eitaa logo
❀ شهیدحجت الله رحیمی❀
2.2هزار دنبال‌کننده
31.6هزار عکس
12.7هزار ویدیو
106 فایل
❣🍃بسم رب خادم الشهداء🍃❣ 🥀شھید...به‌قَلبت‌نگـاھ‌میکُند اگࢪجایےبࢪايَش‌گذاشتھ‌باشےمےآيد‌مےمانَد لانھ میکُند تاشھيدت‌ڪُند ﴿شهیدحجت الله رحیمے♡﴾️🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
وصیت نامه شهید حجت الله رحیمی / / شهادت 1390 هر کس که پیمان ولا دارد بیاید هر کس هوای کربلا دارد بیاید (فان مع العسر یسرا ، ان مع العسر یسرا ) (پروردگارا تو خود گواهی بر من چه میگذرد) 🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸 بارالها !... خدایا ! دوری خانه ، پدر ، مادر ،برادر و خواهر را خدایا ! بی خوابی های فراوارن را خدایا ! دنیا و خواری هایش و همه چیز خوب و بدش را تحمل میکنم ولی دوری تو را یک لحظه تحمل نخواهم کرد. خدایا ! تو را سپاس میگزارم که این بار سعادت را نصیبم کردی تا در راه خودت و اهل بیتت و شهدای خالصت حضور داشته باشم و آرزو دارم خالصانه از من بپذیری 💚 @shahidhojatrahimi
『بِــ ربّ الشهداء❤️ـــسمِ والصدیقین』 🕊 ✍درد و رنج اذیتش میڪرد، هرگز بـی تفاوت نبـود همیشہ در حال جهیـزیه دادن به یڪ خانواده بود مخصوصاً دخــتران شــہــدا...🥀 به فقرا و مستمندان میـرسید، به ساخت مسجد ڪمڪ میـڪرد، برای بچہ های بی سرپرست مڪانی رو درست ڪرده بود ڪه مدتہا بعد از شـہادتش، ڪسی خبر نداشت... ولی همین ڪه انقلاب شد مغازه اش را ڪرد تعاونی وحــدت اسـلامی از جیبش می‌گـذاشت تا اجناس ارزانتـر بہ دسـت مردم برسد... 🌸شـہیـد ســید مجتـبی هـاشـمی🌸 🌹 @shahidhojatrahimi
بِــ ربّ الشهداء❤️ـــسمِ والصدیقین 🕊 ✍آخرین بار ڪه از سوریہ برگشت با هم رفتیم مشهد. بعد از زیارت دیدم مہدی ڪنار سقاخانہ ایستاده میخنده...ازش پرسیدم چیہ مادر چرا میخندی؟؟ گفت: مادر، امضاے شہادتم رو امروز امام رضا علیه السلام گرفتم. بهش گفتم اگہ تو شهید بشے من دیگہ ڪسی رو ندارم. مهدی دستش رو بہ آسمان ڪرد و گفت: مادر جان خدا هست. 🌷شهید مهدی صابری🌷 @shahidhojatrahimi
بِــ ربّ الشهداء❤️ـــسمِ والصدیقین. 🕊 وقتے که شهید شُد بدنش تڪہ تڪه شد ••• آرۍ تڪه های بدنش را داد که چآدر خاکے مادر تڪه تڪه نشود همیشھ میگُفٺ: از خواهرانـ میخواهم که حجابشان را مثݪـ حضرٺ زهرا رعایٺ ڪنند نہ مثݪـ حجآب های امروزیــ🍂 چون این حجآب ها بوے زهرا نمیدهـند...🎈 @shahidhojatrahimi
یعنۍ: تو اوج ناامیدے یہ نفر پارٺے بین ٺو و خدا بشہ! و جورۍ دستٺ رو بگیره که متوجہ نشے @shahidhojatrahimi
!! 🌷زیرزمین خانه ی ما خشت و گلی بود. وقتی به مرخصی می آمد، چراغ بغدادی را بر می داشت، می رفت توی زیر زمین و مشغول عبادت می شد.می گفتم: حداقل این دو روز مرخصی را پیش ما باش، از این سرداب تاریک چه می خواهی؟ اما فایده ای نداشت. از شب تا صبح توی سرداب با معبودش خلوت می کرد و حالات عجیبی داشت. 🌷عملیات والفجر ١٠ بود که زیر یک پل، اسیر عراقی ها شد. وقتی پیکر پاکش پیدا شد، استخوانی در بدن نداشت. عراقی ها تمام استخوان هایش را با سنگ خرد کرده، در نهايت هم تیر خلاص را زده بودند. 🌹خاطره اى به ياد شهید معزز محمد اسماعیلی 🚩 @shahidhojatrahimi
ماهنرشهادت‌روهم ڪہ‌ندآشته‌باشیم.. هنرعمل‌بہ‌وصیت‌نامہ‌شهدا روُبایدداشتہ‌باشیم :)🌱 خَلاص! @shahidhojatrahimi
چہ نجواهایـی داشتی با شهـــــــدا که حکم خادمی شهدا اینقدر زود تبدیل شد به هم‌نشینی با ... @shahidhojatrahimi
سر تا سر شهـر عطر آگین بود لبخند تمام ڪوچہ هـا غمگین بود آن روز ڪہ بر دوش تورامے بردیم تابوت سبڪ ولے غمت سنگین بود 🌸 @shahidhojatrahimi
