•°•°•|خاکریز خاطرات|•°•°•
✨آشنایی حاج قاسم باسید ابراهیم🌿
❣سردار حاج قاسم سلیمانی
در مورد نحوه اشنایی اش با مصطفی گفته است :
" در دیرالعدس صدای خیلی برجسته ای پشت بی سیم شنیدم . سید ابراهیم خیلی صداش مردانه بود. مثل داش مشتی های تهران. پشت بی سیم با حسین بادپا حرف می زد . پرسیدم : این کیه که باصدای کلفت و مردانه صحبت می کند؟ این جوان تهرانی از کجا آمده و چطور در فاطمیون جاگرفته ؟ صبح که بچه ها از دیرالعدس برگشتند خواستم سید ابراهیم را ببینم . جوان لاغر و نحیفی را نشانم دادندو گفتند این سیدابراهیم است . گفتم :" فکر می کردم بایک آدم قدبلند و چهارشانه مواجه می شوم .....🍃 جوان تودل برویی بود و ادم از نگاه کردنش لذت می برد . من واقعا عاشقش بودم.❤️✨
#شهیدمصطفی_صدرزاده✨
#شهیدحاج_قاسم_سلیمانی🌿
@sardaraneshgh
#شهیدےکه_نذر_حضرت_عباس_بود
تو بچگی یه تصادف شدید میکنه و تا مرز مرگ میره مادرش نذر میکنه اگه خوب بشه سرباز حضرت(عباس) بشه
تو سوریه فرمانده و موسس لشگر فاطمیون بود یه روز قبل از عملیات میگه ان شاءالله تاسوعا پیش عباسم،صبح تاسوعا رفت پیش عباس
#شهیدمصطفی_صدرزاده
@sardaraneashgh
🔮شهدا عندربهم یرزقون...
🌹#همسرشهید
آن زمان ماشین نداشتیم. با آژانس به میدان شهدای گمنام در فاز 3 اندیشه رفتیم. آنجا اصلا محل زندگی نبود که مصطفی دوستی داشته باشد و بخواهد با او دعوا کند.
چندتا پله میخورد و آن بالا 5 شهید گمنام دفن بودند. من از پله ها بالا رفتم و دیدم که مصطفی حتی از پله ها هم بالا نیامد.
پایین ایستاده بود و با لحن تندی گفت: «اگر شما کار اعزام مرا جور نکنید، هرجا بروم میگویم که شما کاری نمیکنید. هرجا بروم میگویم دروغ است که شهدا عند ربهم یرزقون هستند، میگویم روزی نمیخورید و هیچ مشکلی از کسی برطرف نمیکنید. خودتان باید کارهای من را جور کنید».
دقیقا خاطرم نیست که 21 یا 23 رمضان بود. من فقط او را نگاه میکردم.
گفتم من بالا میروم تا فاتحه بخوانم. او حتی بالا نیامد که فاتحهای بخواند؛ فقط ایستاده بود و زیر لب با شهدا دعوا میکرد. کمتر از ده روز بعد از این ماجرا حاجتش را گرفت. سه روز بعد از عید فطر بود که برای اولین بار اعزام شد.
🌷#شهیدمصطفی_صدرزاده
@sardaraneashgh