#شهیدانه 💔
🔰شهید مدافع حرمی که ۸ یتیم را سرپرستی میکرد
🔸کارمند #کمیته امداد توضیح داده بود که ۲ خانواده و ۳ یتیم تحت پوشش و حمایت مالی💗 علی آقا بودند. یعنی علی مجموعا" #۸یتیم را سرپرستی میکرد.
🔹تازه بعد از یک عمر زندگی با #علی فهمیدم که درآمدهایش💰 را کجا خرج میکرده و من که #مادرش بودم نفهمیدم علی چه کار میکرد!
💥یک #خیّر به تمام معنا بود
🔸پدر شهید مدافع حرم علی امرایی میگوید پس از #شهادت فرزندم کمکم متوجه کارهای خیر او شدیم و حتی فهمیدم سرپرستی چند کودک👶 را برعهده داشته و از او به عنوان «کمسنترین خیّر» تقدیر شدهبود.
#شهید_علی_امرایی(حسین ذاکر)
ولادت: ۱۳۶۴/۱۰/۱۲
شهادت: ۱۳۹۴/۴/۱
درعا، سوریه
@Shahidhojajjy
🔴 #آقازاده واقعی یعنی پسر #رهبری، سيد مصطفی خامنه ای که به این سادگی در قم درس فقه می دهد.
@shahidhojajjy
🔻غیبت دانش آموزان و معلمان شرکت کننده در مراسم اربعین موجه است
🔸معاون پرورشی و فرهنگی وزارت آموزش و پرورش اعلام کرد که طبق هماهنگی با وزیر آموزش و پرورش و تاکید خود ایشان در همکاری و همراهی سفر معنوی به کربلای معلی در ایام اربعین، قرار بر این شده است که مدیران غیبت دانشآموزان و فرهنگیانی که به راهپیمایی اربعین میروند را در این یک هفته موجه تلقی کنند.
#اربعین
#دانشآموزا🙃
#معلما🙂
کم نگذارید🥀
#shahidhojajjy
رمان بچه مثبت
#پارت_بیست_یکم
.
با نزدیک شدن ارشام به میزمون ساکت شدم .
ارشام:
با همه گرم صحبت شد و کورش همه و به ارشام معرفی کرد و گفت:
_ دراخر اینم ریحانه ما
ارشام روبه من گفت:
به سلام ریحانه خانوم پارسال دوست امسال ......
ریحان:
نزاشتم حرفش و تموم کنه و با چشم غره ای که به کورش رفتم گفتم:
-سلام حال شما؟ خانواده خوبن ؟ مهلقا خوبه؟
ارشام:
همه خوبن از احوالپرسیای شما.
ارشام کنار بهروز و کورش نشست و گارسون هم ، همزمان اومد سمت میز مون .
کورش:
ارشام جان چی میخوری ؟
ارشام:
قهوه اسپرسو ...
.....
بالاخره به دلیل داشتن کلاس ارشام و دک کردیم.
.
ریحان :
هرچی فکر میکردم بی نتیجه بود . متین برای من ناشناخته ترین فرد بود اون با ادم های اطرافم متفاوت بود .
توی این شرط بندی مسخره نباید شکست بخورم . انگار این شرط بندی المپیک جهانی بود و من و متین تنها شرکت کننده هاش . بیچاره متین ، حتی روحشم از وجود چنین شرطی خبر نداره .
بدتر شم این بود که اگه این شرط و میباختم ابروم نه تنها جلوی دوستانم می رفت بلکه جلوی تمام بچه های دانشگاه بی ابرو میشدم .
واای تصور اینکه جلوی همه بایستم و از متین خاستگاری کنم دیوونم کرده.
مطمعنم یه پوزخند مسخره میزنه و بی حرف از کنارم عبور میکنه.
توی فکر بودم که نازنین توی گوشم بلند جیغ زد.
گفتم:
چته روانی . ایی گوشام کر شدم.
نازنین:
معلومه عاشقی که همش توی فکری .
-برو بابا دلت خوشه ها مگه همه مثل توهستن.
داشتیم دعوا میکردیم.
که شقایق از راه رسید و با لبخند گفت بچه ها برنامه ی اردو دیدین .
ریحان روبه شقایق که نفس نفس میزد گفت :
سلام . مرسی ما خوبیم ، تو خوبی؟
شقایق لبخند لز روی لبش پاک شد و گفت:
.......
🌺🌺🌺🌺
نویسنده : الف ستاری، گمنام.
ادامه دارد....
🌹🌱🌹🌱🌹🌱
@shahidhojajjy