eitaa logo
شهید محمد مسرور❤️
326 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
67 فایل
اولین طلبه شهید مدافع حرم استان فارس که در1394/11/16در سوریه به مقام پر فیض شهادت نائل شدند. این کانال شخصا زیر نظر خانواده شهیدمی باشد .واعضای خانواده شهید آن را مدیریت میکنند.
مشاهده در ایتا
دانلود
#شهید_نسرین_افضل 🔻 متولد: 1338، شیراز #شهادت: 61/4/10، مهاباد در آخرین شب فروزندگی اش در حالی که در تب می سوخت همسرش را راضی می کند تا او را به مجلس دعای توسل برساند به گواه دوستانش، آن شب مثل همیشه بشدت منقلب بود. پس از مراسم دعا، همه سوار اتومبیل میشوند. ماشین حرکت می کند که در مسیر با حمله ضد انقلاب و با اصابت گلوله به سر مبارکش به #شهادت میرسد. #سالروز_شهادت @raviyanfars
شهید عبدالله بخشنده در قسمتی از وصیت نامه دومش خطاب به جوانان می نویسد: به جوانان: قدر افرادی که خالصانه برای اسلام و انقلاب خدمت می کنند بدانید . نگذارید ضد انقلاب با برچسب های ناچسب آنان را از میدان بیرون کنند . بخدا قسم  مقابل خون شهدا مسئول هستید. ضد انقلاب با هر چهره ای که هست در هر لباسی که هست بامشت دهانش را خورد کن میدان به آنها ندهید. نکند خدایی ناکرده بتِ قوم و قوم گرائی جلو شما را گرفته و نگذارید وظیفه اسلامی که دارید عمل کنید. این سفارش من را به عنوان یک برادر کوچک به برادران مسلمان و طبقه مستضعف بخش جویم برسانید به آنها بگویید هستند افرادی که در بخش خالصانه می خواهد برای انقلاب و اسلام خدمت کنند اما ضد انقلاب علیه آنها سمپاشی می کند این وظیفه شماست کسانی که می خواند علیه انقلاب سم پاشی کنند و از آب گل آلود ماهی بگیرند شناسائی کرده و به مقامات مسئول تحویل دهید . https://eitaa.com/shahidmasroor
هدایت شده از ابصار...
5.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شاهرخ ضرغام؛ کسی که محافظ کاباره میامی بود ولی عشق خمینی تغییرش داد @absar313
(شهیدی ازشهرستان کازرون) احد حالت دیگری دارد.فروغ روحانیت وجلوه معنویت از سیمای بهشتی اش نمودار می شود. چشمان نافذش را به انتهای افق دوخته وچهره اش نورانی شده.....به چه می نگرد؟در انتظار کیست؟ ناگهان جبهه را نوری خیره کننده روشن می کند.صفوفی از با لباس های درخشنده ،مرکبی راآورده ودر دستانشان شاخه هایی از ریحانهای بهشتی است. احد با حیرت آمیخته با تعجب فریاد بر می آورد. !! بچه ها .آیا شما هم می بینید؟ همه با تعجب رو به آسمان می کنند،اما نه ، کسی چیزی نمیبیند. دوستان این گفته احد را به شوخ طبعیش می گذارند.ولی این بار شوخی نیست. جدی است او واقعا می بیند که فرشتگان با دسته های گل از لا به لای آن نور به سویش می آیند. زبانش به ذکر صلوات جاری می شود ومی گوید چرا صلوات نمی فرستید. افرادی که شاهد این واقعه بودند متوجه می شوند احد حالش فرق کرده ،به همین خاطر مانع رفتنش به خط می شوند.ولی او قبول نمی کند.ومی گوید فرصت از دستم می رود.وهمراه وهمپای نیروها در سمت فرماندهی عملیاتی گردان سوار ماشین شده به طرف خط مقدم حرکت می کند .وچون اولین گروه را در محل مورد نظر مستقر می سازد وبه عقب بر می گردد تا مجددا با گروه دیگری از نیروها عازم شود. در این هنگام گلوله تانکی شلیک می شود.احد به وجد می آید.چند ثانیه می گذردوناگاه....... انفجاری مهیب محیط اطراف را می لرزاند وسپس ترکشی نا موزون بسوی سرش می دود. پیکرش عاشق وار در خون می رقصد وسپس چون کوهی در هم می شکند ودر آغوش فرشتگانی که برای استقبالش آمده بودند فرو می افتد.... https://eitaa.com/shahidmasroor
✍خاطرات خودنوشته شهید: 🔸قطعه #شهدا بهترین محل بود. با اینکه صبح زود می رفتم ولی همیشه چند پدر ومادر شهید بین مزارها نشسته بودند. آن ها را که می دیدم، بیشتر درک می کردم که #عشق تنها چیزی است که با رفتن ونبودن کم رنگ و فراموش نمی شود 🔹سعی می کردم #خلوتشان را به هم نزنم. همیشه اول به سراغ نظر کرده های #حضرت_زهرا سلام اللّه علیها (شهدای گمنام) میرفتم، آن ها که حتی از جاماندن اسمشان هم گذشتند. 🔸برای بیشتر شدن #رفاقتم با شهدا باهم قرار گذاشتیم من خاک از مزار آن ها بگیرم و آن ها #غبار از دل من می نشینم کنارشان با هم حرف می زنیم، من سنگ مزارشان را پاک می کنم، رنگ نوشته و حکاکی های روی سنگ ها را پررنگتر می کنم. آن ها هم در عالم #رفاقت سنگ تمام می گذارند و برایم مسیر مشخص می کنند که #عاقبت ختم به خیر شوم #شهید‌_رسول‌_خلیلی🌷 #شهید_مدافع_حرم #سالروز_شهادت
