eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
6.5هزار ویدیو
108 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ خاطراتی از گذشته و ۳۵ سال زیستن در کنار هم به خوبی و خوشی! برای اولین بار قلم به دست گرفته ام و مینویسم؛ اگر مطالبم با زبان محاوره و عامیانه است به بزرگواری خودتون ببخشید این داستان کاملا واقعی میباشد حتی اسامی و محل و مدرسه ای که نام میبرد کاملا واقعی‌ست https://eitaa.com/joinchat/4176281780Ce1b6f877e7 آقای حمید حیدر همسر خانم اکرم سادات مقدسی🌹 نکنید که مگر میشه کسی داستان زندگیش رو، اون هم با اسامی حقیقی بنویسه و اجازه بده که در فضای مجازی گذاشته بشه🤔 میخوای راز این مطلب رو بدونی بزن روی لینک بیا بخون
‌﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽ 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱ اردیبهشت ۱٣٣۶ 📅تاریخ شهادت : ٢٢ بهمن ۱٣۶۱ (س) مجلسی می گوید: بود،بار دیگر به همراه ابراهیم عازم مناطق عملیاتی شدیم. این بار نَقل همه ی مجالس ابراهیم به حضرت زهرا(س)بود.هرجا میرفتیم حرف از او بود. خیلی از بچه ها و حماسه آفرینی های او را در عملیات ها تعریف می کردند.همه ی آن ها با توسل به حضرت صدیقه ی طاهره(س)انجام شده بود. به منطقه ی رفتیم.به هر سنگری می رفتیم از ابراهیم می خواستند که برای آن ها مداحی کند و ازحضرت زهرا(س)بخواند. در جمع بچه های یکی از گردان ها شروع به کرد. صدای ابراهیم به و طولانی شدن مجالس گرفته بود. بعد از تمام شدن مراسم،یکی دو نفر از رفقا با ابراهیم کردند و صدایش را کردند. بعد هم چیزهایی گفتند که او خیلی شد. آن شب ابراهیم خیلی بود و گفت:من نیستم،این ها حضرت را شوخی گرفتندبرای همین دیگر . هر چه می گفتم:حرف بچه ها را به ، آقا ابراهیم تو کار خودت را بکن،امافایده ای نداشت. آخر شب برگشتیم مقر،دوباره قسم خورد که: دیگر مداحی نمی کنم. ساعت شب بود خسته و کوفته خوابیدم. از اذان صبح احساس کردم کسی دستم را تکان می دهد. را به سختی باز کردم چهره ی نورانی ابراهیم بالای سرم بود من را صدا زد و گفت: پاشو الان . من بلند شدم با خودم گفتم:این بابا انگار نمی دونه یعنی چی؟البته می دانستم که او هر ساعتی بخوابد،قبل از اذان بیدار می شود و نماز. ابراهیم دیگر بچه ها را هم صدا زد.بعد هم اذان گفت و صبح را برپا کرد. بعد از نماز و ،ابراهیم شروع به خواندن کردبعد هم حضرت زهرا(س) اشعار زیبای ابراهیم چشمان همه ی بچه ها را جاری کردمن هم که دیشب خوردن ابراهیم را دیده بودم از همه بیش تر کردم ولی چیزی نگفتم. بعد از خوردن صبحانه به همراه بچه ها به سمت سومار برگشتیم بین راه دائم در فکر کار های عجیب او بودم. نگاه معنی داری به من کرد و گفت: می خواهی با اینکه خوردم،چرا روضه خواندم؟ گفتم: آره،شما دیشب قسم خوردی که.... پرید تو حرفم و گفت: چیزی که می گویم تا جایی نکن. بعد کمی کرد و ادامه داد:دیشب خواب به چشمم نمی آمد،نیمه های شب کمی خوابم برد. یکدفعه دیدم حضرت صدیقه ی طاهره(س) آوردند و گفتند: ،ما تو را دوست داریم. هرکه گفت تو هم بخوان دیگر امان صحبت کردن به او نمی دادابراهیم بعد از آن به کردن ادامه داد. (سلام الله علیها) . 🌸
🔳 💐 ﷽یاد خاطرات عاشقان شهدا﷽ ✍داشتم خونه رو مرتب مے ڪردم حسین گوشه ے آشپزخونه نشسته و به نقطه اے خیره شده بود اونقدر خودش بود ڪه هر چه صداش ڪردم جواب نداد 🖤رفتم جلوش و گفتم: حسین؟! ... حسین؟! ... ؟!یهـو برگشت و بهـم نگاه ڪرد 🍃گفتم: حسین جان! ڪجایی مادر؟! و گفت: ☘از خنده ام گرفت.بهش گفتم: قبرت؟! ... مادر جون؟! 🍂گفت: بهشت زهرا سلام الله علیها ردیف ۱۱ قطعه ۲۴ شماره ۴۴ چیزی نگفتم و گذشت ... 🥀... وقتی شد و ڪردیم به رسیــدم با ڪمال دیــدم 👌دقیقــا دفن شده که اون روز بهم گفته بود 🍂پشتم لرزید ، فهمیدم اون روز واقعا سـر قبـرش بـوده... ڪبـوتـرانـه پـریـدیـد🕊 ۱۶ اردیبهشت سالروز شهادت شهید فهمیده ✏️: مادر شهید 🥀 🇮🇷شادی ارواح مطهر شهدا صلوات🇮🇷 اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍ وَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ »«اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍ وَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌹🌹 🦋🦋🦋
قسمت چهارم بار که می خواستن برن ، هاش رو دور گردن انداخته بود و می کرد و نمی شد 😭 خود همسرم هم از کار احمد رضا می کردند.😭😭 🍃🌷🍃 خیلی بود برامون😭 بچه ها خیلی و می کردند 😭 بالاخره همسرم کردند و .😭😭 🍃🌷🍃 سرانجام فرید کاویانی لرد هم درتاریخ  ۱۳۹۵/۵/۱۰# در به آرزویش که همانا شهادت در راه 🤍 بود رسید. 🍃🌷🍃 : زادگاهش، روستای لرد، شهرستان خلخال. 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