eitaa logo
❀شهیدحجت الله رحیمی❀
2.1هزار دنبال‌کننده
33هزار عکس
14.2هزار ویدیو
108 فایل
❣🍃بسم رب خادم الشهداء🍃❣ 🥀شھید...به‌قَلبت‌نگـاھ‌میکُند اگࢪجایےبࢪايَش‌گذاشتھ‌باشےمےآيد‌مےمانَد لانھ میکُند تاشھيدت‌ڪُند ﴿شهیدحجت الله رحیمے♡﴾️🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 جشن تولد يكی از بود😃☝️ تصميم گرفتيم هم بريم و براش كادو بخريم🎁 بهش يكی از بهترين برای خريد معرفی كردم که اونجا بريم😀 اما كرد و ازم خواست كه بریم به يكی از همین مغازه های 🙁✌️ رسيديم ديدم چهرش درهم رفته و پايينه😞 ازش سوال كردم اتفاقی افتاده؟ گفت دلم ميگيره جوونا رو به این شکل ميبينم...😔 ديدم نگاهش به سمت خيابون رفت ... چند دختر و پسر مشغول شوخی باهم و سبكانه ای بودن😓 دستش رو روی شونه ام گذاشت وگفت 🚶🚶 داخل مغازه رفت #و سريع چيزی برای هديه انتخاب كرد و 👌 توی ماشين سرش پايين بود و زياد نميزد😞 مگر اينكه من باهاش صحبت ميكردم و اون می داد... شب موقعی كه به مهمونی بريم ناگهان جلوی در خونمون ديدمش😳 پرسيدم اينجا چيكار ميكنی؟من فكر تو رفتی‼️ گفت من ‼️ ولی از طرف من رو بهش بده🎁 و بهش تبريك بگو👌 ازش اينكار رو سوال كردم ،گفت شنيدم جايی كه رو گرفته اند🎉🎈 مكان مناسبی برای شركت نيست☝️ ما آبروی حزب الله و جوانان اين اونوقت خودمون نامش رو خراب كنيم؟! ❤️ @Shahidhojatrahimi
📚 🌷 ↶° به روایت: همسرشهید 5⃣ . 🔴 از یک ‌هفته که خواستیم برگردیم آقایوسف می‌گفت «بمونید. آقا گفته شمارو نگه دارم تا خودش برگرده.» اما من باید برمی گشتم. داشتم. خودش برایمان بلیط گرفت و ما را رساند ترمینال.🍃 🔶این یک هفته که بودم، بیش تر  از شغل و ارتشی بدم آمد. «این دیگه چه کاریه❓ نه شب🌛 داره نه روز 🌤. از فردات نداری.» از شانس ما به حسن مأموریت بود.🍃 🔵سه ماه بعد یک ‌روز که از برگشتم، دیدم یکی ار خاله هایمان آمده دیدنمان. خاله ریز ریز خندید😃 و همانطور که با حرف می زد، با چشم و ابرو به من اشاره می کرد، بهم گفت «اومدم تو» تعجب کردم. این خاله ام نداشت.🍃 🔶گفتم «شما که نداری خاله.» گفت «از طرف دوست حسن آقا رَب پرست اومدم. نیست❓ رفته بودی ، حسن تورو به یوسف کلاهدوز معرفی کرده.»✔️ گفتم « نه خاله من اصلا توی فکر و این حرف ها نیستم. بعد هم، من ابداً زن جماعت نمی شم.»🍃 🔴خاله جواب داد: «یعنی چی❓ خیلی دلت بخواد. جوون به این خوبی و سر به زیری. و سر به راه. از تیپ و قیافه هم که چیزی کم نداره. هم که درست حسابیه. با حقوق سر موقع.» هر چه گفتم «اتفاقاً من از همین شغلش خوشم نمی آد» نکرد.🍃 🔷 کرد « تو که خوب نمی شناسیش. حالا بزار یک با هم صحبت کنید. اگر باز هم جوابت نه بود، کن‌. بعد بگو استخارمون بد اومده. اما من یک چیزی بهت بگم. این آقا یوسف از حسن خودمون هم بهتره. یه چیزی میگم یه چیزی میشنوی. همه ی پسرهای خاله بتول میگن این دیگه از حسن هم بهتره.»🍃 🔶 دیدم خاله دارد ناراحت می شود گفتم « از الان میدونم که جوابم منفیه، ولی حالا یک جلسه صحبت می کنیم. بعدش هم میگم استخارمون بد اومد ها.» خاله قبول کرد و با خوشحالی گفت «پس من میرم وعده کنم.» فردا شبش آقا یوسف تنها آمد خانه ی ما. پدر و مادرش# مشهد بودند.🍃 🔵 بودند « اختیار با خودته. برو بپسند. بعداً ما میایم.» گویا خیلی دوست نداشت خانه ی مردم برود . خجالت می کشید. برای همین هم انتخاب را به عهده ی خودش گذاشته بود.🍃 . @Shahidhojatrahimi
🌾از قدیم گفته اند: "خاک سرد است؛ آن‌هایی را که خیلی دوستشان داریداز دست بدهید، کم کم آرام " 🌾ماه‌ها از می‌گذرد.. از آن سحرگاهی که با شنیدن خبر ،بغضی سنگین بر دیواره گلویمان چنگ انداخت و حس تلخ یتیمی،پیکر را در آغوش فشرد. 🌾داغ رفتنت تازه است حاج قاسم!این داغ ، روی سینه‌مان سنگینی می‌کند.خاکِ تو سرد نیست ! گرم است.. سردار دل ها حاج 🌷 @Shahidhojatrahimi