eitaa logo
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
224 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
509 ویدیو
43 فایل
دِل شِکَسـتِه ی عَــٰاشِق💔 بـَـرای پَــروٰاز🍃 نیٰـازی بِه‍ بٰــال نَدارَد ....💕 .•°{شهید آوینی}°•. تـودعـوت‌شـده‌ےشهــدایے🙃♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
💓 فکر کنید یهو شبکه خبراعلام کنه کرونا ازجهان رفت.... چمدون هاتون روجمع کنید برای پیاده روی اربعین:) همین :) 💔
#حدیث_زیبا. ✨امام حسین (علیه السلام) 💦 چشمان هر کس که در مصیبت‌هاى ما قطره‏‌اى اشک بریزد، خداوند او را در بهشت جاى مى‌‏دهد. 📗شرح احقاق الحق، جلد ۹، صفحه ۵۲ @shahidhojajjy
سخت است . . . از رقیه بگویم به دخترت ؛ ای کاش بعدِ واقعه دختر نداشتی #یارقیه_‌بنت‌_الحسین #امان_از_دل_دختران‌_شهدا @shahidhojajjy
خودش‌ مي‌گفت‌: «من‌ كيلومتری می‌خوابم‌.» واقعاً همين‌طور بود. فقط‌ وقتی‌ راحت‌ می‌خوابيد كه‌ توي‌ جاده‌ با ماشين‌ می‌رفتيم‌. #شهید_محمدابراهیم_همت #یادش_باصلوات @shahidhojajjy
∞💌😍🦋∞ +بهش‌گفٺم: «چرایه طور‌لباس نمےپوشے ڪھ‌درشأن‌وموقعیٺ اجٺماعیٺ‌باشه؟ یھ‌ڪم‌بیشٺرخرج خودٺ‌ڪن. چراهمش‌لباساےسادھ و‌ارزون‌مے‌پوشے؟ ٺوڪه ‌وضعٺ خوبه». -گفٺ: «ٺوبگو‌چراباید یه چیزایي داشٺہ ‌باشم‌ڪه بعضیا حسرٺ‌داشٺن‌اوناروبخـورن؟ چرابایدزرق‌وبرق‌دنیاچشمام روڪورڪنه؟ دوسٺ‌دارم مثل بقیه ‌مردم‌زندگےڪنم». ‌اعظم‌شفاهي💚 منبع:آن روزهشٺ‌صبح، صفحه21و22 @shahidhojajjy
.های.غیـبی.➕ .خدا.بـخواهد.❤🤲 در عمليات والفجر ده [66/12/23- حلبچه] شركت داشتيم. در 'قرارگاه نجف اشرف، منطقه كردستان'، شهرستان 'بانه' بوديم. وظيفه ما اين بود كه در حين عمليات هر دستورى که از فرماندهى قرارگاه صادر مى شد به يگانهاى رزمى در خط ابلاغ كنيم. ساعت ده صبح معمولا هواپيماهاى عراقى سهميه داشتند. مى آمدند نقاطى را بمباران مى كردند و مى رفتند. شب عمليات، دشمن قرارگاه را زير ديد خود داشت و آنجا را با توپ مى زد. چند نفر از برادران زخمى شده بودند. من ماشين خودم را سمت غربى خاكريز گذاشته بودم. آمدم سراغ آن و به خيال اينكه وسيله خودم است سوييچ انداختم و در را باز كردم و مجروحين را برداشتم و آمدم بيمارستان صحرايى. موقعى كه خواستم به خط برگردم هر چه كردم در ماشين باز نشد. خوب دقت كردم، ديدم مال من نيست! روشن نشد كه نشد. خواست خدا بود كه دفعه قبل با آن سوييچ روشن شد و جان بچه ها را حفظ كرد. @shahidhojajjy
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
#من_قاسم_سلیمانی_هستم ♥️✌️ #پارت_۵۰ عرض کردم: با اینکه برای کفن کردن همه وسائل را داشتیم، پارچه داش