💖 ،۱۳۹۸/۱۱/۲۸ : خواب دیدم محسن آمده و می گوید:« مادر ببین، اینجای دستم زخم است.» معنی اش را نفهمیدم. صبح برای درد زانویم راهی دکتر شدم. مطب دکتر کنار گاراژ مسافربری بود. متوجه شدم جلو گاراژ شلوغ است و ۱۰، ۲۰ تا ماشین ایستاده است. حمزه پسر شهیدم، در وصیتش بود:« مادر وقتی شهید می آورند اگر در آمبولانس هم هستی پیاده شو و همراه شهید برو، چون مقام شهید خیلی بالاست.» حدس زدم باید شهید دیگری آورده باشند. از یک نفر پرسیدم چه خبر است. گفتتن:« از فرماندهان شهید شده است.» همانجا نشستم، زن ها با یکدیگر صحبت می کردند و از خانواده شهدا پرس و جو می کردند. یک راننده ای آنجا بود گفت:« خانم ها این همه سر و صدا نکنید، یک خانواده کارگری نمونه هستند که ۹ ماه پیش یک فرزندشان شهید شده، حالا هم فرزند دیگرش که فرمانده بوده شهید شده.» از راننده پرسیدم:« کی؟ محسن خسروی را می گی؟» گفت:« آره . ولی تو را به خدا پدر و مادرش چیزی نفهمند.» خودم را کنترل کردم و آرام نشستم. ۸
28.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فـصل پَـریشـــ🍂ــان شدنم را ببین... 🙃💔 بــی ســ🍃ــر و ســامـــ🥀ـان شدنم را ببین... 😔💔 بــی تـــو فـــرو ریـــختـــ💔ـــه ام در خودم... 🥀🍂 لحظه ویــــ🥀ـــران شدنم را ببین... 😢 🗒️💔🍃 🍊🌸
* در سرودن شعر، نویسندگی، طراحی و نقاشی صاحب‌نظر و دارای مهارت تام بود. بعد از اخــذ دیپلم در کنکور سراسری شرکت کرد و هنوز نتیجه قبولی او (در رشته پزشکی) اعلام نشده بود که در آزمون عشق بازی با شهادت سربلند شد. 👇🏻نمونه ای از شعر شهید 🔆ای که بر بام فلق منظره باز منی چشمه سار سحر و یاسمن راز منی ✨خوشه روشن پروینی و بر اوج فلک هاله خرمن مهتابی و مهناز منی 🌠در شب غربت و غم مرهم مجروح دلی به گذرگاه زمان، لحظه آغاز منی 🎇منتهای افق و اوج زمان خانه توست تو انیس شب تنهایی و دمساز منی 🍂شعر زیبای سحر! در شب پاییزی غم بر لب خسته جان، حسرت آواز منی 🕊️چون نسیم سبک از کوچه دلتنگ غروب به افق بال گشا،‌ای تو که پرواز منی قنبر زارع* کازرون 🌹🌷🌹🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
تکنیک:مدادکنته بیت المال یک بار که محسن از جبهه به خانه آمده بود به من گفت:خواهر لطفا این پیراهن من را بشکاف و پشت و رو کن و دوباره بدوزش تا آن را بپوشم .گفتم :محسن جان ، این پیراهنت که دیگر کهنه شده،دو سال است مدام آن را می پوشی رنگش کاملا رفته.تو که پاسداری و پیراهن نو بهت می دهند ،دیگر نیازی به این کار نیست.گفت :نه خواهر ،این پیراهن و وسایلی که سپاه به ما می دهد، از بیت المال هست و تا زمانی که قابل استفاده باشد باید از آن استفاده کرد. من هم پیراهن پاسداری محسن را که رنگ و رو رفته بود، شکافتم و پشت و رو کردم و دوباره برایش دوختم . محسن آن را پوشید و به جبهه رفت.
خدایا! اگر مۍ دانستم‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍ با مرگ من یڪ دختر در دامان مۍرود، حاضر بودم هزاران‌ بار‌ بمیرم‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍ تـا هزاران دختر در دامانِ‌حجابـ بروند ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃
رویاهای صادقانه شهید احد طاهری پور🌷 او با همیشه فرق می کرد می خواست موضوعی راعنوان کند ،آرام ،آرام در طول آشپزخانه قدم میزد وچیزی زیر لب زمزمه می کرد در حالی که دستانش را در جیب فرو برده بود نگاهش به صورت مادر که در حال کشیدن غذا بود انداخت .کمی این پا وآن پا کرد وبالاخره با لحنی که صداقت از آن می چکید گفت :مادر یکی از دوستانم که خوابش راست است ،در خواب دیده که من این بار شهید میشوم مادر از این حرف ،یکه ای خورد وبا صدایی بغض آلود گفت :خیلی بیخود کرده ،کسی که این جور خوابی را دیده است . غنچه تبسم برلبان احد شکفت وبا لبخند غمگین درحالی که محاسنش را در دست گرفته بود گفت :مادر یعنی من بیخود کرده ام؟ آخه خودم این خواب رو دیده ام 😔 با شنیدن حرفهایی که بین آن دو رد وبدل می شد یکدفعه دلم فرو ریخت ،اشک در چشمانم حلقه زد وبه او گفتم :احد این چه حرفی است مگر خودت بارها نگفته بودی که بادمجان بم آفت ندارد؟ در جواب گفت :چرا می گفتم ولی این بار فرق می کند .من حتما شهید می شوم .بالاخره زمستان ما بهارنشد ورویای صادق آن صدیق تعبیر شد .😭 راوی :خواهر شهید