می شوند این را من نمیگویم نگاه کن حتے لبخندشان هم عطر دارد... رمز یا ... 📸شهيد مدافع حرم حجةالاسلام شیخ (زهیری) 🗓شهادت ۲۳ دی ماه ۹۴ @Shahidhojatrahimi
🌷و هنوز هم شمایید پاسداران این مملکت.... پاسداران بی منت.. ای شهید،،، چه میشود پاسداران دل تنگ من هم باشی،، پاسدار دل من باش تا در طوفانها دلگرم باشم به نگاهت... 🍁آه شهید... دلم که تنگ میشود هوای شما به سرم میزند.... @shahidhojatrahimi
🇮🇷 حمید آقا بیشتر با دستش بعد از نماز تسبیحات میگفت و انگشتاش رو فشار میداد وقتی این ازشون میپرسیدم که چرا ؟؟؟ میگفتن بندهای انگشتام رو فشار میدم تا یادشون بمونه و اون دنیا🌍 برام گواهی بدن که با این دست ذکر خدا رو گفتم💫. 🌷 @shahidhojatrahimi
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 کجایند مردان بی ادعا ؟ ... 🌹 خوب به صداشون گوش کن ... حالا از خودت بپرس : الان برای رد شدن و رسیدن به عرش دنیا پات رو روی خون کدام شهید گذاشتی ؟؟!! 🌹 🌹 🌹 @shahidhojatrahimi
.... 🌷شهید که شد جنازش موند تو منطقه. حاج حسین خرازی منو فرستاد تا دنبالش بگردم. رفتم منطقه، همه جا رو آب گرفته بود. هر چی گشتم اثری از علی نبود خبرش رو که به حاجی دادم، باورش نشد. خودش اومد بازگشتیم، فایده نداشت، جنازش موند که موند.... 🌷علی دو سال قبل توی بقیع متوسل شده بود به بانوی مدینه. خواسته بود شهید که شد بی‌مزار بمونه شبیه بی‌بی. حاجتش رو گرفت، همون‌طور که می‌خواست گمنام باقی موند و بدون مزار.... 🌹خاطره ای به یاد سردار شهید علی قوچانی @shahidhojatrahimi
!! 🌷یک جا نمی‌شست غذایش را بخورد. به سنگر بچه بسیجی‌ها سر می‌زد و هر جا یک لقمه ای می‌خورد؛ ناهار، شام یا حتی صبحانه ، فرقی نمی‌کرد. وقتی هم که ازش می‌پرسیدم؛ چرا این کار را می‌کند؟! می‌گفت:... 🌷....می‌گفت: اگر من در سنگر فرماندهی بنشینم و غذا بخورم، آن بسیجی که نان خشک یا دوغ یا ماست می‌خورد، فکر می‌کند؛ من که فرمانده هستم، غذایی بهتر از غذای او می‌خورم. این جوری بهتراست. بگذار بسیجی بداند، بین من که فرمانده هستم با او [که] یک بسیجی است فرقی وجود ندارد. 🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید حاج شهید عبد الحسین برونسی @shahidhojatrahimi
.... 🌷چند وقتی بود مرخصی نیومده بود، خیلی دلمون براش تنگ شده بود. وقتی اومد یه گوسفند گرفتیم براش قربونی کردیم. دیدم خیلی ناراحت شده. به مادرش گفته بود: من این‌قدر از خدا خواستم شهید بشم، نشد، حالا می‌بینم تقصیر شماست، شما نذر می‌کنید که من سالم برگردم. 🌷بهش گفتم: عزیزم ما بارها تو را تقدیم خدا کرده‌ایم. وقتی خداحافظی می‌کنی برای بدرقه هم دنبالت نمی‌آییم، چون می‌دانیم تو امانت پیش ما هستی، تو برای خدا هستی. الان این گوسفند را به شکرانه دیدنت قربونی کرده‌ام و نذر نکرده‌ام که سالم باشی. خوشحال شد، خندید.... 🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید مهدی زین الدین @shahidhojatrahimi
.... 🌷در حال آموزش تجهیزات و ارتباطات مخابراتی به نیروهای جدید بودیم که حاج محمد فرمانده مخابرات آمد و گفت: بگذارید یک ارتباط را هم من بگویم؟ گفتم کدام ارتباط؟ 🌷با خنده زیبایش گفت: ارتباط با خدا! گفت اگر واجباتتان را انجام دادید، نمازتان را سر وقت خواندید، محرمات را ترک کردید در عملیات ها پیروزید وگرنه بی‌سیم و ارتباطات و.... کشکه! دل خوشکه! 🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید حاج محمد ابراهیمی از شهدای فارس @shahidhojatrahimi