♥️✌️ ۵۱ •شهید محمد ‌امین جبلی وقتی پسرم قصد عزیمت به فرودگاه را داشت لباس خاکی به تن داشت؛ مادرش به او گفت لباست را عوض کن! با این اتفاقاتی که افتاده و محاسنی که تو داری کمی احتیاط کن که در خارج از کشور برایت مشکل نشود؛ حتی من نیز به او گفتم شلوار لی بپوش اما او به جلوی آینه رفت و با خنده میگفت شبیه شهدا شده ام و همینطور خوب است. به او گفتم بابا خیلی نور بالا میزنی...! هوای خودت را داشته باش. حتی در فرودگاه یکی از دوستانش که به بدرقه آمده بود به او گفت حرف مادرت را گوش می کردی و لباس دیگری میپوشیدی؛ با خنده در جواب به دوستش گفت اگر زیاد اصرار کنید گوشه لباس خاکی ام مینویسم، شهید قاسم سلیمانی!.. تا همان روز آخر میگفت من عزادار سردار سلیمانی هستم؛ مادرش به او گفت حالا نرو، ممکن است جنگ بشود؛ پسرم گفت: اگر جنگ‌شده، اولین نفری که برمیگردد من هستم؛ این پسر با این روحیه رفت... من این بچه های امروز را با بچه های خودمان مقایسه می کنیم و می بینم اینها به سرعت از ما سبقت گرفتند؛ما در جبهه ما دل به دریا میزدیم اما اینها از ما جلوتر زدند؛ خوشا به سعادتشان... با خود یک جانماز و مهر کربلا برد و گفت این تربت را به عنوان سکینه دل و آرامش قلبم میبرم. در کانادا با اینکه در ایام ماه رمضان روزهای طولانی داشت، روره هایش ترک نشد و به نمازهایش مقید بود... ... ⛔️کپی بدون لینڪ کانال حرام میباشد⛔️ 👇ʝoɨŋ🌿 https://eitaa.com/joinchat/923729942Cb2a8af8cf7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#غذای‌نذری😇 دوشنبہ: ناهار🌈سـالار زیـنب؛سیـدالشـهدا(درود خدا بر ان ها باد) شـام🌙زیـنت عبادتــ کنندگـان ؛امام سـجاد(درود خـدا بر او باد) ❤️یادشہـداباصلوات🌿
🕊زیارتنامه شهدا🕊 🌹🌱🌹🌱اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائُه، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَصفِیاءَ اللهِ و َاَوِدّآئَهُ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ دِینِ الله، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسولِ الله، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرَالمؤمِنینَ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فَاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسَآءِ العَالَمین، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدِ ابنِ الحَسَنِ ابنِ عَلیَّ الوَلیَّ الناصِح، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِالله، بِاَبی اَنتُم وَ اُمیِّ طِبتُم، وَ طابَتُ الاَرضِ اَلَّتی فِیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزََا عَظیمََا، فَیالَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفوزَ مَعَکُم🌹🌱🌹🌱 @shahidhojajjy
#وصیت_شهید🌿 با مسائل فانی و زود گذر دنیا همدیگر را آزار ندهید. دنیا را برای اهل آن که همانا غافلان هستند واگذارید. در برابر مشکلات صبر داشته باشید.🤲 توسل را فراموش نکنید. هموطنان ، اطاعت از ولایت فقیه را فراموش نکنید🙏 ، از ولی فقیه عقب نمانید که هلاک می شوید و جلوتر نروید که گمراه خواهید شد....  🌹شهیدمحمدرضا_حقیقی🌹 @shahidhojajjy
