eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
6.5هزار ویدیو
108 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
5.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴 آموزش تکثیر آلوئه ورا از طریق تقسیم بوته ╲\╭┓ ╭ 👩‍💼↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @hanakhanum ┗╯\╲ 🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴
قسمت سوم در واقع هیچ وقت برادر و خواهرش را ندید در پرورشگاه بهزیستی مشهد به مدت یک سال نگهداری شدند که براساس یک تصمیم‌گیری دختران را به پرورشگاه تهران و پسران به تربیت‌حیدریه منتقل شدند. 😔💔 به روایت از خواهر : در پرورشگاه تهران دو سال ماندم و طی این دو سال هیچ ارتباطی با نداشتم تا اینکه یک روز از بلندگوی پرورشگاه مرا به دفتر ریاست خواستند در آنجا مردی را دیدم که تصور کردم باغبان جدید محوطه پرورشگاه است. اما با ورود به دفتر آن فرد را به عنوان پدرم معرفی کردند و گفتند که از این پس سرپرستی مرا پدرم برعهده می‌گیرد. این باعث خوشحالی‌ام شد زیرا پس از سال‌ها دارای خانواده می‌شدم، در این بین تمام فکرم پیش بود و آرزویم بود که بیاد پیش ما. پدرم پس از آوردنم به شمال برای سرپرستی به تربیت‌حیدریه رفته واو را به خانه آورد اما بدلیل وضعیت خانواده و شرایط مالی‌اش نتوانست را نگه داره و عمویم قدرت‌الله شو برعهده گرفت در سن سالگی بود، در کنار خانواده عمویم حدود دو سال زندگی کرد تا اینکه تصمیم گرفت به برود و در آن زمان سنش به سال رسیده بود. 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
قسمت چهارم حدود سه ماه آموزش رفتند و آموزش‌های نظامی دیدند، بعد اومدن مرخصی ،مرخصی‌شان به مدت یک هفته بود و در این هفت روز همه دغدغه‌اش بودن با من بود و تمام نگرانی‌اش زندگی من بود.😭😭😭 🍃🌷🍃 همیشه می‌گفت: "تمام فکر من زندگی توست و اینکه شاد و خوب زندگی خواهی کرد." با توجه به اینکه با ما زندگی نمی‌کرد اما برای رفتن به نیاز به رضایت پدرم داشتند. 🍃🌷🍃 و آن سال که نامه رضایت را آوردند تا پدرم امضا بزند، پدرم مخالف رفتنش بود وگفت: «اونجا نقل و نبات پخش نمی‌کنند، و آدم را می‌کشند»در جواب پدرم گفت:« پدرم من که از حسین(ع)🌷بالاتر نیست.» و با این حرفش پدرم ساکت شد و رضایت داد تا به برود. 🍃🌷🍃 هیچ وقت آخرین شبی که با هم گذراندیم را از خاطرم نمی‌برم، هفت روز مرخصی آمده بود و طی این هفت روز می‌آمدخونمون و بهم سر می‌زد و جویای حالم می‌شد تا اینکه به شب آخر رسید. آن شب تا سه صبح بر روی یک بالش سر بر بالین گذاشته بودیم😭😭😭 و از خاطرات دوران پرورشگاه می‌گفتیم، گریه می‌کردیم و می‌خندیدیم.😭😭 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
قسمت پنجم زمانی که داشت سوار اتوبوس می‌شد شروع کرد به اشک ریختن،خواهرم پرسید چرا گریه می‌کنی؟ جواب داد: "نگران رقیه و زندگی وی هستم، مواظبش باشید."😭😭 🍃🌷🍃 پس از گذشت یک ماه و حضور در علیه کومله‌های در شهر ظاهراً سپاه بدنبالش به روستا آمدند و سراغش را از پدر و عمویم می‌گیرند. پرسیدند: آیا به خانه برگشت؟ همه تعجب کردند و گفتند که حدود یک ماه عازم شده. نیروهای نظامی تصور کردند که از فرار کرده و این حدود ماه طول کشید. 🍃🌷🍃 طبق گفته‌های را جاده سرورآباد یکی از روستاهای شهر مریوان از استان کردستان به همراه که از شهرستان بود، پیدا کردند که بدست منافقان کومله به رسیده بود😭😭 🍃🌷🍃 را با طریق مختلف شکنجه داده بودند😭، از سیگار، داغ گرفته تا جوش به طوری که از چیز‌هایی را آورند اما موفق و این با تیر از گردن بر به پایان رسید که منجر به شد. 😭😭 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
