eitaa logo
❀شهیدحجت الله رحیمی❀
2.1هزار دنبال‌کننده
33هزار عکس
14.2هزار ویدیو
108 فایل
❣🍃بسم رب خادم الشهداء🍃❣ 🥀شھید...به‌قَلبت‌نگـاھ‌میکُند اگࢪجایےبࢪايَش‌گذاشتھ‌باشےمےآيد‌مےمانَد لانھ میکُند تاشھيدت‌ڪُند ﴿شهیدحجت الله رحیمے♡﴾️🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
مادر شهید آسمیه🕊 عباس در روانه ڪربلا شد وقتی از او پرسیدم: آرزوی ڪه در ڪردی چه بود، پاسخ داد: وبعد از ۴۰ روز از اربعین به 🍂 رسید. 🌷 @Shahidhojatrahimi
🔸شهید رسول پورمراد🌷 ۲۶ اسفند ماه🗓 سال ۶۷ در #تاکستان متولد شد دارای ۴ برادر و ۴ خواهر. 🔹 چند ماهی بود که با #دخترعمه ۱۹ ساله اش عقد💍 کرده و قرار بود بعد از بازگشت #سوریه مراسم عروسی نیز برگزار شود که آسمانی🕊 شد. 🔸او تحصیلات📚 خود را تا مقطع #مهندسی_برق سپری کرد و ۲۰ مهر ماه به درجه رفیع #شهادت نایل شد. 🔹او #اولین شهید مدافع حرم🌷 استان #قزوین به شمار می آید. #شهید_رسول_پورمراد #شهید_مدافع_حرم @shahidhojatrahimi
❣ #سلام_امام_زمانم ❣ 🌼 #صبحت_بخیر 🍃ای غزل ناب دفتـ📖ـرم 🌸ای #اولین سروده و 🍃ای شعر آخرمـ📝 🌼صبحی که #یادتو 🍃در آن شکفته شد 🌸گویا تلنگـــ⚡️ـری زده 🍃بر #صبح محشرم #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃 @shahidhojatrahimi
✍ برگی از خاطرات 🔰پرده را عقب زد که #مهدی را در کت و شلوار #دامادی ببیند😍 مهدی سرش را خم کرد و از زیر درخت انار که غرق گل🌺 بود، رد شد 🔰قدش از مرد دیگری که مثل ساق دوش همراهش می آمد، #بلندتر بود. کنار درخت🌳 آلو مکث کرد، #اولین بار بود که صورت مهدی را از روبه رو میدید☺️ 🔰 #صفیه آهسته گفت: این هم #آقای_داماد؛ زن ها سرشان را اوردند نزدیک سر صفیه. مادر بزرگ پرسید: کدام یکی داماد است⁉️ صفیه #مهدی را نشان داد 🔰"همون که #اورکت پوشیده" ولباس سبز #سپاه که شلوارش👖 بالای پوتین نیم دار گِتر شده و #زانو انداخته بود... #شهید_مهدی‌_باکری 🌷 #زندگی‌شهدایی @shahidhojatrahimi
شهيد مدافع حرم مرتضى عطايى (ابوعلى) به روايت همسر گرامى👇 🔸هر كدام از دوستانش مى‌شدند يك نكته از زندگى‌شان مى‌شد كارهاى مرتضى👌 🔹مثلاً كه در عمليات تل‌قرين شهيد شد🌷 سفارشش شده بود برنامه هر روز مرتضى. شهيد نجفى گفته بود حتى اگر شده روزى چند دقيقه⏰ براى خودتان روضه عليه‌السلام بخوانيد. 🔸نجفى دوستِ شهيدِ مرتضى بود. شهادتش🕊 بدجور مرتضى را به هم ريخت😔 📸 عكس‌نوشت (ابوعلى) @shahidhojatrahimi
📚 🌷 ↶° به روایت: همسرشهید 2⃣ 📝آن زمان مدرسه ها خیلی نبود. کاری به حجاب نداشتند. با این که مدیرمان خیلی روی برداشتن حجاب اصرار داشت، من و چند تا از بچه ها سرمان می کردیم. مدیر بیش تر وقت ها سر صف تذکر🚨 می داد و بچه های چادری را مسخره می کرد.  📝چون بعضی ها با می آمدند، می گفت: این چادرِ شما که حجاب نیست، خودتون رو پشت ویترین کردین. ولی به چادر من کاری نداشت❌ چون همیشه شاگرد اول بودم و برای مدرسه رتبه می آوردم، سخت نمی گرفت. سال چهل و نه، رشته ی دانشگاه علوم اصفهان قبول شدم. 📝شیمی راخیلی دوست داشتم. دختر فامیل بودم که دانشگاه می رفتم. خواهرم که دوسال از من بزرگ تر بود، وقتی دیپلم گرفت، ازدواج کرد. ولی من خیلی دوست داشتم درسم📚 را بخوانم. برای همین، مادر و بابا مخالفتی نکردند. حتی یادم هست چند تا کتاب مرجع بود که لازم داشتم. چندتا کتاب شیمی بود، به زبان انگلیسی. 📝با این که خیلی هم برای درسم لازم نبود، ولی وقتی یک بار بابا می خواست برای کاری به برود روی کاغذ اسم کتاب ها را نوشتم و گفتم اگر توانست برایم بگیرد. بابا وقتی رفته بود تهران، به چندتا کتاب فروشی سر زده بود تا کتاب ها را پیدا کرده بود✅ خوشحال بود که اهل درس بودم. 📝با همین کارهایش ام به درس بیش تر می شد. آن موقع خانواده های مذهبی به سختی با ادامه ی تحصیل دخترشان موافق بودند. فامیل های ما هم چشمشان به من بود. همان روز اولی که سرکلاس نشستم، اوضاع دستم آمد. ما دخترها یک طرف کلاس کنار هم👥 نشستیم. آن هایی هم که خیلی اهل و این حرف ها نبودند، تک تک یا با فاصله روی صندلی ها نشستند. 📝کلاس زبان انگلیسی🔠 داشتیم. استاد که وارد شد، نگاهی به بچه ها انداخت و گفت: این چه وضعيه؟ چرا مثل عهد بوق نشستیم؟ دفعه ی دیگه نبینم این طوری نشسته باشین. یه پسر بشینه، یه دختر؛ یکی در میان. ولی ما گوش ندادیم به حرفش. خیلی سخت بود، ولی می خواستیم باشیم. ... @shahidhojatrahimi
🕊🌺 📢 👇 ۱۷خرداد۹۵ 🌸با صدای اذان انرژی میگرفت ، بهش آرامش میداد، همیشه جزء نفرهایی بود که تو واسه حاضر می شد و معمولا نماز وایمیستاد 🌸به شدت و بود، تو جز خوانی های شرکت داشت، توی حاشیه ها نبود، همیشه سرش تو کار خودش بود، به و پول ، دنبال مقام و رییس بازی هم نبود. 🌸تو صف می نشست، تعقیبات بعد از و میخوند، بود با همه میکرد، هیچ کس از اون نبود @shahidhojatrahimi