#کارما۴
هی امتحان کردم نشدآقای رحمانی همسایه بغلیمون اومد سمتم گفت دخترم شوهرت کل شب اثاث جمع کرد رفت وقتی ازش سوال پرسیدم گفت خونرو فروختم از تعجب کپ کرده بودم غش کردم چشام باز کردم دیدم خانم آقای رحمانی بالا سرم با یه لیوان آب قند، به خودم اومدم زنگ زدم به رضا گفت همه چیز به اسم زن دومم خواستی طلاق بگیر تونستی ازش خونه هم بگیر، هرجا هم خواستی برو خندید گوشی قطع کرد ، اشک چشام همینطور روی گونه هام میریخت. ،من که هنوز گیج مونده بودم نمیدونستم چیکار کنم با خجالت دوباره یه زنگ به نازنین زدم همه چیز تعریف کردم گفت مشکلی نیست؟ تقریبا ی ماه گذشت هنوز خونه نازنین بودم یکی از آشناهای نازنین که خیلی پولدار بود دنبال یکیم بود که مراقبت کنه از پسرش حقوق خوبی داشت میتونستم سحرم کنار خودم نگه دارم کار کنم سریع شمارش گرفتم زنگ زدم معلوم بود مرد خوبیه میگفت خانمم تقریبا ۲ سال ک فوت کرده
#ادامهدارد
❌کپی حرام⛔️
#نامادری ۲
بار اول که دیدمش پاهاش رو با پا بند بسته بودن به پایه های صندلی و دست هاشم با دستبند زده بودن به میز بلند بلند میخندید و بهم فحاشی میکرد میگفت چرا باید برات بگم چیکار کردم و چه حسی دارم بهش گفتم پرونده رو خوندم و میدونم چیکار کردی فقط بگو چطور تونستی اون ی بچه چهارساله بود اشک تو چشم هاش جمع شد و شروع کرد به گفتن که وقتی هجده ساله بودم به اصرار خودم با پسر همسایه ازدواج کردم بی مسئولیت بود رفیق باز و کفتر بازم بود تا اعتراضی میکردم کتکم میزد راه طلاقم نداشتم بابام حمایتم نمیکرد میگفت میخواستی زنش نشی بالاخره خدا بهم نگاه کرد و ی روز یکی زد به شوهرم فرار کرد اونم در جا مرده بود روی پشت بوم خونه باباش ی اتاق ساخته بود اونجا زندگی میکردیم
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#نامادری ۳
پدر مادرش بعد از فوتش منو انداختن بیرون شش ماه خونه بابام بودم بعد از شش ماه ی خواستگار خوب برام اومد خونه ش وسط ی باغ بود و کلی درخت میوه داشت وضع مالیشم خوب بود بابام بهم سر ازدواج اولت عقل نداشتی سر این یکی داشته باش و باهاش ازدواج کن ادمخوبیه نونت تو روغنه منم قبول کردم تنها ایرادش این بود که ی پسر چهارساله داشت و باید نگهش میداشتم قبول کردم و عقد کردیم رفتم سرزندگیمون اوایل همه چیز خوب بود اما بچه ش خیلی بهم میچسبید و مامان مامان میکرد من حوصله خودمم نداشتم چه برسه بچه مردم شوهرمم انگار نا انگار من هستم مدام با اون بازی میکرد باید همشمیرفتیم شهربازی چون بچه اون میخواست و هر چی اون حکم میکرد میخوردیم خیلی اذیت میشدم چندباری به شوهرم اعتراض کردم که گفت به بچه حسودی نکن زشته برات اون ی بچه هست و مادر نداره عقده ای میشه
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#نامادری ۴
خواستم بهش نزدیک بشم و دوسش داشته باشم اما از منمیترسید و تمایلی به با من بودن نداشت به شوهرم گلایه کردم که گفت چون مادرش نیستی احساس غریبگی میکنه دلم گرفت نباید اینجوری به روم میاورد ولی حقیقت بود من و اون بجه نسبتی نداشتیم شوهرم به جای اینکه منو درک کنه جوری رفتار میکرد انگار که من وجود نداشتم و بود و نبودم براش مهم نیست ی روز طاقت نیاوردم و گفتم اگر منو نمیخواستی چرا گرفتیم؟
به شوخی گفت اخه کسی نبود زیرمو جمع کنه و بهم برسه خیلی ناراحت شدمبعدش گفت شوخی بوده و خواست از دلم در بیاره ولی همین باعث شد که نقشه شومی بکشم بدون فکر کردن به عاقبتش اما هنوز برای انجامش مردد بودم نمیدونستم انجام بدم یا نه ی روز داشت بازی میکرد گفتم مامانی بیا جیغ زد گفت تو مامان من نیستی
