#طنز_جبهه
"امتحان اسلحه"
بوی عملیات که میآمد، یکی از ضروریترین کارها تمیز کردن سلاحها بود 😑
در گوشه و کنار مقر،
بچهها دوتادوتا و سهتاسهتا دور هم جمع میشدند
و جزبهجز اسحهشان را پیاده میکردند😰 و با نفت میشستند، 😐
فرچه میکشیدند و دست آخر برای اطمینان خاطر یکی دو تا تیر شلیک میکردند😄
تا احیاناً اسلحهشان گیری نداشته باشد😜
در میان دوستان، رزمندهای به نام سیدمرتضی بود که بعدها شهید شد،😢
اسلحهی وی آرپیجی بود،🙄
ظاهراً اولین بار بود که او در عملیات شرکت میکرد 🤐
بعد از نظافت قبضهی آرپیجیاش این مسأله را جدی گرفته بود که او هم باید دو سه تا گلوله پرتاب کند 😳😱
تا شب عملیات دچار مشکل نشود
هرچه همه میگفتند،
بابا! پدرت خوب، مادرت خوب، 🤦♂
کسی که با آرپیجی آزمایشی نمیاندازد،🤷♂
به خرجش نمیرفت و میگفت
باید مثل بقیه اسلحهاش را امتحان کند😅😰🤐😂🤷♂
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
🍃┅🦋🍃┅─╮
@shahidma
╰─┅🍃🦋🍃
به مناسبت میلاد با سعادت خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها امروز و فردارو تلاش میکنیم ظنز جبهه بگذاریم تا کانال شهدایی ما هم رنگ و بوی شادی بگیره❤️🌹
#طنز_جبهه
قبل از عملیات بود...
داشتیم با هم تصمیم میگرفتیم اگر گیر افتادیم چطور توی بی سیم به هم رزمامون خبر بدیم..
که تکفیریا نفهمن...🤔
یهو سیدابراهیم(شهید صدرزاده)از فرمانده های تیپ فاطمیون😍
بلند گفت:آقا اگر من پشت بی سیم گفتم همه چی آرومه من چقدر خوشبختم...بدونید دهنم سرویس شده😁😂
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
🍃┅🦋🍃┅─╮
@shahidma
╰─┅🍃🦋🍃
به مناسبت میلاد با سعادت خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها امروز و فردارو تلاش میکنیم ظنز جبهه بگذاریم تا کانال شهدایی ما هم رنگ و بوی شادی بگیره❤️🌹
4.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#طنز_جبهه
✉️نامه📜
💎اسیر شده بودیم
قرار شد بچه ها برا خانواده هاشون نامه بنویسن
بین اسرا چند تا بی سواد و کم سواد هم بودند که نمی تونستن نامه بنویسن..
اون روزا چند تا کتاب برامون آورده بودن که نهجالبلاغه هم لابه لاشون بود
یه روز یکی از بچه های کم سواد اومد و بهم گفت:
_من نمیتونم نامه بنویسم
از نهج البلاغه یکی از نامه های کوتاه امیرالمومنین(ع)رو نوشتم روی این کاغذ
میخوام بفرستمش برا بابام..
نامه رو گرفتم و خوندم
از خنده روده بُر شدم
بنده خدا نامه ی امیرالمومنین(ع) به معاویه رو برداشته و برای باباش نوشته بود😁😁😂😂😂
#با_هم_بخندیم 😂
🦋🦋🦋
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
🍃┅🦋🍃┅─╮
@shahidma
╰─┅🍃🦋🍃
#طنز_جبهه
✉️نامه📜
💎اسیر شده بودیم
قرار شد بچه ها برا خانواده هاشون نامه بنویسن
بین اسرا چند تا بی سواد و کم سواد هم بودند که نمی تونستن نامه بنویسن..
اون روزا چند تا کتاب برامون آورده بودن که نهجالبلاغه هم لابه لاشون بود
یه روز یکی از بچه های کم سواد اومد و بهم گفت:
_من نمیتونم نامه بنویسم
از نهج البلاغه یکی از نامه های کوتاه امیرالمومنین(ع)رو نوشتم روی این کاغذ
میخوام بفرستمش برا بابام..
