هدایت شده از انجمن راویان فجرفارس
.
۶۷/۳/۴#
یک #روز عجیب و دردناک در زندگیِ من😥
#شلمچه ....#امروز از #صبح تا #عصر ، مثل #تنور در #آتش سوزان شده بود 🔥
از #آسمان فقط #گلوله ، آنهم هر آنچه داشت فرو میریخت...
#زمین و زمان میسوخت🥺🔥
و #دل های ما هم از سوختن گذشته بود و داغ ها تازه و تازه تر میشد😢#😓
خطوط اول و پنجم #نبرد را با #سیانور آغشته کرد و بچه ها در کمتر از سه نفس میرفتند ....
ساعت های حدود ۱۰ صبح ، خط جدید پدافندی در مقابل #کفار_بعثی ایجاد شد و سرسختانه به #دفاع پرداختند این #شیر_بچه_های_خمینی ....
ولی عده ای هنوز در رفت و آمد بودند فقط عده ای کمتر از انگشتان یکدست ...
یکی از این #دلاوران #ایران زمین ، #حاج_حسن بود
او بود که با خودروی وانت #تویوتا با کد ۱۷۴-۲۲
از همون اوائل #تک_دشمن ، در حال انتقال #تجهیزات و ادوات و #رزمندگان مجروح و خسته به جای #امن داشت ...
#تشنه بود...😓
فقط فرصت کرده بود نمازش را بخواند که شد آخرین #نماز حسن...
در مرحله ی آخر در منطقه #پنج_ضلعی رفت که رفت و #رفت و داغی بر دلهامان گذاشت که همچنان میسوزد ....
#دلتنگ #نگاه آخرینشم و بانتظار دیدن رویش هستم که #بلطف_خدا نزدیک است 🤲
#شهید_جاویدالاثر
#شهید_مفقودالاثر
#سردار_شهید_ابوالحسن_حقنگهدار
#شهید_حسن_حق_نگهدار
#همچنان_منتظر