🔰امروز جمعه ۲۲ بهمن ۱۳۶۱
پنج روز است که در #محاصره هستیم. آب و غذا و مهمات نداریم. شمار بچه های #کانال_کمیل بسیار کم است و بسیاری شهید و یا زخمی شدند. باقی از هم از عطش فراوان توانی برایشان نمانده است.
امیدواری دادن های ابراهیم بهترین رزق این چند روز برای بچه ها بود..
ابراهیم می گفت : اگر همگی هم شهید شویم تنها نیستیم، مطمئن باشید مادرمان #حضرت_زهرا سلام الله علیها می آید و به ما سر می زند.
در همین حال رزمنده ای فریاد زد : مادر بخدا قسم اگر گردان کمیل در مدینه بود هرگز نمی گذاشتند به تو سیلی بزنند.
نوای مادر مادر در کانال طنین انداز شده بود...😭
کماندو های عراقی به کانال رسیدند و شروع کردند به #قتل_عام بچه های باقی مانده کمیل و حنظله
بچه های کمیل و حنظله همراه با راهپیمایی ۲۲ بهمن در شهرهای مختلف ایران داشتند حماسه دیگری رقم می زدند.
ابراهیم باقی رزمندگان را به عقب راند و خود در برابر کماندوها مقاومت می کرد که ناگهان نوایی بلند شد :
ابراهیم شهید شد...😭😭😭
#شهید_ابراهیم_هادی
#سالروز_شهادت🌷
@sardaraneshgh
دیدار خواهر #شهید_ابراهیم_هادی با فرمانده سپاه مشهد در فرودگاه هاشمی نژاد جهت زیارت پیکر پاک و مطهر#سپهبد_سلیمانی 🌷
✅خواهر شهید #ابراهیم_هادی در خصوص دیدار با پیکر مطهر و پاک شهید حاج قاسم سلیمانی گفتند:
تابوت را در آغوش کشیدم فریاد زدم برادرم... برادرم ... برادرم...
ابراهیم رفت خبر شهادتش آمد اما خودش برنگشت شما ارباًاربا برگشتی برادرم جگرم سوخت الان متوجه میشوم مادرم وقتی میگفت جگرم میسوزد چه حالی داشته ...
سردار دلها با شهادت شما جگرم سوخت
تا آخر ایستاده ام راهتان را ادامه خواهم داد تا شهادت ...
چفیه متبرک به پیکر شهید سردار سلیمانی🌷
@sardaraneashgh
🌷✨🌱🌷✨🌱🌷✨🌱🌷
🌴رسیدگی به مردم🌴
🔰اواخر مجروحیت ابراهیم بود که یک روز ظهر زنگ زد و بعد از سلام و احوالپرسی گفت:
"سید، ماشینت رو امروز استفاده میکنی؟"🚙
گفتم:"نه، همینطور جلوی خونه افتاده"🙂
بعد هم اومد و ماشین رو گرفت و گفت: "تا عصر بر میگردونم".
عصر بود که ماشین رو آورد. پرسیدم: "کجا میخواستی بری؟" 😇
گفت: "هیچی، مسافرکشی میکردم" 😌
با خنده گفتم: "شوخی میکنی ؟"😅
گفت: "نه ،حالا هم اگه کاری نداری پاشو بریم یکی دو جا کار داریم".🧐
میخواستم برم داخل خونه که آماده بشم، گفت:"اگر چیزی هم تو خونه داری که استفاده نمیکنی مثل برنج و روغن بیار که برای چند نفر احتیاج داریم".🍚🥔🥫🍗
رفتم مقداری برنج و روغن آوردم، بعد هم رفتیم جلوی یک فروشگاه، ابراهیم مقداري گوشت و مرغ و... خرید و آمد سوار شد.🍾🍘🍖
از پول خُردهائی که به فروشنده میداد فهمیدم همان پولهای مسافرکشی باید باشد.💰
بعد با هم رفتیم جنوب شهر و به خانه چند نفر سر زدیم. من اونها را نمیشناختم. وقتی درِ خونهای میرفت و وسائل رو تحویل میداد میگفت: "ما از جبهه اومدیم و اینها هم سهمیه شماست!"،
🙏🌿☺️
ابراهیم طوری حرف میزد که طرف مقابل اصلاً احساس شرمندگی نکنه و اصلاً خودش رو هم مطرح نمیکرد.
