eitaa logo
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
224 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
509 ویدیو
43 فایل
دِل شِکَسـتِه ی عَــٰاشِق💔 بـَـرای پَــروٰاز🍃 نیٰـازی بِه‍ بٰــال نَدارَد ....💕 .•°{شهید آوینی}°•. تـودعـوت‌شـده‌ےشهــدایے🙃♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
چھ آدم‌‌هایۍ کھ بسیار مومن بودند ، و اندك اندك دچار روزمرگۍ شدند و قلبشان از حضور خدا تهۍ شد . . . ما کجاۍ کاریم !؟
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
#رمان_بدون_تو_هرگـز ♥️ #پارت_38 به زحمت صدام در مي اومد... صورتم گر گرفته بود🤒 و چشمم از شدت سوز
♥️ نزديک نيمه شب بود که به حال اومدم... سرگيجه ام قطع شده بود. تبم هم خيلي پايين اومده بود؛ اما هنوز به شدت بي حس و جون بودم.🤧 از جا بلند شدم تا برم طبقه پايين و براي خودم يه سوپ ساده درست کنم.🍵 بلند که شدم... ديدم تلفنم روي زمين افتاده... باورم نميشد... ۲۰ تماس بي پاسخ از دکتر دايسون!😟 با همون بي حس و حالي رفتم سمت پريز و چراغ رو روشن کردم تا چراغ رو روشن کردم صداي زنگ در بلند شد.🔊 پتوي سبکي رو که روي شونه هام بود. مثل چادر کشيدم روي سرم و از پله ها رفتم پايين... از حال گذشتم و تا به در ورودي رسيدم، انگار نصف جونم پريده بود. در رو باز کردم... باورم نمي شد! يان دايسون پشت در بود.🙁در حالي که ناراحتي توي صورتش موج ميزد، با حالت خاصي بهم نگاه کرد. 😒اومد جلو و يه پلاستيک بزرگ رو گذاشت جلوي پام... - با پدرت حرف زدم گفت از صبح چيزي نخوردي، مطمئن شو تا آخرش رو ميخوري... اين رو گفت و بي معطلي رفت. خم شدم از روي زمين برش داشتم و برگشتم داخل... توش رو که نگاه کردم. چند تا ظرف غذا بود با يه کاغذ، روش نوشته بود. - از يه رستوران اسلامي گرفتم، کلي گشتم تا پيداش کردم! ديگه هيچ بهانه اي براي نخوردنش نداري💕. نشستم روي مبل، ناخودآگاه خنده ام گرفت.😏 برگشتم بيمارستان باهام سرسنگين بود. غير از صحبت در مورد عمل و بيمار، حرف ديگهاي نمي زد. هر کدوم از بچه ها که بهم مي رسيد، اولين چيزي که مي پرسيد اين بود. - با هم دعواتون شده؟ با هم قهر کرديد؟🤨 تا اينکه اون روز توي آسانسور با هم مواجه شديم. چند بار زيرچشمي بهم نگاه کرد و بالاخره سکوت دو ماهه اش رو شکست...😤 ... ⛔️کپی‌بدون‌لینڪ‌کانال‌حرام‌است⛔️ ʝoɨŋ👇 https://eitaa.com/joinchat/923729942Cb2a8af8cf7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😇 سہ شنبہ نـاهار🌈باقـر العلـوم؛ امام مــحمد باقـر ( درود خدا بـر او بـاد ) شـام🌙شیخ الائمہ؛ امـام صادق ( درود خـدا بـر او بـاد) ❤️یادشہـداباصلوات🌿