◽️چند بار به آقامحمد گفتم برای خودمون کفن🌱 بخریم و ببریم حرم امام حسین 🕌برای طواف، ولی ایشون هی طفره می‌رفت. بعد چند بار که اصرار کردم ناراحت شد😞 و گفت: "دوتا کفن می‌خوای ببری پیش بی کفن؟!"😔😔         ⚘🍃 شهیدمحمدبلباسی⚘🍃   🕊شهداءرایادکنیدباذکریک‌صلوات🕊 @shahidhojajjy
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
🎨 در محضر شهید 📕 هنگام مطالعه زندگی بزرگان اسلام به افرادی برمی‌خوردیم که به اذن خدا کرامت‌ها و کارهای خارق‌العاده از آن‌ها سر زده است. ♻ عرفایی چون اسیدبن‌حضیر، عتاب بن بشیر، علاء بن حضرمی و یارانش و یا آن سه تن که در غاری گرفتار شده بودند و با درخواست و توجه آن‌ها در غار گشوده شد، نمونه‌هایی از این خرق‌عادت‌هاست. ⌛ در قرآن نیز از وحی و الهام به حضرت مریم و مادر موسی (علیهم‌السّلام) سخن رفته است. در مورد زندگی حضرت امام راحل نیز به کرامت‌ها و خرق عادت‌ها اشاره کرده‌اند. 🖌 در زندگی حسین عالی که پیرو صادق ولایت بود نیز بارقه‌هایی از این بصیرت و معرفت مشاهده می‌شود. بعضی از دوستان خاص او اذعان دارند که او به معرفتی دست یافته بود که می‌توانست از ضمیر افراد اطلاع یابد و تسبیح موجودات عالم را که خداوند در قرآن بر آن تصریح کرده است، بشنود. ✴ شهید بشارتی تعریف می‌کرد: «با حسین برای شناسایی رفتیم. وقت نماز شد. اوّل برادر عالی نماز را با صوتی حزین و دلی شکسته خواند. ❄ بعد ایشان به نگهبانی ایستاد و من به نماز. من در قنوت از خدا خواستم یقینم را زیاد کند و نمازم را تا به آخر خواندم. پس از نماز دیدم حسین می‌خندد. به من گفت:« می‌خواهی یقینت زیاد بشه؟» ‼ با تعجّب گفتم: «بله، اما تو از کجا فهمیدی؟» خندید و گفت: «چه‌قدر؟» گفتم: «زیاد.‌» گفت: «گوشِت رو بذار روی زمین و گوش کن.» ❇ من همان کار را کردم. شنیدم که زمین با من حرف می‌زد و من را نصیحت می‌کرد و می‌گفت: «مرتضی! نترس. عالم عبث نیست و کار شما بیهوده نیست من و تو هر دو عبد خداییم، اما در دو لباس و دو شکل. سعی کن با رفتار ناپسندت خدا را ناراضی نکنی و...» 🔰 زمین مدام برایم حرف می‌زد. سپس حسین گفت: «مرتضی! یقینت زیاد شد؟» مرتضی می‌گفت:« من فکر می‌کردم انسان می‌تواند به خدا خیلی نزدیک شود، اما نه تا این حد.» ‌‌@shahidhojajjy
... وآرد هیئت ڪه میشد،جایگآه و پست و مقآم را مۍگذاشت کنآر.🙃 میشد ی آدم خآکـے و مخلص...👌 از جآبجآیی چرخِ مخصوصِ حمل بآندِ صورت گرفته تآ شستن ظرف هآ،هر کارے از دستش بر میومد انجآم میدآد... مـےگفتن:آقآ حآمد!شمآ افسری و همه شمآرو میشناسن،بهتره اینکارا رو بقیه انجام بدن...😕 مۍگفت:اینجآجآییه‌که‌اگرسردارهم باشےبآیدشکسته‌بشےتا بزرگ‌بشے...😉😁 صبر مۍکرد بعد از هیئت ڪه مردم مۍرفتن،مشغول شستن دیگ ها میشد!میگفت:شفآ تو آخر مجلسـه،آخر مجلس هم شستن دیگ هآست و من از این دیگ ها حاجتم رو خواهم گرفت.☺️ و آخــر هم حآجتش را بآ شهـــ😍ـآدت گرفت. @shahidhojajjy