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#ادم_پست ۱
مادرشوهرم با عمه م دوست صمیمی بودن و با هم رفت و امد میکردن ی بار مادرشوهرم بهش میگه که دنبال ی دختر خوب برای پسرم ساسان میگردم عمه م هم میگه بیا برادرزاده من ندا رو براش بگیر هم دختر خوبیه هم بسازه من لیسانس حسابداری دارم وقتی اومدن خواستگاری و رفتیم حرف بزنیم به شوهرم گفتم من باید بر سرکار و نمیخوام زن خونه نشین باشم گفت اتفاقا زن باید درس بخونه و کار کنه من از خونه نشین بدم میاد زن باید فعالیت اجتماعی داشته باشه و همپای مردها کار کنه خیلی از دیدگاهش خوشم اومد از اینکه انقدر به زن ازادی میده و از نظرش نقش زن زاد و ولد نیست خودش ولی درس نخونده بود و پشا نیسان هندونه میفروخت بابام گفت حلال خوره و زحمت کش منم جواب مثبت دادم
#ادامهدارد
❌کپی حرام⛔️
#ادم_پست ۲
وقتی مادرش زنگ زد و جواب گرفت دقیق یک ساعت بعدش عمه م اومد خونمون و گفت من فکر کردم بهش جواب منفی میدی چرا جواب مثبت دادی اگر تو میگفتی نه منم دخترم زهرا رو میدادم بهش مامانمم گفت ابجی دیگه قسمت این بوده عمه م خیلی ناراحت شد برای من ناراحتی اون مهم نبود مهم ساسانی بود که الان قلب و روحم متعلق به اون شده بود همش تو فکرم با ساسان بودم و باهاش حرف میزدم بالاخره روز عقد فرا رسید و ما عقد شدیم مهربونی ساسان حد و مرز نداشت بعد از عقد من زهرا دخترعمه م هم عقد کرد براش ارزوی خوشبختی کردم دختر خوبی بود و لیاقت ی زندگی خوب رو داشت از بابام شنیدم که شوهر زهرا خیلی پولدار و خوش مشرب هست
#ادامهدارد
❌کپی حرام⛔️
هدایت شده از شهید گمنام🇵🇸
#ادم_پست ۳
بعد از عروسی متوجه رفت و امدهای زیاد عمه م و مادرشوهرم شدم اهمیتی ندادم بالاخره قبل از ازدواج منم با هم دوست بودن رفت و امد زیادی داشتن اما چیزی که جالب بود این بود که هر بار که عمه م خونه مادرشوهرم ساسان هم اتفاقی اونجا بود با اینکه میگفت اتفاقیه و اصلا قصدی توش نیست ولی من باور نمیکردم مگه میشد؟ کا هر بار دقیقا هر بار ساسان اتفاقی بره خونه مادرش و عمه م اونجا باشه کم کم متوجه شدم که اختلافات من و ساسان برمیگرده به این مهمونی ها ی بار وسط دعوا ساسان گفت عمه ت راست میگه شما ... حرفش رو خورد هر چی به ساسان گفتم عمه م بهت چی گفته قبول نمیکرد و میگفت الکی گفتم زنگزدم به عمه م و گفتم دست از سر زندگیم بردار انقدر برای من شر بپا نکن بذار زندگیم رو بکنم زهرا م سر زندگیشه راضیی اتفاقی برای زندگیش بیافته؟
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#ادم_پست ۴
عمه بهم فحاشی کرد رفتم سراغ بابام که اونم گفت عمه ت صلاحت رو میخواد گفتم با اختلاف انداختن تو زندگیم گفت اره ی روز داشتم یواشکی گوشی شوهرمو چک میکردم که دیدم مادرش بهش پیام داده عمه زنت برات رفته خواستگاری دختره قبول کرده فقط مونده تو بیای دست هام خشک شد باورم نمیشد که عمه اینکارو بکنه شوهرم گوشیش رو از دستم گرفت عین ابر بهاری گریه کردم شوهرمم تلاش داشت ارومم کنه میگفت بخدا اشتباه میکنی من زن نمیخوام بارها گفتم تو رو دوس دارم ولی اونا میگن بگیر انقدر التماس کرد و قسم خورد تا حرفش رو باور کردم زنگ زدم به عمه م و گفت امیدوارم خدا جوابت رو بده ساسان رو تو اوردی خواستگاری من الان میخوای زندگی منو از هم بپاشونی برای چی؟ مگه من برادر زاده ت نیستم؟ خندید و گفت خب دوتا زن داشته باشه مگه چیه؟ گفتم انشالله سرت بیاد
