجام، به دلیلِ بی توجی تیم مذاکره کننده و جریان غربگرا، به تصمیم های بالا دستی نظام است. که جریان نفاق، در تلاشند آن را به ناحق، به حساب رهبری بنویسند‼️ @rasul313
💠 حدیث روز 💠 💎 توصیه‌ای از پیشوای اول شیعیان 🔻امام على عليه‌السلام: مَن لَم يَصبِر عَلى كَدِّهِ صَبَرَ عَلَى الإفلاسِ ❇️ هركس بر رنج كسب‌وكار نكند، بايد رنج ندارى را تحمّل كند. 📚 غررالحكم و دررالكلم، ح 8987 ‌ ‌ •┈┈••✾••┈┈• @rasul313
💠 حدیث روز💠 💎 نتیجه صبر 🔻امام صادق علیه‌السلام: اَلصَّبْرُ يُعَقِّبُ خَيْراً، فَاصْبِرُوا تَظْفُرُوا ❇️ عاقبت و شكيبائى خير است، بنابراين صبر كنيد، تا پيروز شويد. 📚 بحارالأنوار: ج 71، ص 96 ‌ ‌ •┈┈••✾••┈┈• @rasul313
🇮🇷 📝 | راز براساس گزاره‌های دینی ❄️🌹❄️ 🔻 از نگاه اسلام، انسان‌های بزرگ (متخصص و متعهد) که مخلصانه خدمات ارزشمندی به جامعه ارائه می‌کنند، همیشه در دل‌ها جای دارند. شهید سپهبد قاسم سلیمانی یکی از این بزرگ‌مردان تاریخ است. 🔸در گزاره‌های اسلامی، چنین افرادی ویژگی‌هایی دارند که چند مورد را می‌شماریم: 1️⃣ ایمان و عمل صالح (مریم/۹۶): از نگاه قرآن، خداوند متعال، محبتِ انسان‌های پارسا را در دل‌های مردم می‌افکند. امام علی(ع) در خطبه ۱۹۳ نهج‌البلاغه،بیش از ۱۱۰ ویژگی برای انسان متقی فهرست نموده‌اند. 2️⃣ اطاعت از ولی امر (نساء/۵۹): این مقوله به‌اندازه‌ای مهم است که در قرآن حدود ۱۹ بار، مؤمنین، را به اطاعت از خدا و پیامبر(ص) و ولی امر فرامی‌خواند. 3⃣ ایثار و فداکاری(حشر/۹): زنده‌یاد سردار سلیمانی، بی‌خوابی و رنج ۳۰ ساله‌اش را برای تأمین امنیت مردم به دخترش گزارش می‌کند. 4⃣ و استقامت در سختی‌های نبرد و... (بقره/۱۷۷): مولای متقیان، مالک اشترش را در بردباری و استواری مقاوم‌تر از کوه‌ها و سنگ‌ها توصیف می‌کند. (نهج‌البلاغه، حکمت ۴۴۳). 5️⃣ : قرآن کریم، بصیرت را از ویژگی‌های مهمِ پیامبر اسلام و پیروانِ آن حضرت می‌شمارد. (یوسف/۱۰۸). 6️⃣ (نساء/۱۴۷ و...): در منطق ِقرآن کریم، راه رستگاری فقط اخلاص است. 7️⃣ و... 🔺سردار دل‌ها، شهید سپهبد قاسم ، جامع همه صفات جمال و جلال انسانی بود. ✍علی اکبر صیدی 🆔 رسول در روبیکا👇 https://rubika.ir/rasull313 رسول در ایتا👇 https://eitaa.com/rasul313
8.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 🎥 کلیپ اهمیت در آخرالزمان 🍃🌹🍃 ⭕️ حوادث پیچیده‌تری در راه است! رسول در روبیکا👇 https://rubika.ir/rasull313 رسول در ایتا👇 https://eitaa.com/rasul313 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✍️ 💠 هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو می‌کردم این فرشته مرگم باشند، اما نه! من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمی‌دانستم این به عذاب حیدر ختم می‌شود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود. 💠 زن‌عمو با صدای بلند اسمم را تکرار می‌کرد و مرا در تاریکی نمی‌دید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال می‌کردند دوباره کابووس دیده‌ام و نمی‌دانستند اینبار در بیداری شاهد عشقم هستم. زن‌عمو شانه‌هایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره می‌خواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمی‌خورد. 💠 همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم. چطور می‌توانستم دم بزنم وقتی می‌دیدم در همین مدت عمو و زن‌عمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمی‌کشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال می‌خواست مراقب ما باشد. 💠 حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بی‌تابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :«برق چرا رفته؟» عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :«موتور برق رو زدن.» شاید خمپاره‌باران کور می‌کردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل. 💠 گرمای هوا به‌حدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل می‌دیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است. البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، می‌دانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و می‌ترسیدم از اینکه علی‌اصغر آمرلی، یوسف باشد. 💠 تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایه‌ها بود، اما سوخت موتور برق خانه‌ها هم یکی پس از دیگری تمام شد. تنها چند روز طول کشید تا خانه‌های تبدیل به کوره‌هایی شوند که بی‌رحمانه تن‌مان را کباب می‌کرد و اگر می‌خواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتش‌مان می‌زد. 💠 ماه تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هر یک برای دیگری می‌کرد. اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ و گرسنگی سر می‌برید. 💠 دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلی‌کوپترها در آتش شدید داعش برای شهر می‌آوردند. گرمای هوا و شوره‌آب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم می‌خورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمی‌شد و حلیه پا به پای طفلش جان می‌داد. 💠 موبایل‌ها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر بود که روی زمین در خون دست و پا می‌زد. همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست مقاومت می‌کردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود. 💠 چطور می‌توانستم شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم. روزها زخم دلم را پشت پرده و سکوت پنهان می‌کردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بی‌خبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد. 💠 در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوش‌مان به غرّش خمپاره‌ها بود و چشم‌مان هر لحظه منتظر نور انفجار که صبح در آسمان شهر پیچید. دیگر داعشی‌ها مطمئن شد‌ه بودند امشب هم خواب را حرام‌مان کرده‌اند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانه‌هایشان خزیدند. 💠 با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خواب‌شان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمی‌برد. پشت پنجره‌های بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بی‌آبی مرده بودند، نگاه می‌کردم و حضور حیدر در همین خانه را می‌خوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش می‌چکید. 💠 دستش را با چفیه‌ای بسته بود، اما خونش می‌رفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه می‌زد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم. دلش نمی‌خواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود...