eitaa logo
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
224 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
509 ویدیو
43 فایل
دِل شِکَسـتِه ی عَــٰاشِق💔 بـَـرای پَــروٰاز🍃 نیٰـازی بِه‍ بٰــال نَدارَد ....💕 .•°{شهید آوینی}°•. تـودعـوت‌شـده‌ےشهــدایے🙃♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿 الہم‌صلے‌علی‌محمـد‌و‌آݪ‌محمـد‌و‌عجـݪ‌فرجہـم ۱۰۰مرتبه
یکم‌ثواب‌کنیـم🙂🥀
‌••• آیت‌الله‌‌مجتهدی(ره) : خوش به حال کسی که وقتی نامه عملش رو به دستش میدن ؛ اگه گناهی هم کرده، زیرش باشه !🌱 ••• @shahidhojajjy
‍❌ . چگونہ خواب امام زمان |عج| را ببینیم؟ . شاگرد: استاد ، چڪار ڪنم ڪہ خواب امام زمان |عج| رو ببینم؟🤔 استاد: شب یڪ غذای شور بخور، آب نخور و بخواب😴 شاگرد دستور استاد رو اجرا ڪرد و برگشت.🙂🌸 شاگرد: استاد دیشب دائم خواب آب میدیدم!‏ :) خواب دیدم بر لب چاهی دارم آب مینوشم💧🌊 ڪنار نهر آبی در حال خوردن آب هستم! 👣 در ساحل رودخانه ای مشغول ... استاد فرمود: تشنہ آب بودی خواب آب دیدی‏؛‏☺️ تشنہ امام زمان |عج| بشو تا خواب امام زمان |عج| ببینے ..🙃💚 ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @shahidhojajjy
143204_325.mp3
4.04M
♥️🖇 بسم‌الله‌رفقا:) {ختم‌قرآن‌ڪریم📖} 🌱 باصداے‌دلنشین:استادمعتزآقایے🎙 زمان:۳۳دقیقہ🕜 [هروزیڪ‌جزء‌عشق^ـ^🌈] 🤲🏻 ┅═══✼❤️✼═══┅┄ @shahidhojajjy ┅═══✼❤️✼═══┅┄
رمان درحال تایپ😊لطفا صبـور باشید🦋
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
#رمان_بدون_تو_هرگـز ♥️ #پارت_17 سرش داد زدم... - ميذاري کارم رو بکنم يا نه؟😠 مجروحي که کمي با فاصل
♥️ پدرم ک دل خوشي از علي و اون بچه ها نداشت... زينب و مريم هم که دو تا دختر بچه شيطون و بازيگوش... ديگه نمي دونستم بايد حواسم به کي و کجا باشه... مراقب پدرم و دوست هاي علي باشم... يا مراقب بچه ها که مشکلي پيش نياد... يه لحظه، ديگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و زينب و مريم رو دعوا کردم. و يکي محکم زدم پشت دست مريم...🤫 نازدونه هاي علي، بار اولشون بود دعوا مي شدن... قهر کردن و رفتن توي اتاق و ديگه نيومدن بيرون...😞 توي همين حال و هوا و عذاب وجدان بودم... هنوز نيم ساعت نگذشته بود که علي اومد... قولش قول بود... راس ساعت زنگ خونه رو زد... بچه ها با هم دويدن دم در و هنوز سلام نکرده... - بابا، بابا... مامان، مريم رو زد... ☹️ علي به ندرت حرفي رو با حالت جدي مي زد؛ اما يه بار خيلي جدي ازم خواسته بود، دست روي بچه ها بلند نکنم... به شدت با دعوا کردن و زدن بچه مخالف بود. خودش هم هميشه کارش رو با صبر و زيرکي پيش مي برد، تنها اشکال اين بود که بچه ها هم اين رو فهميده بودن... اون هم جلوي مهمونها و از همه بدتر، پدرم... علي با شنيدن حرف بچه ها، زيرچشمي نگاهي بهم انداخت!😒 نيم خيز جلوي بچه ها نشست و با حالت جدي و کودکانه اي گفت... - جدي؟ واقعا مامان، مريم رو زد؟😯 بچه ها با ذوق، بالا و پايين مي پريدن و با هيجان، داستان مظلوميت خودشون رو تعريف مي کردن...و علي بدون توجه به مهمون ها و حتي اينکه کوچک ترين نگاهي به اونها بکنه... غرق داستان جنايي بچه ها شده بود...😅 داستان شون که تموم شد... با همون حالت ذوق و هيجان خود بچه ها گفت... - خوب بگيد ببينم... مامان دقيقا با کدوم دستش مريم رو زد...😏 و اونها هم مثل اينکه فتح الفتوح کرده باشن و با ذوق تمام گفتن با دست چپ...😛 علي بي درنگ از حالت نيم خيز، بلند شد و اومد طرف من... خم شد جلوي همه دست چپم رو بوسيد و لبخند مليحي زد.❤️ - خسته نباشي خانم، من از طرف بچه ها از شما معذرت مي خوام...😇 و بدون مکث، با همون خنده براي سالم و خوشامدگويي رفت سمت مهمونها... هم من، هم مهمونها خشکمون زده بود. بچه ها دويدن توي اتاق و تا آخر مهمونی بيرون نيومدن. منم دلم مي خواست آب بشم برم توي زمين... از همه ديدني تر، قيافه پدرم بود، چشم هاش داشت از حدقه بيرون مي زد!😳 اون روز علي با اون کارش همه رو با هم تنبيه کرد. اين، اولين و آخرين بار وروجک ها شد و اولين و آخرين بار من. اين بار که علي رفت جبهه، من نتونستم دنبالش برم. دلم پيش علي بود اما بايد مراقب امانتيهاي توي راهي علي مي شدم... هر چند با بمباران ها، مگه آب خوش از گلوي احدي پايين مي رفت؟ اون روز زينب مدرسه بود و مريم طبق معمول از ديوار راست بالا مي رفت. عروسک هاش رو چيده بود توي حال و يه بساط خاله بازي اساسي راه انداخته بود... توي همين حال و هوا بودم که صداي زنگ در بلند شد و خواهر کوچيک ترم بي خبر اومد خونهمون... پدرم ديگه اون روزها مثل قبل سختگيري الکي نمي کرد... دوره ما، حق نداشتيم بدون اينکه يه مرد مواظبمون باشه جايي بريم. علي، روي اون هم اثر خودش رو گذاشته بود. بعد از کلي اين پا و اون پا کردن، بالاخره مهر دهنش باز شد و حرف اصليش رو زد. مثل لبو سرخ شده بود. - هانيه... چند شب پيش توي مهموني تون، مادر علي آقا گفت اين بار که آقا اسماعيل از جبهه برگرده مي خواد دامادش کنه... جمله اش تموم نشده تا تهش رو خوندم... به زحمت خودم رو کنترل کردم... - به کسي هم گفتي؟ ⛔️کپی‌بدون‌ذکـرلینڪ‌حرام‌است⛔️ 🌿ʝoɨŋ👇 https://eitaa.com/joinchat/923729942Cb2a8af8cf7
••📖•• اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَدْعُوهُ فَيُجِيبُنِي‌ وَ إِنْ كُنْتُ بَطِيئاً حِينَ يَدْعُونِي... . •| ستايش‌خدایۍراڪه‌‌من‌‌او‌‌ را مےخوانم و او اجابت مےڪند... و هر چندوقتی ڪه او مرا مےخواند ڪُندۍ و ڪاهلی مےڪنم...📿 . ..🌙.. •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• @shahidhojajjy
🥀 🖤السَّلامُ عَلَیـڪ یا اَمین الله فی اَرضِه و حُجَّتَهُ علی عِبادِه، السَّلامُ عَلیـڪ یا اَمیـر المومِنین ، اَشهَدُ اَنَّـڪ جاهَـدتَ فی الله حَقَّ جَهادِه شهادت مولای متقیان امیر مومنان علی علیه السلام تسلیت باد💔 @shahidhojajjy
joze22.mp3
4.06M
♥️🖇 بسم‌الله‌رفقا:) {ختم‌قرآن‌ڪریم📖} بیست ودوم‌قرآن‌ڪریم🌱 باصداے‌دلنشین:استادمعتزآقایے🎙 زمان:۳۳دقیقہ🕜 [هروزیڪ‌جزء‌عشق^ـ^🌈] 🤲🏻 ┅═══✼❤️✼═══┅┄ @shahidhojajjy ┅═══✼❤️✼═══┅┄
•|🌼♥️|• •| 🌙 اللَّهُمَّ‌افْتَحْ‌لِی‌فِیهِ‌أَبْوَابَ‌فَضْلِكَ‌وَأنْزِلْ عَلَیَّ‌فِیهِ‌بَرَكَاتِكَ‌وَوَفِّقْنِی‌فِیهِ‌لِمُوجِبَاتِ مَرْضَاتِكَ‌وَٵَسْكِنِّی‌فِیهِ‌بُحْبُوحَاتِ‌جَنَّاتِكَ یَامُجِیبَ‌دَعْوَةِ‌الْمُضْطَرِّینَ❀ خدایابگشابه‌رویم‌دراین‌ماه‌درهاۍ فضلت‌وفرودآربرایم‌درآن‌برڪاتت‌ راوتوفیقم‌ده‌در‌آن‌براۍموجبات خوشنودیت‌ومسڪنم‌ده‌در‌آن‌وسط‌ هاۍبهشت‌اِۍاجابت‌ڪننده‌خواسته‌ هاودعاهاۍبیچارگاݧ♡
