📝 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
🔻 جان فدا ...!
مهدی کارش طوری بود که هم صبح و هم بعد از ظهر باید سرکار میرفت. هر روز وقت ناهار هم به منزل می آمد. منزل ما هم در نزدیکی گلزار شهدا و محل کارش ....
ادامه در تصویر ....
مهدی وامق عصمتی نژاد
📕 روایت سیره شهدا ، ص64
@shahidhojatrahimi
🔰 #خاطرات_شهدا | #روایتگری
🔻 علی بیخیــال؛ او سهمش پرواز بود ...
علی جوانی بود که تمام اعضا و جوارحش را
در کنترل خود داشت او دفترچه ای داشت که
نامش را «طریق پرواز » گذاشته بود و اعمال
روزانه خود را در انتهای روز با امتیاز مثبت و
منفی مشخص میکرد و اینگونه به حسابرسی
اعمالش میپرداخت و به خود تذکر میداد ...
او از شاگردان آیتالله حقشناس بود
در بخشی از وصیتنامهاش آمده است :
من خیلی کمتر عطر خریدهام زیرا هر وقت
بوی عطـر می خواستم از ته دلم می گفتم
"حسین جان" آن وقت فضا معطر می شد.
علی در سن ۱۹سالگی در عملیات بدر به فیض
شهادت رسید و در قطعه ۲۷ بهشت زهرا (س)
به خاک سپرده شد .
کتاب « علی بیخیال » زندگینامه و خاطرات
این شهید عزیز است که به همّت گروه فرهنگی
شهید ابراهیم هادی گردآوری شده است.
#شهید_علی_حیدری🌷
@shahidhojatrahimi
📖 #خاطرات_شهدا ( نامحرم )
چند خانم رفتند جلو سؤالاتشان رو بپرسند .
در تمام مدت سرش رو بالا نیاورد ...
نگاهش هم بہ زمین دوختہ بود .
خانم ها ڪه رفتند ، رفتم جلو گفتم :
تو اونقدر سرت پایینہ نگاه هم نمیڪنی بہ طرف ڪه داره حرف میزنہ باهات ،
اینا فڪر نڪنن تو خشڪ و متعصبی و اثر حرفات ڪم شہ؟!
گفت : من نگاه نمیڪنم تا خدا منو نگاه ڪنه!
#شهید_عبدالحمید_دیالمه
#نگاه_به_نامحرم🔥
@shahidhojatrahimi
💌#خاطرات_شهدا
💠شهید مدافعحرم #علی_اصغر_شیردل
همیشه میگفت:
یک چیزی که مانع میشه و داره
من رو به این دنیا دلبسته میکنه
پسرم امیرعلی است👶🏻
امیرعلی بدجوری داره من رو
به این دنیــــا دلبسته میکنه!
من همیشه میگفتم که
بچهات هستش مسئلهای نیست!
متوجه نمیشدم که داره چی میگه🧐
ولی ایشون میخواست
حتی از بچهاش،از همسرش
و حتی از زندگیــــش بگــذره
و به ایــــن درجــــه والا برســــه🕊
چون چیزی رو بالاتر از
زندگی و زن و بچهاش میدید!