نامه رو گرفتم و خوندم
از خنده روده بُر شدم
بنده خدا نامه ی امیرالمومنین(ع) به معاویه رو برداشته و برای باباش نوشته بود😁😁😂😂😂
#با_هم_بخندیم 😂
🦋🦋🦋
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
🍃┅🦋🍃┅─╮
@shahidma
╰─┅🍃🦋🍃
#طنز_جبهه
⚜درعملیات بیتالمقدس، دو « احمد» داشتیم ڪه فرمانده بودند و صدای آنها از شبڪههای بیسیم مرتب شنیده میشد.😯😄
💠«احمد متوسلیان» فرمانده لشگر محمد رسولالله(ص) و«احمد ڪاظمی» فرمانده لشڪر نجف اشرف. 🙃
⚜در تماسهای بسیار مهم، مخصوصا در لحظات شڪستن خطوط دشمن، فرماندهان و رزمندگان از لهجههای آنها متوجه می شدند ڪه این «احمد» ڪدام «احمد» است.🧐😎
💠 اما جالبتر زمانی بود ڪه دو «احمد» با هم ڪار داشتند. 😉😁
⚜در مرحلهی دوم عملیات ڪه بچههای لشگرمحمد رسول الله(ص) در دژ شمالی خرمشهر با لشگر۱۰ زرهی عراق درگیری سختی داشتند وڪارشان به اسیر دادن واسیر گرفتن هم ڪشیده شده بود.😣
💠 احمد متوسلیان با بدنی مجروح عملیات را هدایت میڪرد.😖
⚜احمد ڪاظمی با احمد متوسلیان اینگونه تماس میگرفت:
💠احمَد احمَد ،احمَد احمِد، احمَد احمِد.😕
⚜او سه احمد اول را ڪه یعنی متوسلیان، با لهجهی تهرانی میگفت اما اسم خودش را با لهجهی نجف آبادی، مخصوصا مقداری هم غلیظتر بیان میڪرد.😅😆
💠به این ترتیب احمد خوب و دوست داشتنی پایهی خنده را برای فرماندهان زیادی ڪه صدای او را از بیسیم میشنیدند فراهم میڪرد. 😁
⚜یادشان بخیر:
احمَد احمَد، احمَد احمِد، 😭😭😭😭😭
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽
#طنز_جبهه
🎇همراه بقیهی بچههای گردان تخریب، مشغول پاکسازی معبرهای میدان مین🧨 در منطقه بودیم.😵💫
🎆 چندروزی بود که عملیات در غرب کشور شروع شده بود.😵
🎇من بودم، حاج محسن و یکی دوتا دیگر از بچههای تخریب.😊
🎆من از سمت چپ شروع کردم و حاج محسن خودش آستینها را بالا زد و از سمت راست وارد میدان مین شد.😌
🎇 میخواست خودش کنار بچهها و دوشبهدوش آنها توی میدان باشد و عمل کند.😎
🎆ظاهرا پای راست حاج محسن بهخاطر جراحتهای قبلی خم نمیشد؛ به همین دلیل بود که نمیتوانست راحت هر دو پایش را خم کند و بنشیند زمین.😖
🎇عادتش این بود، از کمر که دولا میشد، انگشتانش را باز میکرد و میبرد لای شاخکهای “مین والمری”.😜
🎆همه میدانستیم که الان حاجی چه میگوید:
– گوگوری مگوری …😆
بیا بغل عمو…😉
🎇شاخک را میپیچاند، چاشنی مین🧨 را درآورده و آن را خنثی میکرد.😉😍
🎆همهمان میخندیدیم.😅
🎇 نگاهم 👀به مینهای جلوی دستم بود، ولی گهگاه نگاهی هم به حاج محسن میانداختم.🙃
🎆صدای “گوگوری مگوری”اش همه را میخنداند.😅😂
🎇 یک مین را از خاک درآوردم و گذاشتم کنار.🥲
🎆 برگشتم نگاهی به حاج محسن انداختم که دیدم انگشتانش را برد لای شاخکهای یک والمری.🤭
🎇خواستم پیش خودم با حاج محسن تکرار کنم:
گوگوری مگوری …😝😅
🎆حاجی شروع کرد بهگفتن:
– گوگوری مگو …😅😂
📚راوی: مجتبی رضایی
🌹شهید حاج محسن دین شعاری 🌹
#باهم_بخندیم😂
🍃🌸الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌸
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽
#طنز_جبهه
شلمچه🌴 بودیم!
آتش دشمن☄ سنگین بود و همه جا تاریک تاریک🌑
بچه ها همه کُپ کرده بودند پشت خاکریز.
همگی در پناه خاکریز دور شیخ اکبر نشسته بودیم.