دفاتر عظام جهت پاسخگویی به سوالات و ✔️دفتر مقام معظم رهبری: 02537474 و 02537746666 ✔️دفتر آیت الله مکارم شیرازی: 02537473 ✔️دفتر آیت الله سیستانی: 2537741415-9 ✔️دفتر آیت الله بهجت : 02537740219 ✔️دفتر آیت الله شبیری زنجانی: 02537740321 ✔️دفتر آیت الله سبحانی: 02537743151 ✔️دفتر آیت الله صافی: 6-02537715511 ✔️دفتر آیت الله نوری همدانی: 02537741850 ✔️دفتر آیت الله وحیدخراسانی: 02537740611 ✔️دفتر آیت الله جوادی آملی: 025337751199 ✔️دفتر آیت الله مظاهری: 02537739026
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
#رمان_بدون_تو_هرگـز ♥️ #پارت_39 نزديک نيمه شب بود که به حال اومدم... سرگيجه ام قطع شده بود. تبم ه
♥️ بالاخره سکوت دوماهه اش رو شکست.. -واقعا از پزشکي با سطح توانايي شما بعيده اينقدر خرافاتي باشه.😶 - از شخصي مثل شما هم بعيده در يه جامعه مسيحي؛ حتي به خدا ايمان نداشته باشه.😏 - من چيزي رو که نمي بينم قبول نمي کنم.❌ - پس چطور انتظار داريد من احساس شما رو قبول کنم؟ 🤔 منم احساس شما رو نمي بينم. 🤷‍♀ آسانسور ايستاد... اين رو گفتم و رفتم بيرون. تمام روز از شدت عصبانيت، صورتش سرخ بود.😡 چنان بهم ريخته و عصباني که احدي جرات نمي کرد بهش نزديک بشه. سه روز هم اصلا بيمارستان نيومد، تمام عمل هاش رو هم کنسل کرد. گوشيم زنگ زد... دکتر دايسون بود. - دکتر حسيني همين الان مي خوام باهاتون صحبت کنم، بيايد توي حياط بيمارستان. رفتم توي حياط. خيلي جدي توي صورتم نگاه کرد! بعد از سه روز بدون هيچ مقدمه اي - چطور تونستيد بگيد محبت و احساسم رو نسبت به خودتون نديديد؟ من ديگه چطور مي تونستم خودم رو به شما نشون بدم؟🤨 حتي اون شب ساعت ها پشت در ايستادم تا بيدار شديد و چراغ اتاق تون روشن شد💡 که فقط بهتون غذا بدم. حالا چطور مي تونيد چشم تون رو روي احساس من و تمام کارهايي که براتون انجام دادم ببنديد؟😧 پشت سر هم و با ناراحتي، اين سوال ها رو ازم پرسيد. ساکت که شد، چند لحظه صبر کردم... - احساس قابل ديدن نيست درک کردني و حس کردنيه؛ حتی اگر بخوايد منطقي بهش نگاه کنيد احساس فقط نتيجه يه سري فعل و انفعالات هورمونيه، غير از اينه؟ 🤔 شما که فقط به منطق اعتقاد داريد چطور دم از احساس مي زنيد؟😏 - اينها بهانه است دکتر حسيني، بهانه اي که باهاش فقط از خرافات تون دفاع ميکنيد. کمي صدام رو بلند کردم...🗣 ... ⛔️کپی‌بدون‌لینڪ‌کانال‌حرام‌است⛔️ ʝoɨŋ👇 https://eitaa.com/joinchat/923729942Cb2a8af8cf7
•🕊🍃• خدایاوحشت‌همه‌ی‌جودم‌رافراگرفته‌است. من‌قادربه‌مهارنفس‌خودنیستم‌رسوایم نکن...💔🥀 -وصیت‌نامه‌ی‌حاج‌قاسم✌️🏻
🍁🍃 هیچ گاه به کسی که نمازش را ترک کرده اعتماد نکن زیرا او همان گونه که خدایش را ترک کرده تو را نیز رها میکند... الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج
💌 خدایا! در همین دنیا به حسابم برس! @shahidhojajjy
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
#رمان_بدون_تو_هرگـز ♥️ #پارت_40 بالاخره سکوت دوماهه اش رو شکست.. -واقعا از پزشکي با سطح توانايي شما