علیاصغر
خــــدا و ائمهاطهار عليهمالسلام
رو میدیــــــــد!💚
📀راوے : همسر شهید
@shahidhojatrahimi
✅ #خاطرات_شهدا 🌷
🌺🕊 شهید مرتضی مسیب زاده
🦋 شهید خیلی دوست داشت با دوستان قدیمی و هیأتی اش رفت و آمد داشته باشیم 🍒
به همین خاطر معمولا مهمانی دوره ای داشتیم و زمانی که نوبت منزل 🏡 ما می شد، ایشون تاکید داشت که همه چیز ساده و به دور از تشریفات باشد🌟 تا همه احساس راحتی و صمیمیت بکنند
🍃 هیچ وقت اجازه نمی داد که دو نوع غذا تدارک ببینم 🍛🍝🌯
صمیمیت آقا مرتضی و دوستانش به حدی بود که یادم می آید در ماه مبارک رمضان 🌙 یکی از دوستان صمیمی اش قصد داشت ضیافت افطاری داشته باشد و چون ما در سفر مشهد بودیم، منتظر شدند تا برگردیم🌴 و بعد این مهمانی برگزار شد 😊
دوستان شهید به ایشان ارادت ویژه ای داشتند و همدیگر را برادر خطاب می کردند 🍇 و این دوستی حتی بعد از شهادت ایشان دستخوش تغییر نشد 💔
@shahidhojatrahimi
☑️ #خاطرات_شهدا
🍂 سردار شهید محمود شهبازی
🏴 قبل از شروع عملیات فتح مبین، به آقای بروجردی گفته بود:
برادر محمد!
⚫️ من خیلی نگرانم که مبادا در گذر زمان بار دیگر تاریخ تکرار بشود و بر سر این #انقلاب همان بیاید که بر سر حکومت امیر المومنین (ع) آمد.😔😔
🎍 به همین دلیل هم از خدا می خواهم هر چه زودتر مرا از این دنیا با #شهادت ببرد تا نمانم و شاهد تکرار تاریخ نباشم.»
@shahidhojatrahimi
💌#خاطرات_شهدا
🔴شهید مدافعحرم #ابراهیم_اسمی
پدر شهید نقل میکنند: یهروز با ابراهیم صحبت کردم و بهش گفتم: به دوستم گفتهام که پسر من ، ابراهیم ، مدافعحرم است. ابراهیم بعد از شنیدن این جمله چنان برافروخته شد و گفت: چرا به مردم میگویی من مدافع حرمم؟ من سربار مدافعان حرمم ؛ باباجان! مدافعِ حرمبودن کار هر کسی نیست و لیاقت میخواهد و من سربار اهل بیتام ، نَه مدافعحرم ! قول بده که زین پس به کسی نگویی من مدافع حرم هستم!
@shahidhojatrahimi
#خاطرات_شهدا~♥
نانوایۍ محل بسته بود
و براۍ خرید نان باید مسافت زیادۍ را
طۍ میکردیم.👣
به محسن که تازه از راه رسیده بود،
گفتم: «مادر جان! نانوایۍ بسته بود؛
میرۍ یه جاۍ دیگه چند تا نون بگیرۍ؟»
گفت: «بله، چرا که نه؟»🍃
بعد موتورش را گذاشت داخل حیاط
و کیسه را از من گرفت.✨
پرسیدم: «چرا با موتور نمیرۍ؟»
گفت: «پیاده میرم.
موتور مال خودم نیست؛ بیت الماله»
:: شهید_محسن_احمدزاده🦋
:: یاد_شهدا_با_صلوات🌱
@shahidhojatrahimi
📝#خاطرات_شهدا
🌹 شهید علیرضا قلیپور
💠علیرضا صبحها حدود یک ساعت قبل از اینکه مدرسهاش شروع بشه، از خونه خارج میشد، میرفت لحاف دوزی؛ یک تشک میدوخت و بعد میرفت #مدرسه. ازش پرسیدم: علیرضا، چرا این کار رو میکنی؟ بهم گفت: میخوام توی هزینههای مدرسهام کمک خرج پدرم باشم و حداقل #پولِ قلم و دفترم رو خودم تامین کنم.
@shahidhojatrahimi
📝#خاطرات_شهدا
🌹شهید محمودرضا بیضایی
💠محمودرضا قبل از ازدواجش همیشه دوست داشت که در آینده دختری داشته باشه و اسمشو بذاره کوثر
بعد ازدواجش هم خدا بهش دختری داد و اسمشو کوثر گذاشت.
شب یکی از #عملیاتها بهش گفتند که امکان تماس با #خانواده هست نمیخوای صدای کوثر کوچولوت رو بشنوی؟
گفت: از کوثرم گــــــــــذشتم...
