eitaa logo
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
224 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
509 ویدیو
43 فایل
دِل شِکَسـتِه ی عَــٰاشِق💔 بـَـرای پَــروٰاز🍃 نیٰـازی بِه‍ بٰــال نَدارَد ....💕 .•°{شهید آوینی}°•. تـودعـوت‌شـده‌ےشهــدایے🙃♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
💫 به زير دست و پايم گر بريزی كل دنيا را نگاهت گر نباشد يك سرِ سوزن نمی‌ارزد✨🍃♥️ ^|♡ @shahidhojajjy ♡|^
جنگ نرم مثه خمپاره 60 میمونه! نه صدا داره نه سوت وقتی میفهمی که دیگه رفیقت نه هیئت میاد نه مسجد:))) 🖤✨ ^|♡ @shahidhojajjy ♡|^
{☺️💚} 🙃 یه روز فرمانده گردانمون به بهانه دادن پتو همه بچه ها را جمع ڪرد و با صدای بلند گفت: ڪی خسته است؟ گفتیم: دشمن 😎 صدا زد: ڪی ناراضیه؟ بلند گفتیم: دشمن 😌 دوباره باصدای بلندصدازد: ڪی سردشه؟ ما هم با صدای بلندتر گفتیم: دشمن 👊 بعدش فرماندمون گفت: خوب دمتون گرم، حالا ڪه سردتون نیست می‌خواستم بگم ڪه پتو به گردان ما نرسیده !!!😐😬😂 ... 💕 @shahidhojajjy
#رفیق‌شهیدمـ |°•. خـــودمــانیمــ کســی جــز #تــو نفهمــید #مـــرا 🌱 #شهــید‌احمــد‌مشلبـ 🕊✨ #عزیز‌برادرمـ 🥀 #کپــی_نکــن_مــومــن 🚫 🍁 | @shahidhojajjy
بالاخره بعد از کلی پارت و تایپ رمان به جای حساس رسید
بازم میگم قضاوت نکنید
🎉🎉🎉🎊🎊🎊🎊💝
رمان بچه مثبت . ریحان: به محل قرار با مائده رسیدم. ماشین را پارک کردم و وارد کافی شاپ شدم. _سلام مائده جونم. مائده در آغوشم کشید و گفت: سلام عزیزم خوبی؟ _مرسی مائده: دیشب چی شد؟ _هیچی یک هفته فقط وقت دارم تا بهش جواب بدم. مائده: جوابت چیه؟ _ببین مائده با اتفاق هایی که داره پیش میاد . دوبه شک ام مائده: یعنی ممکنه قبول کنی؟ ریحان: بیخیال . دیشب چی میخواستی بگی. مائده سرش را پایین انداخت و گفت: ریحانه تو مثل خواهرمی. خیلی برام عزیزی. ریحان: میدونم عزیز دلم . منم دوست دارم. مائده: از طرفی هم متین داداشمه و مثل یه دوست خوب از بچگی برام بوده . نمی تونم ناراحتیش را ببینم. نمیتونم ببینم که داره نابود میشه و به روی خودش نمیاره افکار ریحان: یعنی متین چه مشکلی داره؟؟ 🥀🥀🥀🥀💝🥀🥀🥀🥀 مائده: متین خیلی وقته دوست داره. میگفت نمیدونه چه جوری شد ولی خیلی اتفاقی بهت علاقه مند شده. ریحان : خندیدم و گفتم: مائده خوبی؟؟ اون اصلا حتی یکبار هم منو ندید. مائده: گفت بهم. خودش گفت. وقتی دیدم نابوده قسمش دادم که بگه قسمم داد به کسی نگم . اما الان شرایط فرق کرده .اگه نگم داداش متینم بدبخت میشه. چند روزی بود که متین توی خودش بود. شب ها بعد از نماز شب گریه میکرد و بی حوصله شده بود. بهش گفتم چی شده؟؟؟ اولش نگفت اما یک شب بعد نماز شبش که داشت گریه میکرد رفتم پیشش بهم گفت . بهم گفت وگریه کرد .گفت تو قید ازدواج نیستی. بهش گفتم نشونم بده دختر را. اولین بار توی کافه نقشه بود . فهمیدم تویی.ریحانه به خاطر خدا درست تصمیم بگیر. متین .... نابود میشه.... اون مغروره.....اون از هیچی دم نمیزنه. ریحان: مائپه گفت و زار زد و من ناباور بهش خیره شدم. ریحان: من باید برم . باید برم فکر کنم. و سریع از کافه زدم بیرون.... ....... ✍ادامه دارد....✍ نویسنده: الف ستاری تایپ: گمنام 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 @shahidhojajjy
آیدی کانال👇👇👇 🤓 👕👉 @shahidhojajjy🥀🇮🇷 👖
مَجازے_ازنَظَرآقـا کامِل بازشَوَد... @shahidhojajjy