رمان بچه مثبت
#پارت_پنجاه_یک
.
ریحان:
بله بله الان براتون میارم.
یادم آمد که توی کمد دانشگاه گذاشتم. سریع السیر رفتم و برش داشتم و بهش دادم.
ریحان:
ببخشید قرار شد من چهار شنبه بهتون بدم ولی خب ... نشد دیگه(افکار ریحان: راستش یادم رفته بود نخواستم ضایع شم)
متین:
اشکال نداره . البته قابلی هم نداره
ریحان:
ممنون
متین:
ضمنا کار خیلی خوبی کردین که با استاد حرف زدین میدونستم عاق تر از این حرف ها هستین .
افکار ریحان:
🌺سرد تر از متین هم هست . من اگه میخواستم سر یک آدم سرد شرط میبستم تا دوست بشیم بهتر بود تا با یخچال خونه آشنا میشدم.
.....
ریحان: رفتم و نشستم . حرف های متین ( شما عاقل تر از این حرف ها هستین) من و وادار به فکر کردن میکرد.
اکیپ بچه ها که اومدن تو با تعجب نگاهم میکردن.
شقایق:
تو توی کلاس سهرابی چیکار میکنی؟😳
....
✍ادامه دارد✍
نویسنده:الف ستاری
تایپ:گمنام
🌹#پارت_جبرانی🌹
.
@shahidhojajjy
رمان بچه مثبت
#پارت_پنجاه_دو
.
ریحان: میبینی که نشستم . بعدشم سلام عرض کنید دیگه....
.
با ورود استاد بچه ها رفتن روی صندلی هاشون نشستن.
ریحان:
دوستام مثل منگولا نگاهم میکردن.
سهرابی با دیدن چنان لبخندی زد که چشمام راست ایستاد.
اخمی کردم و سرم و به برگه زدن کتاب گرم کردم. کل یک ساعت و نیم و به حرف های سهرابی گوش دادیم . با خسته نباشید استاد سریع وسایلم و جمع کردم .
تا قبل از سوال پیچ کردن دوستام در ،برم .
ریحان:
یه جورایی برام ٱفت داشت بگم اول من عذر خواهی کردم .
.....
✍ادامه دارد✍
نویسنده: الف ستاری
تایپ: گمنام
🌹#پارت_جبرانی🌹
@shahidhojajjy
درفضاے مجازے اگر آدم درست
وارد بشـــود،خوبـــــ استـ.
اما اگـر برود #غرق بشود.
نه خوب نیست.
جای خطرناکی است؛
خیلی باید آدم مراقب باشد.
#امام_خامنه_ای
@shahidhojajjy
🍂🥀🍁
#تلنگر
🌼 اگر دیدی " صوتِ قرآن " اذیتت میکند ؛ بدان مردهای !!!
🌼 بدان آنقـدر غرقِ صدای دنیا شدهای کہ دیگر " ضربانِ قلبٺ " با " سخن خـدا "
کوڪ نمی شود
@shahidhojajjy
رمان بچه مثبت
پارت_پنجاه_سه
.
-ماجرا چی بوده؟
ریحان:
به یلدا که دستش و به کمرش زده بود و مثل نامادری سیندرلا نگاهم میکرد لبخند زدم و گفتم:
_ماجرا؟ کدوم ماجرا؟
یلدا:
اها یعنی میخوای واضح بگی ما الاغیم نفهمیدیم سهرابی همچین لبخند زده بود انگار.....
ریحان:
نزاشتم حرفش و ادامه بده و گفتم: چرت و پرت نگو.
کوروش هم که داشت از فضولی میمرد .
بهروز:
بریم کافی شاپ ...... مهمون من
نازنین:
اره بریم .
ریحان:
اه نازی خیلی خلی. من میرم خونه.
نازنین:
خودت خلی . به خاطر تو بهروز بعد از عمری خسیسی مهمون کنه نزاشتی.
بهروز:
ای نازی نامرد . من و تو از وقتی نامزد شدیم چند بار مهمون من بودی تو؟
کوروش:
چه خبرته . بی چاره فقط یک بار مهمونش کردی اونم وقتی نامزد کردین.
بهروز:
ببخشید ها بعد تو چند بار ما را مهمون کردی؟
کوروش:
من که.....
ریحان:....
***
✍ادامه دارد✍
نویسنده: الف ستاری
تایپ:گمنام
....
@shahidhojajjy
رمان بچه مثبت
#پارت_پنجاه_چهار
.
ریحان:
اه بسه سرم رفت .
روبه شقایق که همچنان درحال نطق غراش بود گفتم:
_تا شما باهم کل کل میکنید من برم خونه.
شقایق روبه من گفت:
کجا کجا؟؟هی خونه خونه میکنه.
ریحان:
خیلی خب بریم . همین که از ساختمان بیرون اومدیم. مائده(دختر دایی متین) را دیدم که با دوتا دختر دیگه داشت حرف میزد . از جمع جدا شدم و به سمتش رفتم . یلدا و شقایق هم باهام اومدن . بقیه هم رفتن کافی شاپ تا ماهم بعد بریم.
ریحان:
مائده با خوش رویی به هرسه تامون دست داد و احوالپرسی کرد. و منم شقایق و یلدا بهش معرفی کردم.
مائده:
ریحانه جان خوب شد دیدمت. ۱۵تا۲۰تعطیلی رسمی . برنامه خاصی که نداری؟
ریحان:
نمیدونم. چطور؟
مائده:
من و چند تا از دوستام میخواییم یک....
**
✍ادامه دارد✍
نویسنده: الف ستاری
تایپ:گمنام
.
@shahidhojajjy
رمان بچه مثبت
#مینی_پارت
.
مائده:
یک اتوبوس کرایه کنیم و بریم مشهد. تو و دوستاتم اگه میتونید بیاید. هم میریم زیارت هم خیلی خوش میگذره.
افکار ریحان:
نمیدونم چه جوابی بهش بدم. تا الان تو عمرم مشهد نرفته بودم. اصلا خانواده من جز جاهای تفریحی و تجاری جای دیگه ای هم میرفتن؟
ساده تر بگم . من و چه به مشهد؟
اونم برای زیارت. من حتی دو رکعت نمی تونم نماز بخونم.
مائده:
میخوایید به خانواده هاتون بگین اخر هفته بهم خبر بدین.
سه تایی: حتما
.....
✍ادامه دارد✍
نویسنده: الف ستاری
تایپ: گمنام
.
@shahidhojajjy