@shahidhojatrahimi
#خـــاطرات_شهدا
توی آموزش یه بار که در منطقه حسابی عرق بچه ها رو درآورده بود، جمعشون کرد و بهشون گفت : نکنه فکر کنین که فلانی ما را آموزش میده ، من خاک پاهای شماهام .
من خیلی کوچکتر از شماهام اگه تکلیف نبود هرگز این کار رو نمی کردم.
ولی دلش رضا نداده بود و با گریه از همه خواست که دراز بکشن، همه تعجب کرده بودن که می خواد چیکار کنه، همه که خوابیدن اومد پایین پای تک تک بچه ها و دست می کشید به کف پوتین بچه ها و خاکش رو می مالید رو پیشانیش می گفت: من خاک پای شماهام ....
سردار خیبر
#شهیدابراهیم_همت
📕 ستارگان خاکی
@shahidhojatrahimi
🌟 #خاطرات_شهدا
🔰 شهیدی که زندگیاش را فدای امام حسین علیهالسلام کرد...
📝 ایام محـرّم که میشد، سید منصـور تمام دارایی خودش رو میداد به تکیهی محل ، و خرجِ مراسم عزاداری حضرت سیـدالشهدا علیهالسلام میکرد. وقتی هم بهش اعتـراض کردم ، گفت: بـرای امـام حسیـن علیهالسلام ، دادنِ سـر و جان هم کم است، چه رسد به پول ...
✍🏻 خاطرهای از زندگی شهید سیدمنصور جوادیون اصفهانی
📍منبع: کتاب سیرت شهیدان، صفحه ۱۲۶
@shahidhojatrahimi
📝#خاطرات_شهدا
🌹شهید عباس بابایی
💠نیروی هوایی که بود، ماهی یک بار به دیدار ما میآمد، وقتی هم که به #خانه ما میآمد، مستقیم به زیرزمین میرفت تا ببیند ما چی داریم و چی نداریم. وقتی گونی برنج و یا حلب روغن را میدید، میگفت: «مادر! اینها چیه که اینجا انبار کردید؟! ... خیلی ها نان خالی هم ندارند بخورند، آنوقت شما ...» خلاصه هرچی که بود جمع میکرد و میریخت توی ماشین و با خودش میبرد، به #نیازمندان میداد
@shahidhojatrahimi
📝#خاطرات_شهدا
🌹شهید سیدمجتبی نوابصفوی
💠وسط سخنرانیاش گفت: برام یه شمع بیارین. شمع رو که آوردند، روشن کرد و گفت: درِ اتاق رو کمی باز کنین. در اتاق که باز شد، شعلهی شمع، با وزش باد کمی خم شد. سید مجتبی گفت: مومن مثل این شعله شمع است و معصیت و #گناه حتی اگه به اندازه وزش نسیمی باشه، #مومن رو به طرف چپ و راست منحرف کرده و از صراط الهی دور میکنه.
@shahidhojatrahimi
♥️| مادر شهید نقل میکنند: مبنای همه زندگی ابوالفضل قرآن بود؛ همیشه به من سفارش میکرد اگر مشکلِ حلنشدهای داشتم، به قرآن رجوع کنم. اخلاق و روحیاتش در راستای قرآن بود.
کارهایش دلنشین بود، زیرا مأنوس با قرآن بود. هر زمان که خلوت میکرد، به اولین چیزی که پناه میبرد، قرآن بود و به واقع این قرآن است که از ما حفظ و نگهداری میکند.
#شهیدمدافعحرمابوالفضلنیکزاد💚
#مدافعان_حرم🌷
#خاطرات_شهدا
@shahidhojatrahimi
#خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
🌟 شهیدی که زندگیاش را فدای امام حسین علیهالسلام کرد...