•[🕊🥀]• شـہید حمید باڪری: از راحت طلبے و بدست آوردن روزی بطور ساده دوری نمایید🚫 دائم باید فردی پرتلاش و خستگی ناپذیر باشید🌱✊. @shahidhojajjy
تنها کشوری که در جهان از اختراعهای خودش واسه کشورش استفاده نمیکنه و در اصل برای ایران تولید میشه اسراییل است! 👈نمونه ۱:صنعت آسفالت خیابانهای ما آسفالت هستش در صورتی که کشور اسراییل سنگ فرشه. چرا؟! چون دیابت میاره...تولید سودا میکنه...عاملی که سودا رو در بدن کم میکنه بواسطه شتاب حرکت و گردش خون در سره که در تابستان بیشتر رخ میده. 👈نمونه ۲:لباسهای زیر زنان و مردان که از پلاستیک تشکیل شده...عفونت مردان و خانمها که عامل بعدی سرطانه از همیناست. 👈نمونه ۳:صنعت مایکروفر؛ واسه ما درست کردن. دیدی که چقدر آسان، خوراک زود آماده میشه! اما نمیدونی وقتی روشن میشه انگار ۲۰۰تا موبایل همزمان روشن شده و این امواج سرطان زا هستن 👈نمونه ۴:لوازم آرایشی ۹۸%لوازم آرایشی جهان زیر نظر یهود انجام میشه. درون همین رژ لبی که خانمها به کار میبرن سرب به کار رفته. چون خورده میشه و جذب بدن میشه، باعث سرطان مثانه میشه. اکنون حدود سه هزار سرطان مثانه تو ایران داریم. امیدوارم کمتر استفاده کنید. 👈نمونه ۵:رابرت مورداک یهودی کارگردان شبکه Farsi1 وپشتیبان شبکهGEM وقتی ازش پرسیدن: هدفت از راه اندازی این شبکه چی بوده؟! گفت:میخوام از هر ۵ زوج ایرانی ۴تاش طلاق بشه وزن و دختر رو به لجن بکشم و بنیان خانواده ها رو بپاشونم. 👈نمونه ۶:بیماری دیابت بیماری که در طب نوین درمان نداره. جالبه بدونی که داروهاشو خودشون دارن اما تنها یهودی ها استفاده میکنن واسه من و تو گفتن: اول پرهیز غذایی....قرص بخور حالا...انسولین تزریق کن...آخی انگشتت سیاه شده؟؟ از مچ قطعش کن...از زانو...آخرشم مرگ به همین سادگی. چون تلمود پزشک یهودی میگه:نباید جز یهودی کسی درمان شه. 👈نمونه ۷:آشپزخانه اوپن؛ اسلام میگه دستشویی باید بیرون از خونه باشه اما واست مدش کرد و وارد همه ساختمانها شد. از اون طرف وقتی آشپزخانه اوپنه، گازهای آلوده دستشویی وارد آشپزخانه میشه قورمه سبزی میخوری با .......... 👈نمونه ۸:حذف حجامت از دوره بوعلی سینا توسط یاکوپ پولاک یهودی. چون حجامت باعث میشد کسی بیمار نشه. خیلی آسان دستور حذفشو از رضا شاه پهلوی میگیره. حالا چند ساله دوباره دارن میگن: باید حجامت کرد. سرطان سینه زنان هم واسه نکردن حجامت بود. اکنون به اولین هدفش رسید. پاول زیمت سال نود گفت: تا سه سال آینده سونامی سرطان وارد ایران میشه. همین هم شد. سالانه بیش از ۴۶هزار نفر فوت بر اثر سرطان تو ایران گزارش شده که بیشترم میشه. تو فاصله ای که این مطلب رو خوندی یک نفر بر اثر سرطان تو ایران فوت کرد به همین راحتی... بعضی از شکلکها که در تلگرام استفاده میشود: 😈👿 يكي از نمادهاي شیطان پرستان؛ 🙏 علامت نماد هندو و مسیحی و بودايی؛ 🎄علامت کریسمس؛ 👐 🙌 فکر میکنید نماد دعای ما مسلمانهاست، اما خوب نگاه کنید انگشتان شصت به طرف داخل است در حالیکه باید برعکس باشد، پس این برای دعا نیست؛ دستانت را در کنار هم بگذار برای دعا ببین چگونه است؟ ✳️ علامت ستاره یهود؛ ✡️ نماد پرچم اسرائیل؛ ♍️ لفظ جلاله الله است که وارونه شده اگه گوشی رو برعکس بگیرید متوجه خواهید شد؛ واینها همه ♈️ ♉️ ♋️ ♌️ ♎️ ⛎ ♓️ ♑️ رموز شیطان پرستی است. ببینید دشمن چقدر فعال است!!! نشر این پیام صدقه جاریه است