😊👌
بعدها فهمیدم خانههائی که رفتیم منزل چند تا از بچههای رزمنده بود که مرد خانواده در جبهه حضور داشته و برای همین به آنها رسیدگی میکرد. ✅
#شهید_ابراهیم_هادی
#الگوی_خودسازی
#ماملت_امام_حسینیم
@sardaraneashgh
⭕️ #شهید_ابراهیم_هادی
#مورد_عنایت_و_توجه
#حضرت_زهرا_س
🌸🍃شهید هادی در یکی از شبها در جمع بچه ها شروع کرد به مداحی .
اون شب صدای ابراهیم بخاطر خستگی و طولانی شدن مجالس گرفته بود.
🌸🍃بعد از اتمام مراسم تعدادی از دوستان شروع کردند به شوخی کردن با ابراهیم و صدایش را تقلید میکردند..
که باعث ناراحتی ابراهیم شد
🌸🍃آن شب ابراهیم عصبانی شد. و گفت من مهم نیستم..
اینها مجالس حضرت زهرا س را به شوخی گرفتند.
و قسم خورد که دیگر مداحی نکند.
🌸🍃نیمه شب بود و ابرهیم قبل از اذان بچه ها را بیدار کرد .
و بعد از اقامه نماز صبح به جماعت و بعد از تسبیحات شروع کرد به دعا و روضه خوانی حضرت زهرا س.
اشعار زیبای ابرهیم اشک همه را در آورد.
🌸🍃یکی از دوستان ابرهیم تعجب میکند و به ابرهیم میگوید شما که قسم خورده بودید که روضه نخوانید.
چطور دوباره خواندید.
🌸🍃ابرهیم گفت : دیشب در خواب وجود حضرت صدیقه طاهره س تشریف آوردند و گفتند.: ( نگو نمیخوانم ما تو را دوست داریم هر کس گفت بخوان تو هم بخوان )
♥️ دهانمان را معطر کنیم با ذکر صلوات بر محمد و آل محمد .
به نیت شادی روح علمدار کانال کمیل
#شهید_ابراهیم_هادی
@sardaraneashgh
#اوج_بندگی
#سیره_شهدا
┄┅═══✼✼═══┅┄
قبل از اذان صبح برگشت.
پیکر #شهید هم روی دوشش بود.
خسته بود و خوشحال.
می گفت:
یک ماه قبل روی ارتفاعات بازی دراز عملیات داشتیم.
فقط همین شهید جا مانده بود.
┄┅═•°••⃟🕊⃟•°•═┅┄
پیرمردی جلو آمد.
#پدرشهید بود.
همان که ابراهیم پسرش را از بالای ارتفاع آورده بود.
سلام کردیم و جواب داد.
همه ساکت بودند.
انگار می خواهد چیزی بگوید اما!
لحظاتی بعد سکوتش را شکست:
آقا ابراهیم ممنون!
زحمت کشیدی!
اما پسرم...!
پیرمرد مکثی کرد و گفت:
پسرم از دست شما ناراحت است!
لبخند از چهره همیشه خندان ابراهیم رفت.😔
چشمانش گرد شده بود از تعجب!
بغض گلوی پیرمرد را گرفته بود.
چشمانش خیس از اشک بود.
صدایش هم لرزان و خسته:
دیشب پسرم را در خواب دیدم.
می گفت:
در مدتی که ما #گمنام و بی نشان بر خاک #جبهه افتاده بودیم،
هر شب مادر سادات #حضرت_زهرا سلام الله علیها به ما سر می زد.
اما حالا،
دیگر چنین خبری برای ما نیست...!😭
می گویند #شهدای_گمنام مهمانان ویژه حضرت زهرا سلام الله علیها هستند!
پیرمرد دیگر ادامه نداد.
┄┅═•°••⃟🕊⃟•°•═┅┄
سکوت جمع ما را گرفته بود.
به ابراهیم هادی نگاه کردم.
دانه های درشت اشک از گوشه چشمانش غلت میخورد و پایین می آمد.😭
می توانستم فکرش را بخوانم.
ابراهیم هادی گمشده اش را پیدا کرده بود!
#گمنامی...
#شهید_ابراهیم_هادی
@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تومرامابراهیمنیستتنھامونبذاره..
نکنہاعمالمونباعثبشہازراهشدوربشیم..!💔
سال روزشہادت💫
#شهید_ابراهیم_هادی
@sardaraneashgh
#شھادت یعنی :
زندگی کن اما؛
فقط برای خـدا
اگر شھادت میخواهید ،
زندگی کنید
فقط برای خدا...🕊
#برادرشهیدم ☘️
#شهید_ابراهیم_هادی🌸
@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این ویدئو با تکنیک #دیپ_فیک ساخته شده است... ❤️
ویدئوی این لبخند رو به سایر دوستانتون هم هدیه کنید.