♥️ نه دکتر دايسون اگر خرافات بود عيسي مسيح، مرده ها رو زنده نمي کرد، نزديک به 6444 سال از ميلاد مسيح مي گذره شما مي تونيد کسي رو زنده کنيد؟ يا از مرگ انساني جلوگيري کنيد؟ تا حالا چند نفر از بيمارها، زير دست شما مردن؟ اگر خرافاته، چرا بيمارهايي رو که مردن زنده نمي کنيد؟ اونها رو به زندگي برگردونيد دکتر دايسون، زنده شون کنيد.😒 سکوت مطلقي بين ما حاکم شد. نگاهش جور خاصي بود؛ حتی نميتونستم حدس بزنم توي فکرش چي مي گذره، آرامشم رو حفظ کردم و ادامه دادم. - شما از من مي خوايد احساسي رو که شما حس مي کنيد من ببينم؟ محبت و احساس رو با رفتار و نشانه هاش ميشه درک کرد و ديد. از من انتظار داريد احساس شما رو از روي نشانه ها ببينم؛ اما چشمم رو روي رفتار و نشانه هاي خدا ببندم، شما اگر بوديد؛ يه چيز بزرگ رو به خاطر يه چيز کوچک رها مي کرديد؟😕 با ناراحتي و عصبانيت توي صورتم نگاه کرد...😖 - زنده شدن مرده ها توسط مسيح يه داستان خيالي و بافته و پردازش شده توسط کليسا بيشتر نيست همون طور که احساس من نسبت به شما کوچيک نبود😑. چند لحظه مکث کرد... - چون حاضر شدم به خاطر شما هر کاري بکنم. حالا ديگه من و احساسم رو تحقير مي کنيد؟ اگر اين حرف ها حقيقت داره، به خدا بگيد پدرتون رو دوباره زنده کنه😠 چند لحظه مکث کرد...😏 با قاطعيت بهش نگاه کردم...🤨 - اين من نبودم که تحقيرتون کردم، شما بوديد... شما بهم ياد داديد که نبايد چيزي رو قبول کرد که قابل ديدن نيست.😏 عصبانيت توي صورتش موج مي زد، مي تونستم به وضوح آثار خشم روي توي چهرهاش ببينم و اينکه به سختي خودش رو کنترل مي کرد؛🤬 اما بايد حرفم رو تموم مي کردم. - شما الان يه حس جديد داريد، حس شخصي رو که با وجود تمام لطف ها و توجهش... احدي اون رو نمي بينه، بهش پشت مي کنن بهش توجه نمي کنن، رهاش مي کنن و براش اهميت قائل نميشن، تاريخ پر از آدم هاييه که خدا و نشانه هاي محبت و توجهش رو حس کردن؛ اما نخواستن ببينن و باور کنن، شما وجود خدا رو انکار مي کنيد؛ اما خدا هرگز شما رو رها نکرده... سرتون داد نزده، با شما تندي نکرده،من منکر لطف و توجه شما نيستم... شما گفتيد من رو دوست داريد؛ اما وقتي فقط و فقط يک بار بهتون گفتم احساس شما رو نمي بينم آشفته شديد و سرم داد زديد! خدا هزاران برابر شما بهم لطف کرده، چرا من بايد محبت چنين خدايي رو رها کنم و شما رو بپذيرم؟ اگر چه اون روز، صحبت ما تموم شد؛ اما اين، تازه آغاز ماجرا بود...✌️🏼 ... ⛔️کپی‌بدون‌لینڪ‌کانال‌حرام‌است⛔️ ʝoɨŋ👇 https://eitaa.com/joinchat/923729942Cb2a8af8cf7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😇 پنج شنبہ: ناهار🌈جواد الائـمہ؛امام محمد تقی (درود خدا بر او باد) شـام🌙هادی دلـها ؛امام علی النقی(درود خـدا بر او باد) ❤️یاد‌شہـداباصلوات🌿