و میگفتیم و میخندیدیم.😅😂
که یکدفعه دو نفر اسلحه🔫 بدست از خاکریز اومدند پایین و داد زدند:🗣
الایرانی! الایرانی!🇮🇷
و بعد هر چی تیر💥 داشتند ریختند تو آسمون.😨
نگاشون می کردیم🙄 که اومدند نزدیک تر داد زدند:
القُم! القُم، بپر بالا.😠
صالح به آرامی گفت:
ایرانیند!..🤨🙃
دارن بازی درمیارند.!😊😉
عراقی با قنداق تفنگ زد به شانه اش و گفت:
الخفه شو! الیَد بالا!.😡
نفس تو گلوهامون گیر کرد..😰🫢
شیخ اکبر گفت:
نه مثل اینکه راستی راستی عراقی اند..😖🥴
خلیلیان گفت:
صداشون ایرانیه..😌
یه نفرشون چندتا تیر شلیک کرد و گفت:
رُوح! رُوح!..😤
دیگری گفت:
اُقتُلوا کُلُّهُم جَمیعا..😊
خلیلیان گفت:
بچه ها میخوان شهیدمون🕊 کنن..🥹🥲
و بعد شهادتین رو خوند..😣
دستامون بالا🙌 بود که شروع کردند با قنداق تفنگ ما رو زدن.😥
بعد هم هلمان دادن که ببرندمون طرف عراقیا...😱☹️
همه گیج و منگ بودیم و نمیدونستیم چیکار کنیم.🤯
که یهو صدای حاجی اومد که داد زد:
آقای شهسواری!
حجتی!
کدوم گوری رفتین؟!..😡🧐
هنوز حرفش تموم نشده بود
که یکی از عراقیا کلاشو برداشت.😳
رو به حاجی کرد و داد زد:
بله حاجی! بله!
ما اینجاییم...😧😉
حاجی گفت:
اونجا چیکار میکنین؟..😑
گفت:
چندتا عراقی مزدور دستگیر کردیم.😎😆
زدن زیر خنده و پا به فرار🏃♂🏃♂ گذاشتند.🤣🤣😝😝
#با_هم_بخندیم 😂
🦋🦋🦋
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽
#طنز_جبهه
🟡تا او در میان جمع بود،
کسی بین دو نماز دعا نمی کرد،😟
چون به کسی اصلا مهلت نمی داد.😄
🟣دعا کردنش هم خلاف همه بود.😁
🟡عقبه که بودیم، تو پشت جبهه، کولاک می کرد و در دعا، از آن حرف های شهادت طلبانه ی داغ می زد...😍😅
🟣جلوتر که می رفتیم،نزدیک خط، همه ی اون دعاها یادش می رفت.🙄😁
🟡و فقط می گفت:
خدایا ما رزمندگان اسلام را برای اسلام و مسلمین حفظ بفرما...🥲😄
🟣همه می خندیدند..😂
🟡و می گفتند:
اگر راست میگی از آن دعاهای تنوریِ لبه آتیشی اول راه بکن.😉😝
🟣لبخند تبسم مانندی می زد و می گفت:
جانم! هر دعایی جایی داره، این جا که شهر نیست.😊
این جا جبهه است؛😌
🟡باید تو دعایی که میکنی تأمل کنی
اینجا دعا سریع الاجابه ست؛☺️😄
🟣اومدیم و دعای ما گرفت و به استجابت رسید، تکلیف بچه هامون چی میشه؟!!🤨😂
📚کتاب فرهنگ جبهه/(شوخی طبعی ها)/جلد 2/ صفحه209/
#باهم_بخندیم😂
❤️اللهم عجل لولیک الفرج
🦋🦋🦋
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽
#طنز_جبهه
⚜💠⚜
⚜درعملیات بیتالمقدس، دو « احمد» داشتیم ڪه فرمانده بودند و صدای آنها از شبڪههای بیسیم مرتب شنیده میشد.😯😄
💠«احمد متوسلیان» فرمانده لشگر محمد رسولالله(ص) و«احمد ڪاظمی» فرمانده لشڪر نجف اشرف. 🙃
⚜در تماسهای بسیار مهم، مخصوصا در لحظات شڪستن خطوط دشمن، فرماندهان و رزمندگان از لهجههای آنها متوجه می شدند ڪه این «احمد» ڪدام «احمد» است.🧐😎
💠 اما جالبتر زمانی بود ڪه دو «احمد» با هم ڪار داشتند. 😉😁
⚜در مرحلهی دوم عملیات ڪه بچههای لشگرمحمد رسول الله(ص) در دژ شمالی خرمشهر با لشگر۱۰ زرهی عراق درگیری سختی داشتند وڪارشان به اسیر دادن واسیر گرفتن هم ڪشیده شده بود.😣
💠 احمد متوسلیان با بدنی مجروح عملیات را هدایت میڪرد.😖
⚜احمد ڪاظمی با احمد متوسلیان اینگونه تماس میگرفت:
💠احمَد احمَد ،احمَد احمِد، احمَد احمِد.😕
⚜او سه احمد اول را ڪه یعنی متوسلیان، با لهجهی تهرانی میگفت اما اسم خودش را با لهجهی نجف آبادی، مخصوصا مقداری هم غلیظتر بیان میڪرد.😅😆
💠به این ترتیب احمد خوب و دوست داشتنی پایهی خنده را برای فرماندهان زیادی ڪه صدای او را از بیسیم میشنیدند فراهم میڪرد. 😁
⚜یادشان بخیر:
احمَد احمَد، احمَد احمِد، احمَد احمِد😅
💠⚜💠
#باهم_بخندیم 😂
❤️اللهم عجل لولیک الفرج
به حق حضرت زینب سلام الله علیها ❤️
🦋🦋🦋
﷽
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽
#طنز_جبهه
🌕🌑🌕
🌑تازه چشممون گرم خواب شده بود كه يکی از بچهها، پتو رو از روی صورتمون کنار زد.😴😑
🌕از اون بچهها كه اصلاً اين حرفها بهش نمیومد.😕
🌑با سر و صدا گفت:
بلند شيد...بلند شيد..مي خوايم دسته جمعی دعای وقت خواب رو بخونیم.😇
🌕هرچی گفتيم:
بابا پدرت خوب، مادرت خوب، بگذار برای یه شب ديگه...😩
دست از سر ما بردار، خسته ایم..