در مأموریت ها همه رزمندگان چفیه می ‌انداختند گردنشان الا محمود ؛ یک شال سیاه داشت که همیشه گردنش بود ، نه فقط محرم و صفر یکبار از او خواستم تا علت شال سیاه انداختنش را برایم بگوید گفت مادر جان! ما عزادار امام حسین علیه السلام هستیم . گفتم ، الان که محرم و صفر نیست! گفت ، مادرم! ، عزادار امام حسین علیه السلام بودن محرم و صفر نمی خواهد ما همیشه عزادار حسینیم... ‌ @shahidhojajjy
امام زين العابدين علیه السلام فرمودند: مصیبت هایی را که بر ما وارد شد و به ما رسید ، به حساب خداوند می‌گذاریم، زیرا او سرافراز و انتقام گیرنده است... خدایا به سوز دل مولا امام سجاد علیه السلام در روزهای اسارت و به اشک بی پایان چشمان رمق دیده اش بیا و با اذن فرج به اشک و ناله مولای ما خاتمه عنایت بفرما.... #سلام_امام_مهربانم #اجرک_الله_یاصاحب_الزمان_عجل_الله_فرجه @shahidhojajjy
راه‌شهــادت بستـه نیست هنـوز هم مےشود شهیـد شد امـا هنوز شرط شهیـد شـدن شهـادتانه زیستن است ....🌷 @shahidhojajjy
#سیره_شهدا اکبر ، باانضباط ، خوش اخلاق و دارای هوش و ذكاوت خارق العاده‌ای بود. در كارها جدّيت و پشتكار داشت و با صبر و حوصله بر مشكلات فائق می‌آمد و‌ به دليل داشتن بصيرت خاص ، دوستان خود را بر مبنا‌ علائق دين‌ی و مذهبی انتخاب کرده و برای انجام دوستی‌ها ، فداكاریهای ارزنده ای از خود نشان می‌داد. از ارادتمندان سالار شهيدان بود و همه ساله ، ايّام محرّم در مراسم سوگواری ، حضور فعّالی داشت. عشق به شهادت و عارفانه زيستن با وجودش آميخته شده و آن چنان در او ريشه دوانيده بود كه در ميادين نبرد حق عليه باطل با به شهادت رسيدنش ، ژرفای آن عشق ، بر همه آشكار شد.... #شهیداکبر_توپا @shahidhojajjy
شهید مهدی باکری چه زیبا میگفت: خدایا چه قدر دوستداشتنی و پرستیدنی هستی هیهات که نفهمیدم! @shahidhojajjy
. 🏝حآج #حسین یڪتا : هنوز گیرِ یِ قرون دوزارِ #شهوٺ این دنیاییمـ💔 🏝ڪه یڪے بیاد #نگامون ڪنه‍🍃 امّا #شهدارو شهوٺ ِ #شهادت مے خشڪوند؛ڪه یوسف زهـرا[عج]نگاشون ڪنه. @shahidhojajjy
. ✅ محرم در راه بود، قرار شده بود ڪه با عملیات‌هایے اطراف حرم بی‌بی(سلام الله علیها) از اشغال تروریست‌هاے تڪفیرے، پاڪ‌سازے شده تا مردم محرم امسال بتوانند به‌راحتے و در امنیت ڪامل، در ایام شهادت سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) عزادارے ڪنند. محمودرضا نیز مانند بقیه براے شروع عملیات لحظه شمارے می‌ڪرد، خیلے خوشحال به نظر می‌رسید. با شادے فوق‌العاده‌اے از حضورش بر بالاے گلدسته‌هاے حرم جهت شناسایے دشمن تعریف می‌ڪرد و از عڪس‌هاے نابے می‌گفت  ڪه از حرم مطهر و گنبد و بارگاه حضرت زینب(س) براے خود تهیه ڪرده بود. 🔺#شهید_محمودرضا_بیضائی @shahidhojajjy