📍ایام محـرّم که میشد، سید منصـور تمام دارایی خودش رو میداد به تکیهی محل، و خرجِ مراسم عزاداری حضرت سیـدالشهدا علیهالسلام میکرد. وقتی هم بهش اعتـراض کردم، گفت: بـرای امـام حسیـن علیهالسلام، دادنِ سـر و جان هم کم است، چه رسد به پول ...
#شهید_منصور_جوادیون_اصفهانی
یاد شهدا با صلوات🌷
@shahidhojatrahimi
#خاطرات_شهدا
✨
موقع رفتن بهش گفتم:
برو داداش،ولی برگـرد...🙃🍂
یه لبخندی زد و گفت:
من دیگه برنمیگردم...😊✋🏻
گفتم:نزن این حرفو،تو بچه ڪوچیک داری...😔
یه دست زد به گردنش و گفت:
این گردنو میبینے؟!
#خوراک_بریدنه...💔😇
✨🌱
#شهید_حججـے
#گناهممنوع
@shahidhojatrahimi
#خاطرات_شهدا
اذان گفته بودند. زود مهر برداشتم و رفتم برای نماز.
مصطفی هنوز نیامده بود. برگشتم
مثل همیشه کله اش را کرده بود داخل جا مهری و مهرها رو زیر و رو می کرد.
فوت کرد و یکی را داد دستم.
گفتم: "این چیه؟"
بشکن زد، گفت: "مهر کربلاست. بگیر حالشو ببر!
خیلی وقت ها روی مهرها ننوشته تربت کربلا."
گفتم: "از کجا فهمیدی مهر کربلاست؟"
گفت "مهر کربلا از قیافش پیداست..."
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن
#شبتون_شهدایی
@shahidhojatrahimi
#خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
🔻پابوس مادر
🌟خیلی دوست داشتنی بود. اگر ذرهای از او دلخور و ناراحت میشدم به هر طریقی دلم رو به دست میآورد، حتی پشت پاهامو میبوسید، هر روز صبح وقتی میخواست بره اداره میومد و پای منو میبوسید. یک بار خواهرش این اتفاق رو دید و به مـن اشـاره کرد و گفت دیدی چه کار کرد مادر؟
گفتم بله، کارِ هر روزش هست، من خودمو به خواب میزنم یک وقت خجالت نکشه.
#شهید_امیر_لطفی
یاد شهدا با صلوات🌷
@shahidhojatrahimi
#خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
📍خواستگار
🌟عباس هفتهای یک خواستگار داشت. فرمانده شهید میگفت عباس هفتهای یک خواستگار داشت. گویی همه خواهان بودند که با عباس فامیل شوند، همیشه به او میگفتند اگر میخواهی ازدواج کنی ما گزینه مناسب داریم. در ایام اربعین با خانواده شیرازی آشنا شدند و خانواده حرفها زدن و عباس زمانی که با این خانم صحبت کرده بود به وی از تصمیمش گفته بود در صورتی که سالم از این مأموریت بازگشتم برای رسمی شدن این ارتباط قدم جلو خواهم گذاشت. اما گویی خداوند برای عباس جور دیگری رقم زده بود و برای خودش کنار گذاشته بود...
#شهید_عباس_آسمیه
یاد شهدا با صلوات🌷
@shahidhojatrahimi
📨#خاطرات_شهدا
🦋شهید مدافعحرم مهدی موحدنیا
شب آخری که مهدی با مادرم و همسرش،
میخواست بره تهران و چند روز بعدش
پرواز داشت به سمت سوریه🇸🇾
دلم بدجور گرفته بود😔
دیدم دوش گرفته🚿
و یک حوله انداخته روی دوشش!
خیلی زیبا شده بود😍
مثل ماه شب چهارده میدرخشید🌟
جلوی آینه ایستاده بود
و به سینهاش میزد و میگفت:🗣
منم باید بــــرم آره برم سرم بــــره
گفتم : مهدی خواهشاً بس کن!