حال و حوصلهاش رو نداريم.😫
فایده نداشت.☹️
🌑اصرار ميكرد :
نه فقط يه دقيقه، يه دقيقه بیشتر طول میکشه..☺️
🌕همه به هر ترتیبی بود با غر غر و ناله، يکی یکی بلند شدند و نشستند.🙄
🌑فكر میكردند حالا میخواد سوره واقعهای، سوره مُلکی، چیزی یا آدابی كه برای وقت خواب معمول بود بخونه...🥲
🌕سرتا پاگوش نشسته بودیم؛
كه با یه قيافه عابد و ذاهد مانندی شروع كرد:
بسم الله الرحمن الرحیم😊
🌑همه تكرار كردند:
بسم الله الرحمن الرحيم...😌
🌕و با ترديد منتظر بقيه عبارت شدند.🤨
🌑همین که بسم الله رو گفت،
بلافاصله اضافه كرد:
همه با هم ميخوابيم..😉
🌕 بعد پتو رو كشيد رو سرش و انگار نه انگار، گرفت خوابید.😟😆
🌑بچهها که هم جا خورده بودند و هم حسابی كفری شده بودند، بلند شدند و افتادند به جونش.😂
🌕و با یه جشن پتوی حسابی از خجالت کاری که کرده بود، در اومدند.😉😝
🌑🌕🌑
#باهم_بخندیم😂
❤️اللهم عجل لولیک الفرج
به حق حضرت زینب سلام الله علیها❤️
🦋🦋🦋
﷽
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽
#طنز_جبهه
🌕🌑🌕
🌑تازه چشممون گرم خواب شده بود كه يکی از بچهها، پتو رو از روی صورتمون کنار زد.😴😑
🌕از اون بچهها كه اصلاً اين حرفها بهش نمیومد.😕
🌑با سر و صدا گفت:
بلند شيد...بلند شيد..مي خوايم دسته جمعی دعای وقت خواب رو بخونیم.😇
🌕هرچی گفتيم:
بابا پدرت خوب، مادرت خوب، بگذار برای یه شب ديگه...😩
دست از سر ما بردار، خسته ایم..
حال و حوصلهاش رو نداريم.😫
فایده نداشت.☹️
🌑اصرار ميكرد :
نه فقط يه دقيقه، يه دقيقه بیشتر طول میکشه..☺️
🌕همه به هر ترتیبی بود با غر غر و ناله، يکی یکی بلند شدند و نشستند.🙄
🌑فكر میكردند حالا میخواد سوره واقعهای، سوره مُلکی، چیزی یا آدابی كه برای وقت خواب معمول بود بخونه...🥲
🌕سرتا پاگوش نشسته بودیم؛
كه با یه قيافه عابد و ذاهد مانندی شروع كرد:
بسم الله الرحمن الرحیم😊
🌑همه تكرار كردند:
بسم الله الرحمن الرحيم...😌
🌕و با ترديد منتظر بقيه عبارت شدند.🤨
🌑همین که بسم الله رو گفت،
بلافاصله اضافه كرد:
همه با هم ميخوابيم..😉
🌕 بعد پتو رو كشيد رو سرش و انگار نه انگار، گرفت خوابید.😟😆
🌑بچهها که هم جا خورده بودند و هم حسابی كفری شده بودند، بلند شدند و افتادند به جونش.😂
🌕و با یه جشن پتوی حسابی از خجالت کاری که کرده بود، در اومدند.😉😝
🌑🌕🌑
#باهم_بخندیم😂
❤️اللهم عجل لولیک الفرج
به حق حضرت زینب سلام الله علیها❤️
🦋🦋🦋