💫
به زير دست و پايم گر بريزی كل دنيا را
نگاهت گر نباشد يك سرِ سوزن نمیارزد✨🍃♥️
^|♡ @shahidhojajjy ♡|^
جنگ نرم مثه خمپاره 60 میمونه!
نه صدا داره نه سوت
وقتی میفهمی که دیگه رفیقت نه هیئت میاد نه مسجد:)))
#شهید_حجت_الله_رحیمی🖤✨
^|♡ @shahidhojajjy ♡|^
{☺️💚}
#طنــزجبــهه 🙃
یه روز فرمانده گردانمون به بهانه دادن پتو همه بچه ها را جمع ڪرد و با صدای بلند گفت: ڪی خسته است؟
گفتیم: دشمن 😎
صدا زد: ڪی ناراضیه؟
بلند گفتیم: دشمن 😌
دوباره باصدای بلندصدازد: ڪی سردشه؟
ما هم با صدای بلندتر گفتیم: دشمن 👊
بعدش فرماندمون گفت: خوب دمتون گرم، حالا ڪه سردتون نیست میخواستم بگم ڪه پتو به گردان ما نرسیده !!!😐😬😂
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @shahidhojajjy
رمان بچه مثبت
#پارت_صد_بیست
.
ریحان:
به محل قرار با مائده رسیدم. ماشین را پارک کردم و وارد کافی شاپ شدم.
_سلام مائده جونم.
مائده در آغوشم کشید و گفت:
سلام عزیزم خوبی؟
_مرسی
مائده: دیشب چی شد؟
_هیچی یک هفته فقط وقت دارم تا بهش جواب بدم.
مائده: جوابت چیه؟
_ببین مائده با اتفاق هایی که داره پیش میاد . دوبه شک ام
مائده: یعنی ممکنه قبول کنی؟
ریحان:
بیخیال . دیشب چی میخواستی بگی.
مائده سرش را پایین انداخت و گفت:
ریحانه تو مثل خواهرمی. خیلی برام عزیزی.
ریحان:
میدونم عزیز دلم . منم دوست دارم.
مائده:
از طرفی هم متین داداشمه و مثل یه دوست خوب از بچگی برام بوده . نمی تونم ناراحتیش را ببینم. نمیتونم ببینم که داره نابود میشه و به روی خودش نمیاره
افکار ریحان:
یعنی متین چه مشکلی داره؟؟
🥀🥀🥀🥀💝🥀🥀🥀🥀
مائده:
متین خیلی وقته دوست داره. میگفت نمیدونه چه جوری شد ولی خیلی اتفاقی بهت علاقه مند شده.
ریحان :
خندیدم و گفتم:
مائده خوبی؟؟ اون اصلا حتی یکبار هم منو ندید.
مائده:
گفت بهم. خودش گفت. وقتی دیدم نابوده قسمش دادم که بگه قسمم داد به کسی نگم . اما الان شرایط فرق کرده .اگه نگم داداش متینم بدبخت میشه.
چند روزی بود که متین توی خودش بود. شب ها بعد از نماز شب گریه میکرد و بی حوصله شده بود. بهش گفتم چی شده؟؟؟
اولش نگفت اما یک شب بعد نماز شبش که داشت گریه میکرد رفتم پیشش بهم گفت . بهم گفت وگریه کرد .گفت تو قید ازدواج نیستی. بهش گفتم نشونم بده دختر را. اولین بار توی کافه نقشه بود . فهمیدم تویی.ریحانه به خاطر خدا درست تصمیم بگیر. متین .... نابود میشه.... اون مغروره.....اون از هیچی دم نمیزنه.
ریحان:
مائپه گفت و زار زد و من ناباور بهش خیره شدم.
ریحان:
من باید برم . باید برم فکر کنم. و سریع از کافه زدم بیرون....
.......
✍ادامه دارد....✍
نویسنده: الف ستاری
تایپ: گمنام
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
@shahidhojajjy