رفقایی که این ایام روزه هستین دم افطار التماس دعا داریما خادمین کانالو یاد کنین 🌸
خدایا؛
بگیـࢪ از مـن!
آنچھ ڪھ #شـھادت ࢪا
مےگیـࢪد از مݩ
این ࢪوزها عجیب دݪـم؛
بھ سـیم خاࢪداࢪهاۍ دنیا گیࢪ ڪࢪدھ اسـټ...💔
#شهید_محسن_حججی
🇮🇷 @shahidmedadian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶 معنای جهاد تبیین
💠 استاد راجی
⏰ 3 دقیقه و نیم
✅ لطفا دوستان جهت بهبود وضعیت جسمی استاد راجی، یک حمد شفا قرائت نمایند.
╭━━⊰❀🌹❀⊱━━╮
🇮🇷 @shahidmedadian
╰━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 استوری | هادی اگر تویی، کسی گم نمی شود.
◾️ #شهادت_امام_هادی علیه السلام تسلیت باد
#ماه_رجب
✅ @rafiq_shahidam96
🇮🇷 @shahidmedadian
چرا ابراهیم هادی؟.mp3
10.32M
چرا ابراهیم هادی اینجوری دل میبره؟
🎤روایتگری حاج حسین یکتا درباره
شهید ابراهیم هادی در کانال کمیل...
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@rafiq_shahidam96
🇮🇷 @shahidmedadian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
دلتنگ سامراتم
گریون روضه هاتم...
شهادت امام هادی علیهالسلام تسلیت باد
#شهادت_امام_هادی
#ماه_رجب
🇮🇷 @shahidmedadian
کانال استیکر فانوس.mp3
5.44M
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
به چشمــم ره گـــریه وا شـد
چه شور و بسـاطی به پا شد
به یــاد عـــزیــزان زهـرا(س)
دلــــم راهـی ســـامـــرا شـد💔
🎤 حاج میثم مطیعی
#شهادت_امام_هادی علیه السلام
#ماه_رجب #رجب
#سه_شنبه_های_مهدوی
#اللهم_ارزقنا_شهادت🕊
🌷🕊🌷🕊🌷
🇮🇷 @shahidmedadian
🇮🇷 @shahidmedadian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری🍃 |🖤|
#شهادت_امام_هادی
هادی شدی که پیرو حیدر شویم
گمراه شد...
هرآنکه ز این طایفه جدا شد...
#حاج_مهدی_رسولی
#ماه_رجب
🇮🇷 @shahidmedadian
🕯شهادت مظلومانه ی امام هادی علیه السلام برپیشگاه مقدس امام زمان ارواحنافداه و شیعیان تسلیت باد
📘 صلوات خاصه امام هادی علیه السلام
📘«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَصِيِّ الْأَوْصِيَاءِ وَ إِمَامِ الْأَتْقِيَاءِ وَ خَلَفِ أَئِمَّةِ الدِّينِ وَ الْحُجَّةِ عَلَى الْخَلائِقِ أَجْمَعِينَ اللَّهُمَّ كَمَا جَعَلْتَهُ نُورا يَسْتَضِيءُ بِهِ الْمُؤْمِنُونَ فَبَشَّرَ بِالْجَزِيلِ مِنْ ثَوَابِكَ وَ أَنْذَرَ بِالْأَلِيمِ مِنْ عِقَابِكَ وَ حَذَّرَ بَأْسَكَ وَ ذَكَّرَ بِآيَاتِكَ وَ أَحَلَّ حَلالَكَ وَ حَرَّمَ حَرَامَكَ وَ بَيَّنَ شَرَائِعَكَ وَ فَرَائِضَكَ وَ حَضَّ عَلَى عِبَادَتِكَ وَ أَمَرَ بِطَاعَتِكَ وَ نَهَى عَنْ مَعْصِيَتِكَ فَصَلِّ عَلَيْهِ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ وَ ذُرِّيَّةِ أَنْبِيَائِكَ يَا إِلَهَ الْعَالَمِينَ.»
🔴پنج وصیت بسیار زیبا!
⚪️امام محمد باقر (علیه السلام) خطاب به جابر بن یزید جُعفی میفرمایند:
ای جابر! تو را به پنج چیز وصیت میکنم..
💥اگر مورد ستم قرار گرفتی،
👈تو ستم نکن
💥اگر به تو خیانت کردند،
👈تو خیانت نکن
💥اگر تو را تکذیب کردند،
👈تو خشم نگیر
💥اگر تو را ستایش کردند،
👈 تو دلخوش نشو
💥 و اگر تو را سرزنش کردند،
👈 تو دلگیر مشو
بلکه درباره آنچه گفتند فکر کن!
اگر دیدی آنچه میگویند راست است،
خود را اصلاح کن.
و اگر دیدی درست نیست، پس بدان که خود را مدیون تو کردند و برای جبران این دِین، از ثوابهای او به تو میدهند
از گناهان تو کم کرده، در نامه اعمال او قرار میدهند»
📚بحارالأنوار، جلد۷۵، صفحه۱۶۲
🕯شهادت مظلومانه
🖤دهمين اختر
🕯آسمان امامت و ولايت
🖤مشعل فروزان هدايت ،
🕯يارو راهنماي امت ،
🖤کتاب علم و زهد و حکمت ،
امام هادی ع بر شيعيان تسليت باد🏴
🇮🇷 @shahidmedadian
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
🍂💚🍂💚﷽💚🍂 💚🍂💚🍂 🍂💚🍂 💚🍂 🍂 با احترام؛ از امشب با عاشقانهای دیگر چ در دل بحران #
🍂💚🍂💚﷽💚🍂
💚🍂💚🍂
🍂💚🍂
💚🍂
🍂
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_اول
🔸 وسعت سرسبز باغ در گرمای دلچسب غروب، تماشاخانهای بود که هر چشمی را نوازش میداد. خورشید پس از یک روز آتشبازی در این روزهای گرم آخر #بهار، رخساره در بستر آسمان کشیده و خستگی یک روز بلند بهاری را خمیازه میکشید.