🌷🍃 ◽️جهان معرکه امتحان 📝است برادر و بهترین ما کسی است که از بهترین آن‌چه دارد در راه خدا بگذرد🖇💌 ...    🥀 🥀 @shahidhojajjy
--- ‌﷽ خاطره ای از شهید.. #احمد_محمد_مشلب راوی:علی مرعی(دوست شهید) روزی برای تحویل امانتی به شهر تبنبن رفته بودیم که در راه برگشت صدای اذان امد!!! احمد گفت کجا نگه میداری تا نماز بخوانیم گفتم:بیست دقیقه دیگ به شهر میرسیم  و همانجانماز می‌خوانیم... از حرفم خوشش نیامد و نگاه معنی داری به من کرد و گفت: من نمیدانم بیست دقیقه دیگه زنده ام یا نه و نمیخواهم خدا را در حالی ملاقات کنم که نماز قضا دارم.! دوست دارم نمازم با نماز امام زمان (عجه الله تعالی فرجه الشریف ) در همان وقت به سوی خدا برود . . . آمـده ام سفــری سمـتِ دیـارِ شهـــدا کـه طــوافـی بـکنـم دورِ مــزارِ شهــــدا بـه امیدی که دلِ خسته هوایـی بخورد و تبــرّک شـود از گــَرد و غبــارِ شـهــدا آخـرین خطِ وصـایـای دلِ مـن ایـن است کـه مـرا خـاک سپـاریـد کنــارِ شهـــــدا . . . #اللهم_الرزقنا_توفیق_الطاعه @shahidhojajjy
.کـو.؟! تا به حال غصه دار و غمگین ندیده بودمش. همیشه دندان های صدفی سفید فاصله دارش از پس لبان خندانش دیده می شد. قرص روحیه بود! نه در تنگناها و بزبیاری ها کم می آورد و نه زیر آتش شدید و دیوانه وار دشمن. یک تنه می زد به قلب دشمن. به قول معروف خطر پیشش احساس خطر می کرد! اسمش قاسم بود. پدرش گردان دیگر بود. تره به تخمش می رود، قاسم به باباش. هر دو بشاش بودند و دل زنده. خبر شهادت دادن به برادر و دوستان شهید، با قاسم بود: - سلام ابراهیم. حالت چطوره؟ دماغت چاقه؟ راستی ببینم تو چند تا داداش داری؟ - سه تا، چه طور مگه؟ - هیچی! از امروز دو تا داری. چون داداش بزرگت دیروز شهید شد! - یا امام حسین! به همین راحتی! تازه کلی هم شوخی و خنده به تنگ خبر می بست و با شنونده کاری می کرد که اصل ماجرا یادش برود هر چی بهش می گفتم که: «آخر مرد مؤمن این چطور خبر دادن است؟ نمی گویی یک هو طرف سکته می کند یا حالش بد می شود؟» می گفت: «دمت گرم. از کی تا حالا خبر شهادت شده خبر بد و ناگوار؟!» - منظورم اینه که یک مقدمه چینی، چیزی... - یعنی توقع داری یک ساعت لفتش بدم؟ که چی؟ برادر عزیزتر از جان! یعنی به طرف بگویم شما در جبهه برادر دارید؟ تا طرف بگوید چطور؟ بگویم: هیچی دل نگران نشو. راستش یک ترکش به انگشت کوچکه پای چپش خورده و کمی اوخ شده و كلی رطب و یابس ببافم و دلش را به هزار راه ببرم و بعد از دو ساعت فک تکاندن و مخ تیلیت کردن خبر شهادت بدهم؟ نه آقاجان این طرز کار من نیست. صلاح مملکت خویش خسروان دانند! من کارم را خوب فوت آبم.» نرود میخ آهنین در سنگ! هیچ طور نمی شد بهش حالی کرد که... بگذریم. حال خودم معطل مانده بودم که به چه زبان و حسی سراغ قاسم بروم و قضیه را بهش بگویم. اول خواستم گردن دیگران بیندازم. اما همه متفق القول نظر دادند که تو – یعنی من – فرمانده ای وظیفه من است که این خبر را به قاسم بدهم. قاسم را کنار شیر آب منبع پیدا کردم. نشسته و در طشت کف آلود به رخت چرکهایش چنگ می زد. نشستم کنارش. سلام علیکی و حال و احوالی و کمکش کردم. قاسم به چشمانم دقیق شد و بعد گفت: «غلط نکنم لبخند گرگ بی طمع نیست! باز از آن خبرها شده؟» جا خوردم. - بابا تو دیگه کی هستی؟ از حرف نزده خبر داری. من که فکر می کنم تو علم غیب داری و حتی می دانی اسم گربه همسایه چیه؟ رفتیم و رخت ها را روی طناب میان دو چادر پهن کردیم. بعد رفتیم طرف رودخانه که نزدیک اردوگاه بود. قاسم کنار آب گفت: «من نوکر بنده کفشتم. قضیه را بگو، من ایکی ثانیه می روم و خبرش را می رسانم. مطمئن باش نمی گذارم یک قطره اشک از چشمان نازنین طرف بچکه!» - اگر بهت بگویم، چه جوری خبر می دهی؟ - حالا چی هست؟ - فرض کن خبر شهادت پدر یکی از بچه ها باشد. - بارک الله. خیلی خوبه! تا حالا همچين خبری نداده ام. خب الان می گویم. اول می روم پسرش را صدا می زنم. بعد خیلی صمیمانه می گویم: ماشاءالله به این هیکل به این درشتی! درست به بابای خدابیامرزت رفتی!... نه. اینطوری نه. آهان فهمیدم. بهش می گویم ببخشید شما تو همسایه تان کسی دارید که باباش شهید شده باشد؟ اگر گفت نه می گویم: پس خوب شد . شما رکورددار محله شدید چون بابات شهید شده!... یا نه. می گویم شما فرزند فلان شهید نیستید؟ نه این هم خوب نیست. گفتی باید آرام آرام خبر بدم. بهش می گویم، هیچی نترس ها. یک ترکش ریز ده کیلویی خورد به گردن بابات و چهار پنج کیلویی از گردن به بالاش را برد ... یا نه .... دیگر کلافه شدم. حسابی افتاده بود تو دنده و خلاص نمی کرد. - آهان بهش می گویم: ببخشید پدر شما تو جبهه تشریف دارن؟ همین که گفت: آره. می گویم: پس زودتر بروید پرسنلی گردان تیز و چابک مرخصی بگیرید تا به تشیيع جنازه پدرتان برسید و بتوانید زودی برگردید به عملیات هم برسید! طاقتم طاق شد. دلم لرزید. چه راحت و سرخوش بود. کاش من جاش بودم. بغض کردم و پرده اشکی جلوی چشمانم کشیده شد. قاسم خندید و گفت: «نکنه می خوای خبر شهادت پدر خودت را به خودت بگی؟! اینکه دیگه گریه نداره. اگر دلت می خواد خودم بهت خبر بدم!» قه قه خندید. دستش را تو دستانم گرفتم. دست من سرد بود و دست او گرم و زنده. کم کم خنده اش را خورد. بعد گفت: «چی شده؟» نفس تازه کردم و گفتم: «می خواستم بپرسم پدرت جبهه اس؟!» لبخند رو صورتش یخ زد. چند لحظه در سکوت به هم نگاه کردیم. کم کم حالش عادی شد تکه سنگی برداشت و پرت کرد تو رودخانه. موج درست شد. گفت: «پس خیاط هم افتاد تو کوزه!» صدایش رگه دار شده بود. گفت: «اما اینجا را زدید به خاکریز. من مرخصی نمی روم. دست راستش بر سر من.» و آرام لبخند زد. چه دل بزرگی داشت این قاسم. @shahidhojajjy