دمِ رفتنی چه شعریه که میخونی؟😕
مقابلم ایستاد و به سینهاش زد و گفت:
خواهرم این سینه باید جلوی
حرم حضرت زینب سلاماللهعلیها
سِپـــَـر بشــــه🛡🕌
فردای قیامت باید بتونم
جواب امام حسین رو بدهم🧏♂
وقتیاینحرفرو گفت،تمام بدنم لرزید
و فهمیدم مهـدی دیگه زمینی نیست💙
📀 راوے: خواهر شهید
@shahidhojatrahimi
✅ #خاطرات_شهدا
⭐️#شهید_مدافع_حرم
🌸🕊 #شهید حاج محمد پورهنگ
تازه می خواست ازدواج کنه.
به شوخی بهش گفتم: خیلی دیر جنبیدی 😉. تا بخوای ازدواج کنی و ان شاءالله بچه دار بشی و بعد بچهٔ بعدی... دیگه سِنت خیلی میره بالا 👐🏻
یه نگاه بهم کرد. 🙂
این دفعه هم مثل همیشه یه حرفی زد که کلی رفتم تو فکر.🙄
گفت: سید، خدا جبران کننده ست.😊
گفتم: یعنی چی؟
🌴گفت: فکر می کنی برای خدا کاری داره بهم دوقلو بده؟
سید جان، اگه نیتْ خدایی باشه خدا جبران می کنه 💫
🚦وقتی خدا بهش دوقلو 👧🏼👧🏻 عنایت کرد تازه فهمیدم چی گفته بود
@shahidhojatrahimi
☑️ #کلام_شهدا
☁️💧#خاطرات_شهدا
🍁#حاج_قاسم پیش از سفر به سوریه در سفر به قم و زیارت حضرت معصومه (س) گفته بودند:
❄️ اگر #شهید شدم، انگشترم را به همراهم دفن کنید؛ زیرا به هنگام قرائت #نماز هایم و تبرک به "حرم های مطهر ائمه" و دیگر مکان های مقدس که به همراهم بوده ارزش معنوی بسیار بالایی برای من دارد 😍
🔲 در یکی از ماموریت های اعزامی به غرب کشور، از حاج قاسم سوال کردم که اگر به شما پست و مقام بالاتری پیشنهاد کنند چه تصمیمی خواهید گرفت⁉️
✴️ گفت: فرماندهیِ نیروی قدسِ سپاه آخرین مسؤولیت من است😭
@shahidhojatrahimi
✅#سیره_شهدا
✅#خاطرات_شهدا
#سردار_دلها💔
🌸🕊 #حاج_قاسم سلیمانی
روزی که بابا مدال🏅 ذوالفقار را از 💝💙#حضرت_آقا💜💛 گرفتند، به ایشان تبریک گفتم.💎
💢در پاسخ گفتند : اینها همه دنیوی است☝️🏻
دعا کن یک روز مدال اخروی ام را از خداوند بگیرم
✴️ به ما هم گفتند : مبادا مغرور شوید که پدرتان فلان مقام و مدال را دارد ❌
🌴 در ذهنتان باشد پدرتان فقط یک سرباز ✊🏻 و خادم مردم است و شما هم از مردم و خادم مردمید ✋🏻
🍉🌀 به روایت : زینب سلیمانی
@shahidhojatrahimi
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
🌟ذکریا همیشه در سلام کردن به کوچک و بزرگ سبقت میگرفت و همهی خانواده شیفتهی این اخلاق او بودند، خوشخنده بود و تبسم از لبانش محو نمیشد، هر زمانی که از خواب بیدارش میکردم، تا چشمانش را باز میکرد، لبخندی به من میزد و سلام میداد؛ هیچ وقت عصبانی نمیشد.
