eitaa logo
❀ شهیدحجت الله رحیمی❀
2.2هزار دنبال‌کننده
31.8هزار عکس
12.9هزار ویدیو
106 فایل
❣🍃بسم رب خادم الشهداء🍃❣ 🥀شھید...به‌قَلبت‌نگـاھ‌میکُند اگࢪجایےبࢪايَش‌گذاشتھ‌باشےمےآيد‌مےمانَد لانھ میکُند تاشھيدت‌ڪُند ﴿شهیدحجت الله رحیمے♡﴾️🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 🖋 استغفار و دعا را از ياد نبريد كه بهترين درمانها براي تسكين درد هاست و هميشه بياد خدا باشيد و در راه خدا قدم برداريد و و هرگز دشمنان بين شما تفرقه نیندازند و شما را از روحانیت متعهد جدا نکند که اگر چنین کردند روز بد بختی مسلمانان و جشن ابر قدرت هاست . 🌹 🍂 @shahidhojatrahimi
خادمان شهدا را کم ازآنها نشمار بندگی یاد شهیداست! عزیزش بشمار امر و فرمودهء رهبر، چشم را ، روشنی است نیست کمتر زشهادت ، یادشان زنده بدار @Shahidhojatrahimi
❀ شهیدحجت الله رحیمی❀
👈 ✍پیڪرش را با دو شهیـد دیگر، تحـویـل بنیـاد شهید داده و گذاشته بودند سردخانه. ♦️نگهبـان سردخانه می گفت: یڪی شـان آمـد به و گفت: جنـازه ی مـن رو فعلا تحـویـل خـانـواده ام ندید ! از خـواب بیـدار شدم. ♦️هـر چه می ڪردم ڪدام یڪ از این دو نفــر بوده ، نفهمیـدم ؛ گفتم ولـش ڪن ، خـواب بوده دیگه و فـردا قـرار بود جنـازه ها رو تحویل بدیم ♦️شـب دوبـاره رو دیـدم. دوباره همـون جمله رو بهـم گفت .این بـار فــوراً رو پـرسیدم. گفت: امیـر نـاصـر سلیمـانی. ♦️از خـواب پـریـدم ، رفتم سـراغ جنـازه ها. روی سینـه ی یڪی شان نـوشتـه بود؛ شهید امیر ناصر سلیمانی 👈بعـد ها شدم تـوی اون تـاریـخ، خـانواده اش در تـدارڪ مـراسـم ازدواج پسـرشان بوده اند ؛ شهیـد خواسته بـود مـراسم بـرادرش بهـم نخـورد. @Shahidhojatrahimi
🔻فرقی نمیکند شلمچه طلاییه فکه عراق و یا سوریه اهل شهادت باشی اهل هرجای کره خاکی باشی. شهید میشوی... @Shahidhojatrahimi
🌺 خداوند هفت نفر را لعنت کرده! یکی از آنها مردی است که نسبت به پوشش و عفت همسرش بی‌توجه است...! "رسول اکرم (ص)" 🍃 @shahidhojatrahimi
❀ شهیدحجت الله رحیمی❀
🌹 🖌 هواپیمای عراقی ما را هدف گرفته بود. می‌خواستم ماشين را نگه دارم كه برويم يك گوشه پناه بگيريم. حاجی بدون اين ‌كه چهره‌اش تغييری كند گفت : راهتو برو. حاجی ،‌ مگه نمی ‌بينی؟ ما رو هدف گرفته. زير لب خواند لا حول ولا قوه الا بالله و دوباره گفت : راهتو برو..... 💚 @shahidhojatrahimi
❀ شهیدحجت الله رحیمی❀
🍃توفیق خدمت با عصای زیر بغل در کوچه راه می رفت. چنددفعه ای به آسمان نگاه کرد و سرش را پاین انداخت. یکی از رفقا اورا دید و پرسید: «آقا ابرام چیزی شده؟!» اول از جواب دادن طفره می رفت تا اینکه با اصرار رفیقش گفت: «هر روز تا این موقع حداقل یکی از بندگان خدا به من مراجعه می کرد و هرطور شده مشکلش رو حل می کردیم. اما امروز از صبح تا حالا کسی به من مراجعه نکرده. می ترسم کاری کرده باشم که خدا توفیق خدمت رو از من گرفته باشه.» ر.ک:کتاب سلام بر ابراهیم۱ @shahidhojatrahimi