دست خودم نبود که این روزها در قاب این صحنه سِحرانگیز، تنها صورت زیبای او را میدیدم! حتی بادی که از میان برگ سبز درختان و شاخه های نخل ها رد میشد، عطر #عشق او را در هوا رها میکرد و همین عطر، هر غروب دلتنگم میکرد!
🔸 دلتنگ لحن گرمش، نگاه عاشقش، صدای مهربان و خنده های شیرینش! چقدر این لحظات تنگ غروب سخت میگذشت تا شب شود و او برگردد و انگار همین باد، نغمه دلتنگیام را به گوشش رسانده بود که زنگ موبایلم به صدا درآمد.
همانطور که روی حصیر کف ایوان نشسته بودم، دست دراز کردم و گوشی را از گوشه حصیر برداشتم. بعد از یک دنیا عاشقی، دیگر میدانستم اوست که خانه قلبم را دقّالباب میکند و بیآنکه شماره را ببینم، دلبرانه پاسخ دادم :«بله؟»
🔸 با نگاهم همچنان در پهنه سبز و زیبای باغ میچرخیدم و در برابر چشمانم، چشمانش را تجسم میکردم تا پاسخم را بدهد که صدایی خشن، خماری عشق را از سرم پراند :«الو...»
هر آنچه در خانه خیالم ساخته بودم، شکست. نگاهم به نقطهای خیره ماند، خودم را جمع کردم و این بار با صدایی محکم پرسیدم :«بله؟»
🔸 تا فرصتی که بخواهد پاسخ بدهد، به سرعت گوشی را از کنار صورتم پایین آورده و شماره را چک کردم، ناشناس بود. دوباره گوشی را کنار گوشم بردم و شنیدم با همان صدای زمخت و لحن خشن تکرار میکند :«الو... الو...»
از حالت تهاجمی صدایش، کمی ترسیدم و خواستم پاسخی بدهم که خودش با عصبانیت پرسید :«منو میشناسی؟؟؟»
🔸 ذهنم را متمرکز کردم، اما واقعاً صدایش برایم آشنا نبود که مردّد پاسخ دادم :«نه!» و او بلافاصه و با صدایی بلندتر پرسید :«مگه تو نرجس نیستی؟؟؟»
از اینکه اسمم را میدانست، حدس زدم از آشنایان است اما چرا انقدر عصبانی بود که دوباره با حالتی معصومانه پاسخ دادم :«بله، من نرجسم، اما شما رو نمی شناسم!» که صدایش از آسمان خراش خشونت به زیر آمد و با خندهای نمکین نجوا کرد :«ولی من که تو رو خیلی خوب میشناسم عزیزم!» و دوباره همان خندههای شیرینش گوشم را پُر کرد.
🔸 دوباره مثل روزهای اول مَحرم شدنمان دلم لرزید که او در لرزاندن دل من بهشدت مهارت داشت.
چشمانم را نمیدید، اما از همین پشت تلفن برایش پشت چشم نازک کردم و با لحنی غرق ناز پاسخ دادم :«از همون اول که گوشی زنگ خورد، فهمیدم تویی!» با شیطنت به میان حرفم آمد و گفت :«اما بعد گول خوردی!» و فرصت نداد از رکب #عاشقانهای که خورده بودم دفاع کنم و دوباره با خنده سر به سرم گذاشت :«من همیشه تو رو گول میزنم! همون روز اولم گولت زدم که عاشقم شدی!» و همین حال و هوای عاشقیمان در گرمای #عراق، مثل شربت بود؛ شیرین و خنک!
🔸 خبر داد سر کوچه رسیده و تا لحظاتی دیگر به خانه می آید که با دستپاچگی گوشی را قطع کردم تا برای دیدارش مهیا شوم.
از همان روی ایوان وارد اتاق شدم و او دستبردار نبود که دوباره پیامگیر گوشی به صدا درآمد. در لحظات نزدیک مغرب نور چندانی به داخل نمی تابید و در همان تاریکی، قفل گوشی را باز کردم که دیدم باز هم شماره غریبه است.
🔸 دیگر فریب شیطنتش را نمیخوردم که با خندهای که صورتم را پُر کرده بود پیامش را باز کردم و دیدم نوشته است :«من هنوز دوستت دارم، فقط کافیه بهم بگی تو هم دوستم داری! اونوقت اگه عمو و پسرعموت تو آسمونا هم قایمت کنن، میام و با خودم میبرمت! ـ عَدنان ـ »
برای لحظاتی احساس کردم در خلائی در حال خفگی هستم که حالا من شوهر داشتم و نمیدانستم عدنان از جانم چه می خواهد؟...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🇮🇷 @shahidmedadian
🇮🇷 @shahidmedadian
🍂
💚🍂
🍂💚🍂
💚🍂💚🍂
🍂💚🍂💚🍂💚🍂