eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
6.5هزار ویدیو
108 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
به زنم گفتم فردا شبم میرم ولی بار اخرمه و میخوام ببینم بازم میان یا نه، خیلی مخالفت کرد و وقتی دید سرحرفم قبول کرد که برم اما قبلش بهم گفت با این گرونی زندگی سخت هست ولی خدا روشکر که همین کم حلال هست، مال کم حلال هزار بار شرف داره به مالی که زیاد باشه ولی، با دورغ و کلک به دست اومده باشه، فردا شبش از سرکار که اومدم لباس پوشیدم و رفتم همون جایی که میگفتن شلوغه ی مامور پلیس رو دیدم مشخص بود فرمانده هست همه چیزو خلاصه بهش گفتم اونم گفت من و چندتای دیگه حواسمون بهت هست اگر دیدی این ادمو با این مشخصات فقط از کنارش تکون نخور تا ببینیمش، به حرفشون عمل کردم بین جمعیت بازم ی کلاه به سر دیدم که داشت روی سقف ماشین پلیس‌میپرید و شعار میداد اومد‌ پایین ماشین و اتیش زد منم رفتم کنارش وایسادم با مامورا چشم تو چشم شدم یهو شاید بیست تا مامور ریختن سرمون و اونو منو گرفتن سوار ماشین شدیم چندتا خیابون پایین تر پیاده م کردن و رفتن موقع خداحافظی یکیشون بهم‌گفت اینو میبینی؟ اموزش دیده اینکارارو بکنه مردمم فکر میکنن که دارن اعتراض میکنن از اینجا که رفتی بچسب به زندگیت این کارا فقط باعث دردسره برگشتم خونمون و دیگه هیچ وقت تو هیچ شلوغیی نرفتم اما اون تجربه باعث شد چشمم روی خیلی چیزا باز بشه . _حرام❌❌
۵ به زنم گفتم فردا شبم میرم ولی بار اخرمه و میخوام ببینم بازم میان یا نه، خیلی مخالفت کرد و وقتی دید سرحرفمم قبول کرد که برم اما قبلش بهم گفت با این گرونی زندگی سخت هست ولی خدا روشکر که همین کم حلال هست، مال کم حلال هزار بار شرف داره به مالی که زیاد باشه ولی، با دورغ و کلک به دست اومده باشه، فردا شبش از سرکار که اومدم لباس پوشیدم و رفتم همون جایی که میگفتن شلوغه ی مامور پلیس رو دیدم مشخص بود فرمانده هست همه چیزو خلاصه بهش گفتم اونم گفت من و چندتای دیگه حواسمون بهت هست اگر دیدی این ادمو با این مشخصات فقط از کنارش تکون نخور تا ببینیمش، به حرفشون عمل کردم بین جمعیت بازم ی کلاه به سر دیدم که داشت روی سقف ماشین پلیس‌میپرید و شعار میداد اومد‌ پایین ماشین و اتیش زد منم رفتم کنارش وایسادم با مامورا چشم تو چشم شدم یهو شاید بیست تا مامور ریختن سرمون و اونو منو گرفتن سوار ماشین شدیم چندتا خیابون پایین تر پیاده م کردن و رفتن موقع خداحافظی یکیشون بهم‌گفت اینو میبینی؟ اموزش دیده اینکارارو بکنه مردمم فکر میکنن که دارن اعتراض میکنن از اینجا که رفتی بچسب به زندگیت این کارا فقط باعث دردسره برگشتم خونمون و دیگه هیچ وقت تو هیچ شلوغیی نرفتم اما اون تجربه باعث شد چشمم روی خیلی چیزا باز بشه . _حرام❌❌
چند ماهی بود که چراغ خونمون خاموش شده بود و همه سوت‌و کور بودن . شوهرم چند ماه پیش به خاطر پس گرفتن قرضش با یکی از همکاراش درگیر شد و ناخواسته هولش که داده بود سرش به دیوار خورده بود بر اثر ضربه مغزی فوت شد. شوهرم را دستگیر کردن و به زندان بردند روزای اول باورم نمی‌شد و با گریه می‌گفتم نه شوهر من همچین کاری نمی‌کنه حتماً اشتباهی شده اما همه چیز مشخص بود بین دو طرف درگیری پیش اومده بود و شوهرم سلمان اونو زده بود باورم نمی‌شد چون شوهرم همچین آدمی نبود حتی آزارشم به یه مورچه نمی‌رسید چه برسه اینکه بخواد یکی رو بکشه اما خوب غیر عمد بوده! درگیری بینشون پیش اومد و سلمان هولش داده و این بلا سرمون اومد. شوهرم افتاد زندان و مام به خاک سیاه نشستیم. پدرم و پدر سلمان مدام دنبال رضایت بودند باید به هر قیمتی که می‌شد رضایت خانواده مقتول رو به دست می‌آوردیم ادامه‌دارد. حرام.