!! 🌷داشت محوطه رو آب و جارو می‌کرد. به زحمت جارو رو ازش گرفتم. ناراحت شد و گفت: اجازه بده خودم جارو کنم، اینجوری بدی‌های درونم هم جارو می‌شه. کار هر روز صبحش بود، کار هر روز یک فرمانده لشکر.... 🌹خاطره ای به یاد سردار خیبر شهید محمدابراهیم همت @shahidhojatrahimi
"نمی‌میری تو هرگز " مادر کجا بودی که چشمان تو تار است؟ مادر کجا بودی که زخمت بی‌شمار است؟ پیشانی تو، ماهِ پیشانی‌بلندم آیینه‌ای از شش‌جهت در انکسار است مقتل مگر دارد خیابان‌های این شهر؟ در این حوالی شمر در گشت و گذار است؟ مادر بمیرد پیرهن بر تن نداری مادر بمیرد پهلوان من شکار است انگشترت مثل خودت در هم شکسته مانده نگینی که مرا سنگ مزار است.. با خود نگفتند آرزو داری، جوانی؟ در خانه مادر داری و چشم انتظار است؟ جان می‌دهی اما نمی‌میری تو هرگز جان می‌دهی و مرگ از تو در فرار است تو می‌روی ای آرمان من، ولی باز با رفتن تو آرمانت برقرار است از کربلای تو هزاران لاله خیزد یاد تو تکرار شکوهِ این تبار است این زخم پهلوی تو خواهد کشت ما را این روضه از روز دوشنبه برقرار است @shahidhojatrahimi
! 🌷یه بطری پیدا کرد و گذاشت زیر تختش. بچه‌ها تعجب کردند که این دیگه برا چیه؟! نیمه شب بطری رو بر می‌داشت و با آب داخلش وضو می‌گرفت. 🌷می‌گفت: ممکنه نصف شب بیدار بشم، شیطان توی وجودم بره و نذاره برم پایین توی سرما وضو بگیرم. می‌خوام بهونه نداشته باشم که نماز شبم رو از دست بدم.... بقیه‌ی بچه‌ها هم یاد گرفته بودن از فردا شب زیر تخت همه یه ظرف آب بود. 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز مسعود شعر بافچی، فرمانده گردان حضرت ابوالفضل (ع) @shahidhojatrahimi
🌷همسرم، شهید کمیل خیلی با محبت بود. مثل یه مادری که از بچه‌اش مراقبت می‌کنه از من مراقبت می‌کرد. یادمه تابستون بود و هوا خیلی گرم بود. خسته بودم، رفتم پنکه رو روشن کردم و خوابیدم، من به گرما خیلی حساسم. خواب بودم و احساس کردم هوا خیلی گرم شده و متوجه شدم برق رفته. بعد از چند ثانیه.... 🌷بعد از چند ثانیه احساس خیلی خنکی کردم و به زور چشمم رو باز کردم تا مطمئن بشم برق اومده یا نه.... دیدم کمیل بالای سرم یه ملحفه رو گرفته و مثل پنکه بالای سرم می‌چرخونه تا خنک بشم و دوباره چشمم بسته شد از فرط خستگی.... شاید بعد نیم ساعت تا یک ساعت خواب بودم و وقتی بیدار شدم، دیدم.... 🌷دیدم کمیل هنوز داره اون ملحفه رو مثل پنکه روی سرم می‌چرخونه تا خنک بشم. پاشدم گفتم کمیل تو هنوز داری می‌چرخونی!؟ خسته شدی! گفت: خواب بودی و برق رفت و چون به گرما حساسی می‌ترسیدم از گرمای زیاد از خواب بیدار بشی و دلم نیومد.... 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز کمیل صفری تبار @shahidhojatrahimi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید ابوالحسن محمدآبادی ۵ دقیقه‌ قبل از شهادت در حادثه تروریستی کرمان، درحال خدمت‌رسانی به زوار💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥تشییع پیکر یک شهیده در روستایی که‌ شهید ‌نداشت‌ 🔹مردم روستای کهنوج معزآباد در حالی که آرزوی حضور شهید گمنام را داشتند پیکر مطهر شهیده یعقوبی نخستین شهید این روستا را بر روی دستان خود تشییع کردند. 🔹شهیده زینب یعقوبی، ۱۶ سال بیشتر نداشت. این شهیده ۱۳ دی‌ماه امسال همزمان با چهارمین سالگرد شهادت سردار سلیمانی برای زیارت مرقد مطهر این شهید بزرگوار راهی کرمان شد که متاسفانه در این انفجار تروریستی به شهادت رسید.