شهید احمد مَشلَب
#رمان_حجت_خدا #از_زبان_دوست_شهید #پارت_5 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 اقای طائب ، انجوی نژاد ، اقای تهرانی وخیل
#رمان_حجت_خدا
#از_زبان_شهید
#پارت_6
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
میگفت:ادم باش. بعضی وقت ها هم می خورد به کله اش و اخوند بازی اش گل میکرد . چون عشق کتاب بود،یک کتاب می اورد توی مینی بوس و درباره ان با بقیه حرف میزد <<خاکهاینرمکوشک>>و<<سلامبرابراهیم>>و <<شاهرخ>>را یادم هست می داد شان به بچه های مینی بوس. میگفت:بخونیدو بعد هم دست به دست کنید. باهمین کارش ،چند تا دختر های فُکُلی و امروزی را تغییر داد. توی همین مسیر کوتاه و کم.
...*...*...*...*...*...*...*...*...*...*...*...*...
چند باری حسابی زد توی خط تیپ و مدل و اینجور چیزها. کلاه کج ایتالیایی میگذاشت . شال گردنش را به حالت کروات میبست و می انداخت روی سینهاش! لباس و شلوارش هم که جوان پسند امروزی . دلت می خواست روبه رویش بایستی و ده تاده تا از عکس بگیری.
ادامهدارد.....................
#کاری_از_قرارگاه_شهید_ابراهیم_هادی
#محرمحسینی_تسلیت
#کپی_حرام
@moshleb1394