عَبدھ آلودھ پَشیمان شدھ ، تَحویل بگیࢪ !(:
••• گاهي ‌اَز دعا کردن هم‌ شَرم‌ میکنم ، بس‌ که ‌آبرویَت ‌را خرجِ‌ منِ بي‌آبرو کردي!(:🌿 ••• @shahidhojajjy
🌸🍃 مادࢪم از تو بسیاࢪ ممنونم😍 ڪه به من بزࢪگترین هدیه💝ࢪا دادی😊 هدیه ے تو جهانِ بسیاࢪ زیباییست ڪه عطࢪ بهشت رامیدهد🌸🍃 مادࢪم تو امانت حضرت زهرا را در دستانم🤲🏻 گذاشتے،،،تاج👑 افتخاࢪےڪه تا ابد بࢪ سࢪم نشاندی🌹 •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• @shahidhojajjy
🌸🍃 {•💔🍃•} ❃شڪ نداࢪم ڪہ خطا ڪاࢪم و بد ، آه ولــے😔 ؛ بِعلیٍّ💔 بِعلیٍّ💔 بِعلی💔.. •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• @shahidhojajjy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قشنگع بخونید❤️🍃 یه موتور گازی داشت 🏍 که هرروز صبح و عصر سوارش میشد و باش میومد مدرسه و برمیگشت . یه روز عصر ... که پشت همین موتور نشسته بود و میرفت❗️ رسید به چراغ قرمز .🚦 ترمز زد و ایستاد ‼️ یه نگاه به دور و برش کرد 👀 و موتور رو زد رو جک و رفت بالای موتور و فریاد زد :🗣 الله اکبر و الله اکــــبر ...✌️ نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب .😳 اشهد ان لا اله الا الله ...👌 هرکی آقا مجید و نمیشناخت غش غش میخندید 😂 و متلک مینداخت😒 و هرکیم میشناخت مات و مبهوت نگاهش میکرد 😳 که این مجید چش شُدِه⁉️ قاطی کرده چرا⁉️ خلاصه چراغ سبز شد🍃 و ماشینا راه افتادن🚗🚙 و رفتن . آشناها اومدن سراغ مجید که آقااا مجید ؟ چطور شد یهو؟؟!! حالتون خُب بود که؟!! مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت👀 و گفت : "مگه متوجه نشدید ؟ 😏 پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود که عروس توش بی حجاب نشسته بود 😖 و آدمای دورش نگاهش میکردن .😒 من دیدم تو روز روشن ☀️ جلو چشم امام زمان داره گناه میشه ❌. به خودم گفتم چکار کنم که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه . دیدم این بهترین کاره !"👌 همین‼️✌️ 🎌برگی از خاطرات شهید مجید زین الدین [ ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @shahidhojajjy
♥️🌱 اَللّهمَّ اجْعَلْنا... مِمَّنْ دَاءْبُهُمُ‌‌‎الاِْرْتِياحُ اِلَيْك... !... مرا از کسانے قرار دِه... ڪہ شیوه‌شان آرام گرفتن به درگاهِ توست...🙃✌️🏻
. گفت:‌دلت‌تنگ‌بشه‌چیکار‌میکنی؟! گفتم: ... گریه‌می‌کنم...!! . آنهایی‌که‌با‌موزیک گریه‌می‌کنند‌را‌درک‌نمیکنم...‼️ حیفِ‌اشک‌چشم‌ها...💔 حیف..😔 ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @shahidhojajjy
يا سَیّـد السّٰــاداٺ ، یا مُجیبــَ دَعَواتــ اے آقاے آقــاها ،🌷 اےاجابت کنندهٔ دعاها🤲 (جوشن کبیـر) یعنےمیشه امشب "اللهم عجل لولیڪـ الفرج" باشہ💔🥀 ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @shahidhojajjy
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
#رمان_‌بدون_‌تو‌_هرگـز♥️ #پارت‌_18 پدرم ک دل خوشي از علي و اون بچه ها نداشت... زينب و مريم هم که دو
