#هفت_روز_بعد!
🌷قبل از عید نوروز به مرخصی آمده بود و مرا دلداری می داد. گفتم: ان شاءالله کی بر می گردی؟ گفت: هفت روز بعد از عید. دقیقاً هفت روز بعد از عید تشیع جنازه اش بود. بالای تابوتش نشستم. گفتم: می خواهم صورت پسرم را ببوسم. گفتند: شهید شما سر ندارد! گفتم: می خواهم دستش را، بدنش را ببوسم. گفتند: شهید شما دست هم ندارد، فقط کمی از پایش باقی مانده!
🌷....نشستم بالای تابوت و گفتم: پسرم شیرم حلالت. این پسر را که در راه خدا دادم با سر و گردن و دست و پا قربانی در راه خدا دادم. امیدوارم خداوند این قربانی را از من قبول کند. این شعار را بلند سر دادم: این گل پرپر من، هدیه به رهبر من!
🌷از اینکه نتوانسته بودم پیکر پسرم را ببوسم خیلی ناراحت بودم. شب، خواب آقایی نورانی را دیدم. گفت: چرا غمگینی؟ گفتم: پسرم صورت نداشت که او را ببوسم! دستی به پیکر پاره پاره پسرم کشید. گوشت ها به هم آمد. نشستم صورت پسرم را بوسیدم دلم آرام گرفت....
🌹خاطره اى از شهید عبدالرسول محمد پور جانشین حفاظت اطلاعات لشکر ٣٣ المهدی(عج)، شهادت: ٢٨/١٢/١٣٦٦، حلبچه، والفجر ١٠
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
@Shahidhojatrahimi