قسمت ششم زمانی که  را به منزل‌مان آوردند در هنگام آخرین بدرقه با لمس بدنش هنوز آن و را با پوست دستم احساس می‌کردم.😭😭😭😭 🍃🌷🍃 سرانجام سیف الله شیعه زاده هم درتاریخ ۱۳۶۴/۵/۱۰# درسن ۱۶# سالگی به دست منافقین به آرزویش که همانا در راه 🤍 بود رسید. 🍃🌷🍃 #شهید : زادگاهش، روستای محمودآباد، استان مازندران. 🍃🌷🍃 قسمتی از وصیت نامه شهید: وقتی به طرف ها می روم همراه با شوق و اشتیاق است چون می دانم برای و می روم. من درس اسلام شناسی را وقتی که امام خمینی به ایران آمد از او یاد گرفتم و این را هم بگویم که من برای و به می روم و نه برای ، نه تنها من بلکه همه همینطور هستند.💔 🍃🌷🍃 علاوه بر علاقمندگی خود بر نظام و امام خمینی(ره) عنوان کرد: «به آن برادر و خواهری که در عمرم ندیدم، بیاورید بر سر مزارم تا کمی برایم زاری کنند.» و این امر پس از بر سر مزار تحقق یافت.💔 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
قسمت هفتم شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای و علی الخصوص شهید سرفراز 💠شهید سیف الله شیعه زاده 💠 🌷 صلوات 🌷‌ ✨ التماس دعای فرج وشهادت✨ یاعلی مدد پایان
30.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مشاهده بفرمایید برای لحظاتی دل بسپارید به کربلای حسین ع
11.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.تا زمانیکه دخترکان کوچک شهید داده ، اینگونه سخن می گویند فلسطین پیروز است سخنان نوه کوچک شهید اسماعیل هنیه را با جان و دل بشنوید😢 🌹 با ولایت تا شهادت 🌹
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
خلط پشت گلو ریشه اصلیش بلغم در قسمت سر هست ،هیچ آنتی بیوتیکی باعث درمان آن نمی شود،فقط باید بلغم سر را خارج کرد اگر خلط پشت حلق درمان نشود باعث مشکلاتی مثل نفخ و رفلاکس معده ،پرخاشگری ،چاقی شکم و پهلو و افسردگی و کبد چرب می شود. برای درمان خارج کردن بلغم سر و از بین بردن خلط پشت گلو روی لینک زیر بزنید و فرم را پر کنید . 👇👇👇 https://formafzar.com/form/fwepo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ به محض شروع حمله نيروهاى مسلح ما عليه آمریکا و مافیای صهیونیستی غاصب، چنین عمل کنید . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌---------::🇮🇷::-------- ‌‌‌‌‌‍‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
همین طوری که داشتم اسامی پیام‌هاش رو می‌خوندم نگاهم افتاد به اسم آرزو ما که تو فامیل آرزو نداریم شاید اکرم باشه، ساسان گذاشته آرزو. پیامش رو باز کردم به به خودشه براش نوشته اکرم فهمیدن تو فرار کردی دنبالتن به خودم گفتم الان که فهمیدی اکرم پیش اینه گوشی رو بذار کنار تا برات دردسر نشده گوشی رو برگردونم روی بازی گوشی رو خاموش کردم دستم رو گذاشتم روی میز سرم رو گذاشتم روی دستم رفتم تو فکر چیکار کنیم حالا ساسان اومد رو کردم به من _عجب دعوای کردن _سر چی دعواشون شده سرجای پارک خدمتکار رستوران، غذا مون رو آوردن خوردیم اومدیم تو او توبوس. ساسان سر جای خودش نشست منم اومدم کنار امیر محمد نشستم امیر محمد نگاهی تو صورتم انداخت _چی شده چرا تو فکری؟ برگشتم سمتش _امروز تو سالن ناهارخوری بودیم بیرون دعوا شد ساسان رفت ببینه چه خبره منم گوشیش رو باز کردم پیامهاش رو خوندم، به اکرم پیام داده بود ابرو داد بالا راست میگی آره باور کن خودم دیدم ادامه دارد... کپی حرام⛔️ جمعه ها و ایام تعطیل داستان نداریم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️قلب قرآن سوره یاسین... 🍁اثرات مداومت به خواندن سوره یس... 🌿در صورت امکان هرروز ایه اخر سوره یس خوانده شود