♥️ هانيه... چند شب پيش توي مهموني تون، مادر علي آقا گفت اين بار که آقا اسماعيل از جبهه برگرده مي خواد دامادش کنه...🤵 جمله اش تموم نشده تا تهش رو خوندم... به زحمت خودم رو کنترل کردم... - به کسي هم گفتي؟ يهو از جا پريد! - نه به خدا! پيش خودمم خيلي بالا و پايين کردم. دوباره نشست... نفس عميق و سنگيني کشيد. - تا همين جاش رو هم جون دادم تا گفتم...😓 با خوشحالي پيشونيش رو بوسيدم😇 - اتفاقا به نظر من خيلي هم به همديگه ميايد، هر کاري بتونم مي کنم... گل از گلش شکفت... لبخند محجوبانه اي زد و دوباره سرخ شد!😄 توي اولين فرصت که مادر علي خونه مون بود، موضوع رو غير مستقيم وسط کشيدم و شروع کردم از کمالات خواهر کوچولوم تعريف کردن؛ البته انصافا بين ما چند تا خواهر از همه آرامتر، لطيفتر و با محبتتر بود! حرکاتش مثل حرکت پر توي نسيم بود. خيلي صبور و با مالحظه بود، حقيقتا تک بود!❣ خواستگار پروپاقرص هم خيلي داشت. اسماعيل، نغمه رو ديده بود! مادرشون تلفني موضوع رو باهاش مطرح کرد و نظرش رو پرسيد. تنها حرف اسماعيل، جبهه بود، از زمين گير شدنش مي ترسيد... اين بار، پدرم اصلا سخت نگرفت. اسماعيل که برگشت، تاريخ عقد رو مشخص کردن و کمي بعد از اون، سه قلوهاي من به دنيا اومدن👼 سه قلو پسر... احمد، سجاد، مرتضي و اين بار هم موقع تولد بچه ها علي نبود... زنگ زد، احوالم رو پرسيد. گفت فشار توي جبهه سنگينه و مقدور نيست برگرده.😞 وقتي بهش گفتم سه قلو پسره... فقط سالمتيشون رو پرسيد... - الحمدلله که سالمن... - فقط همين؟ بي ذوق! همه کلي واسشون ذوق کردن... - همين که سالمن کافيه... سرباز امام زمان رو بايد سالم تحويل شون داد، مهم سالمت و عاقبت به خيري بچه هاست، دختر و پسرش مهم نيست...☺️ همين جمالت رو هم به زحمت مي شنيدم... ذوق کردن يا نکردنش واسم مهم نبود... الکي حرف مي زدم که ازش حرف بکشم... خيلي دلم براش تنگ شده بود؛ حتی به شنيدن صداش هم راضي بودم. زماني که داشتم از سه قلوها مراقبت مي کردم... تازه به حکمت خدا پي بردم؛ شايد کمک کار زياد داشتم؛ اما واقعا دختر عصاي دست مادره! اين حرف تا اون موقع فقط برام ضرب المثل بود... سه قلو پسر، بدتر از همه عين خواهرهاشون وروجک! هنوز درست چهار دست و پا نمي کردن که نفسم رو بريده بودن. توي اين فاصله، علي يکي دو بار برگشت، خيلي کمک کار من بود؛ اما واضح، ديگه پابند زمين نبود. هر بار که بچه ها رو بغل مي کرد... بند دلم پاره مي شد! ناخودآگاه يه جوري نگاهش مي کردم انگار آخرين باره دارم مي بينمش💔 نه فقط من، دوستهاش هم همين طور شده بودن... براي ديدنش به هر بهانه اي ميومدن در خونه... هي مي رفتن و برميگشتن و صورتش رو مي بوسيدن... موقع رفتن چشمهاشون پر اشک مي شد. دوباره برميگشتن بغلش مي کردن. همه؛ حتی پدرم فهميده بود اين آخرين ديدارهاست... تا اينکه واقعا براي آخرين بار... رفت🥀 حالم خراب بود! مي رفتم توي آشپزخونه... بدون اينکه بفهمم ساعت ها فقط به در و ديوار نگاه مي کردم. قاطي کرده بودم... پدرم هم روي آتيش دلم نفت ريخت... برعکس هميشه، يهو بي خبر اومد دم در... بهانه اش ديدن بچه ها بود؛ اما چشمش توي خونه مي چرخيد... تا نزديک شام هم خونه ما موند. آخر صداش در اومد... - اين شوهر بي مبالات تو... هيچ وقت خونه نيست..😒 ... ⛔️کپی‌بدون‌ذکـرلینڪ‌حرام‌است⛔️ 🌿ʝoɨŋ👇 https://eitaa.com/joinchat/923729942Cb2a8af8cf7