#شهید_ابراهیم_هادی
@sardaraneashgh
💠 شهیدی که حضرت زهرا(س) به او گفت: ما تو را دوست داریم: 💠
✅پاییز سال 1361 بود. بار دیگر با ابراهیم عازم منطقه شدیم. اینبار نقل همه مجالس،توسل های ابراهیم به حضرت زهرا(س) بود.هرجا میرفتیم حرف از او بود.به هر سنگری سر میزدیم از ابراهیم میخواستند مداحی کند و از حضرت زهرا بخواند.
🌙 شب بود. ابراهیم در جمع بچه شروع به مداحی کرد. صدای ابراهیم بخاطر خستگی و طولانی شدن مجالس گرفته بود. بعد از تمام شدن مراسم، دونفر از رفقا با ابراهیم شوخی کردند و صدایش را تقلید کردند که باعث ناراحتی ابراهیم شد.
✳️آن شب ابراهیم عصبانی بود و گفت: من مهم نیستم، اینها مجلس حضرت زهرا(س) را به شوخی گرفتند. برای همین دیگر مداحی نمیکنم. هرچه میگفتیم به دل نگیر اما فایده ای نداشت.
💯ساعت یک نیمه شب بود خسته و کوفته خوابیدیم. قبل از اذان بچه ها را بیدار کرد، اذان گفت و نماز جماعت به پا کردند و بعد از تسبیحات ابراهیم شروع به دعا خواندن و روضه خوانی حضرت زهرا(ع) کرد. اشعار زیبای ابراهیم اشک همه را جاری کرده بود.
🔘 بعد از خوردن صبحانه برگشتیم. گفتم: دیشب قسم خوردی دیگه مداحی نمیکنی ولی بعد نماز صبح...؟!
گفت:دیشب توی خواب دیدم وجود حضرت صدیقه طاهره(س) تشریف آوردند و گفتند:
« نگو نمیخوانم،
ما تو را دوست داریم.
هرکس گفت بخوان تو هم بخوان »
#شهید_ابراهیم_هادی🌸
@sardaraneashgh
نامشاندردنیاشهید است
ودرآخرتشفیع
بھامیدشفاعتشان ..🌸
#شهید_ابراهیم_هادی🥀
@sardaraneashgh
#معرفی_شهدا
#شهید_ابراهیم_هادی
شکستن نفس
باران شدیدی در تهران باریده بود. خیابان 17 شهریور را آب گرفته بود. چند پیرمرد می خواستند به سمت دیگر خیابان بروند مانده بودند چه کنند. همان موقع ابراهیم از راه رسید. پاچه شلوار را بالا زد. با کول کردن پیرمردها، آن ها را به طرف دیگر خیابان برد.
ابراهیم از این کارها زیاد انجام می داد. هدفی جز شکستن نفس خودش نداشت. مخصوصا زمانی که خیلی بین بچه ها مطرح بود! راوی: جمعی از دوستان شهید
#قسمت_اول
بخش دوم
🕊#شهیدانه🥀
@sardaraneashgh
🌷 بسم الله الرحمن الرحیم 🌷
#معرفی_شهدا
#شهید_ابراهیم_هادی
چفیه
اواخر سال 1360 بود. ابراهیم در مرخصی به سر می برد. آخر شب بود که آمد خانه، کمی صحبت کردیم. بعد دیدم توی جیبش یک دسته بزرگ اسکناس قرار دارد!
گفتم: راستی داداش! اینهمه پول از کجا می یاری!؟ من چندبار تا حالا دیدم که به مردم کمک می کنی، برای هیئت خرج می کنی، الان هم که این همه پول تو جیب شماست!
بعد به شوخی گفتم: راستش را بگو، گنج پیدا کردی!؟
ابراهیم خندید و گفت: نه بابا، رفقا اینها را به من می دهند، خودشان هم می گویند در چه راهی خرج کنم.
فردای آن روز با ابراهیم رفتیم بازار، از چند دالان و بازارچه رد شدیم. به مغازه موردنظر رسیدیم.
مغازه تقریبا بزرگی بود. پیرمرد صاحب فروشگاه و شاگردانش یک به یک با ابراهیم دست و روبوسی کردند، معلوم بود کاملا ابراهیم را می شناسند.
#قسمت_دوم
بخش سوم
🕊#شهیدانه🥀
@sardaraneashgh