عاشق‌ـشـو😇 عاشــق‌عشقـ‌های‌آسمانے❤️ ‌ازهمان‌هاک‌دلت‌را‌روشــن‌میکند✨ @shahidhojajjy
📸 تصویر «موسوی مجد» جاسوس محکوم به اعدام منتشر شد محمود_موسوی_مجد، جاسوس محکوم به اعدامی که در حوزه‌های مختلف امنیتی اطلاعاتی را جمع آوری و در اختیار سرویس های جاسوسی سیا و موساد قرار داده بود
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
#رمان_بدون_تو_هرگـز ♥️ #پارت_41 نه دکتر دايسون اگر خرافات بود عيسي مسيح، مرده ها رو زنده نمي کرد،
♥️ اگر چه اون روز، صحبت ما تموم شد؛ اما اين، تازه آغاز ماجرا بود...✌️🏼 اسم من از توي تمام عمل های جراحي دکتر دايسون خط خورد.🚫 چنان برنامه هر دوي ما تنظيم شده بود که به ندرت با هم مواجه مي شديم. تنها اتفاق خوب اون ايام اين بود که بعد از ۴سال با مرخصي من موافقت شد! مي تونستم به ايران برگردم و خانوادهام رو ببينم؛❣فقط خدا مي دونست چقدر دلم براي تک تک شون تنگ شده بود. بعد از چند سال به ايران برگشتم،🇮🇷 سجاد ازدواج کرده بود🤵 و يه محمدحسين 7 ماهه داشت.👼 حنانه دختر مريم، قد کشيده بود، کلاس دوم ابتدايي؛ اما وقار و شخصيتش عين مريم بود.🧕 از همه بيشتر دلم براي ديدن چهره مادرم تنگ شده بود.👩‍👧توي فرودگاه همه شون اومده بودن، همين که چشمم بهشون افتاد اشک، تمام تصوير رو محو کرد😭. خودم رو پرت کردم توي بغل مادرم، شادي چهره همه، طعم اشک به خودش گرفت. با اشتياق دورم رو گرفته بودن و باهام حرف مي زدن. هر کدوم از يک جا و يک چيز مي گفت. حنانه که از ۱ سالگي، من رو نديده بود و باهام غريبي مي کرد، خجالت مي کشيد. محمدحسين که اصلا نمي گذاشت بهش دست بزنم. خونه بوي غربت مي داد، حس مي کردم توي اين مدت چنان از زندگي وسرنوشت همه جدا شدم که داشتم به يه غريبه تبديل مي شدم.🥀 اونها، همه توي لحظه لحظه هم شريک بودن؛اما من فقط گاهي اگر وقت و فرصتي بود اگر از شدت خستگي روي مبل ايستاده يا نشسته خوابم نمي برد از پشت تلفن همه چيز رو مي شنيدم، غم عجيبي تمام وجودم رو پر کرده بود؛ فقط وقتي به چهره مادرم نگاه مي کردم کمي آروم مي شدم، چشمم همه جا دنبالش مي چرخيد.👀 شب همه رفتن و منم از شدت خستگي بيهوش شدم، براي نماز صبح که بلند شدم. پاي سجاده داشت قرآن مي خوند رفتم سمتش و سرم رو گذاشتم روي پاش يه نگاهي بهم کرد و دستش رو گذاشت روي سرم، با اولين حرکت نوازش دستش بي اختيار اشک از چشمم فرو ريخت.😞 - مامان شايد باورت نشه؛ اما خيلي دلم براي بوي چادر نمازت تنگ شده بود.💔 ... ⛔️کپی‌بدون‌لینڪ‌کانال‌حرام‌است⛔️ ʝoɨŋ👇 https://eitaa.com/joinchat/923729942Cb2a8af8cf7
5836035_-210379.mp3
41.07M
🎤بانوای حاج میثم مطیعی . •°دل شکسته ها بسم الله... @shahidhojajjy🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😇 جمعه ناهار🌈امام حسن عسگری؛ (درود خدا بر او باد) شـام🌙حضرت ولیعصر ؛ (درود خـدا بر او باد) ❤️یادشہـداباصلوات🌿