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#فشار ۱
برادر کوچیکم با اینکه مردی شده بود ولی از بچگی لوسش کرده بودیم و اونم حسابی ناز میکرد برامون دیگه همه عادت کرده بودیم نازش رو بکشیم و بذاریمش روی چشم هامون، سنش به زن گرفتن رسید و براش دنبال ی زن خوب بودیم دختر زیبایی رو پیدا کردیم که خانواده خوبی هم داشت برادرمم از خدا خواسته قبول کرد و رسمی رفتیم خواستگاری دختره جواب مثبت داد و قرار عقد و عروسی گذاشتیم دوتا برادر دیگه م و ما چهارتا خواهر از خوشحالی پرواز میکردیم وضع مالی بابام خوب نبود و داداشمم درامد انچنانی نداشت همگی براش قرص کردیم که همه چیزش بهترین باشه به عالم و ادم رو زدیم که داداشمون کم نیاره و از مراسماتش راضی باشه
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#فشار ۲
بعد از ازدواج زنش شروع کرد بهش فشار اوردن که بیشتر کار کن و با این درامد نمیشه زندگی کرد داداشمم بالاجبار بیشتر کار میکرد گاهی از گلوم میزدم یواشکی میدادم به داداشم که سرش جلوی زنش نیاد پایین، مدتی بود که همش دعوا میکردن و اصلا مراعات نمیکردن که ممکنه کسی بفهمه چون طبقه بالای خونه بابام زندگی میکردن کم و بیش ما در جریان بودیم ی روز رفتم در خونشون رو زدم و گفتم بس کنید مامان بابا ارامش میخوان هر روز هر روز دعوا میکنید که چی بشه؟ یهو زن داداشم گفت اخه درد منو نمیدونید که داداشم تلاش داشت ساکتش کنه و رو اورد به تهدید کردن که حرف بزنی میکشمت زن داداشمم گفت داداشتون معتاده تمام این دعوا ها هم برای همینه، اولش که فهمیدم بهش فشار اوردم که دوبرابر کار کن تا شاید بذاره کنار اما نذاشت و بدتر شد
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#فشار ۳
دنیا دور سرم چرخید چرا داداش من باید معتاد بشه؟ به همه گفتم و ازشون خواستم ی فکری بکنن بالاخره به دستور برادر بزرگتم قرار شد که بفرستیمش کمپ و مخارج زنش رو بدیم همین کارم کردیم چندماهی کمپ بود و ترک کرد وقتی برگشت سرحال تر بود و میگفت جبران میکنه خیلی خوشحال بودیم که ترک کرده داداشم دوباره رفت سرکار و اینبار زنش هم باردار شد که امیدواری داداشمبیشتر بشه موفق هم بود اما نمیدونم چی شد واقعا برام هنوز سواله وقتی که همه چیز خوب بود دوباره رو اورد به اعتیاد این بار زنش تحمل نکرد ول کرد رفت طلاق گرفت اینبار بابام وارد عمل شد و مدام با برادرم دعوام میکرد دیگه پسرشون هفت ساله بود هر روز بهش فشار میاورد که باید ترک کنی و این وضع زندگی نیست
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#فشار ۴
داداشمم چون از اول لوس بود شخصیت قوی و مقاومی نداشت با کوچکترین فشاری وا میداد هر چی بابام بیشتر فشار میاورد داداشم بدتر میشد انقدر که دیگه توان سرکار رفتن نداشت با نون خشک و اشغال جمع کردن خرج خودش رو میداد خرج پسرشم با ما بود، پسرش هر روز قد میکشید و ما ماتم میگرفتیم که اینده این بچه چی میشه؟ هر گسی م اعتراضی میکرد بابام سرزنشش میکرد که شماها باعث و بانی روزگار برادرتون هستید ی روز داداش بزرگم زنگ زد و گفت که برادرمون توی ی باغ خودش رو کشته بهش گفتم دروغه و دیشب خونه ما شام خورده اونم گفت بعد از خونه شما خودش رو کشته این خبر داغونم کرد ارزوی مرگ میکردم داغ برادر برام سخت بود
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️