از کودکی تا زمانی که ازدواج کرد، سعی میکرد از لحاظ مالی، خانوادهاش را درک کند؛ مثلا اگر دوست داشت اردوی مشهد برود و ما هزینهاش را نداشتیم، اعتراضی نمیکرد و با دوستانش همراه نمیشد؛ ذکریا در همهشرایط احترام من و پدرش را حفظ میکرد.
🌷 شهید ذکریا شیری🌷
📎 به روایت مادر شهید
@shahidhojatrahimi
✅ #خاطرات_شهدا
🦋🌙شهید سید مرتضی آوینی
🌺 بیشتر دوست داشت گمنام باشد.
به همین دلیل گاهی به اسم های دیگر مقاله 📃 می نوشت
🥕 نام هایی مانند : سجاد شکیب، مرتضی علم الهدی، مرتضی حق گو، مهدی علم الهدی و فرهاد گلزار که از این نام آخر بیشتر در مجلات سینمایی استفاده می کرد.
⛱ گاهی نیز با نام مستعار «کاکتوس» 🌵 می نوشت که بعدها عنوان صفحه طنز ماهنامهٔ سوره شد.
🌀 به روایت : دیگران
📚 لاله ای در فکه
#شبتون_شهدایی
@shahidhojatrahimi
#خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
🔻جرعهای از معرفت شهدا...
🌟شب عروسی هنگام برگشتن از آتلیه علی آقا به من گفتند: اگر موافق باشید قبل از رفتن پیش مهمانها اول برویم خانه خودمان و نمازمان را با هم بخوانیم یک نماز دو نفره عاشقانه... و این هم در حالی بود که مرتب خانوادههامون به ایشان زنگ میزدند که چرا نمیآئید مهمانها منتظرند. من هم گفتم قبول فقط جواب آنها با شما... ایشان هم گفتند مشکلی نیست موبایلم را برای یک ساعت میگذارم روی بیصدا تا متوجه نشویم. بعد با هم به خانه پر از مهر و محبتمان رفتیم و بعد از نماز به پیشنهاد ایشان یک زیارت عاشورای دلچسب دو نفره خواندیم. بنای زندگیمان را با معنویت بنا کردیم و به عقیده من این بهترین زیارت عاشورایی بود که تا حالا خوانده بودم.
#شهید_علی_شاهسنایی
یاد شهدا با صلوات🌷
@shahidhojatrahimi
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
🔻عزیزم دوستت دارم...
🌟فاطمه جان،عزیزم دوستت دارم،دعا می کنم
امتحاناتت را به خوبی پشت سر بگذاری و حالت هر روز از دیروز بهتر باشد،من هم به یادت خواهم بود
امیدوارم فاصله جسم هایمان،قلب هایمان را به هم نزدیک تر سازد تا بتوانیم ظرفیت عاشق شدن را پیدا کنیم،شنیدی می گویند:زنده بودن،فاصله گهواره تا گور است و زندگی کردن،فاصله زمین تا آسمان....امیدوارم هرروز آسمانی تر شوی؛توهم مرا دعا کن،خداوند قلب هایمان را به رنگ خود در آورد و پاک مان کند.
#شهید_عباس_دانشگر
یاد شهدا با صلوات🌷
@shahidhojatrahimi
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
📍تربت اباعبدالله
🌟کمی خاک تربت اباعبدالله را با مقداری خاک به جا مانده از استخوانهای شهدا را در هم آمیخته بود. بوی عجیبی داشت.میگفت در جیبم عطر نمی گذارم که مبادا بوی خوش آن را از بین ببرد... قبل از هر سخنرانی آن را به مشام می کشید و بر صورت و لب هایش می مالید انگار مست می شد صحبت هایش همیشه در دلها نفوذ میکرد و می گفت لبهایم را که به خاک شهدا تبرک می کنم خودشون حرف هایی رو که باید بزنم به زبونم جاری می کنند...
📚برشی از زندگی شهید حاج عبدالله ضابط کتاب شیدایی مجموعه خاطرات علمدار روایتگری
@shahidhojatrahimi