eitaa logo
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
661 دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
7.8هزار ویدیو
71 فایل
فراموشم نکن حسین جان فراموشت نخواهم کرد قسمتی از وصیت نامه ی شهید مدادیان بیسمچیمون ⤵️⤵️⤵️ https://abzarek.ir/service-p/msg/584740 پیج اینستاگرام ⤵ https://www.instagram.com/shahidmedadian 💖 خادم کانال @Zsh313 اومدنت اینجا اتفاقی نیست
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
‌ شھادت♥
ڪسی بہ خاطر پروفایل شھیدش و الھم‌الرزقنا‌شھادت بیوگرافیش شھید نمیشہ!!! حواست بھ رفتارت باشہ🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🕊 گمنامی تنها برای شهرت پرستان درد آور است وگرنه همه اجر‌ها در گمنامیست🌿 محکمه خون شهداء محکمه عدلیست که ما را در آن به محاکمه می‌کشند 🤲 ها 🇮🇷 @shahidmedadian
خداوندا؛ روزي‌ شهادت‌‌ مےخواهم‌ ڪه از همہ‌ چيز خبري‌ هست؛ الّا شهادت.. 🇮🇷 @shahidmedadian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قضیه ی شهیدی که درزیرآب اذان میگفت👆🏻 اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم ┄┅┅❅❁❅┅┅ 🇮🇷 @shahidmedadian @rafiq_shahidam96
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥پیغامی که آقا را به گریه انداخت محافظ رهبر می گفت: مادر شهید درب خانه را آب و جارو کرده بود تا ما را دید گفت: آقا کو؟ گفتم شما از کجا می دانید که آقا آمده اند؟ شروع به گریه کرد و گفت: دیشب خواب بچه هایم را دیدم گفتند: خوش به حالت فردا سید علی مهمان توست. همان لحظه رهبر انقلاب تشریف آوردند مادر شهید به ایشان گفت دیشب امام پیغامی دادند که من به شما بگویم. آقا فرمودند چه پیغامی گفت فرمودند: به سید علی بگویید اینقدر.....👆👆 کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان بپیوندید ⤵️⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷حضوردانش آموزان مدارس علویه، کیهانی نژاد، فلسطین، مریم،بهشت ازنواخی یک و دو و مدرسه ی فاطمة الزهرا، از شهرستان زرند،در گلزارشهدای کرمان. برای این عزیزان دانش آموز، نمایش و ویژه برنامه ی خاص روایتگری مصوراجرا گردید... 🇮🇷 @shahidmedadian @rafiq_shahidam96
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر به دیده ی ظاهر تو را نمی بینم ولی تو را ز دل و جان جدا نمی بینم . چنا نکه شیفته ی آن جمال زیبایم به هر چه می نگرم جز تو را نمی بینم . بوَد جمال تو آئینه ی خدا مهدی که در جمال تو غیر از خدا نمی بینم . ز بس که شیفته ی آن جمال زیبایم به هر جه می نگرم جز تو را نمی بینم . نمی کنی ز مراعات حال ما غفلت که این سَجیّه به غیر از شما نمی بینم . بلای عشق تو را من بلا نمی دانم گدای کوی تو را من گدا نمی بینم . زبسکه پرده ی عصیان گرفته چشمم را تو در کنار منی من تو را نمی بینم . من و با این همه خطا ای دوست ز آستان تو غیر از عطا نمی بینم 🌷🕊🌷🕊🌷🕊 🇮🇷 @shahidmedadian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زلزله اومده. بسیجی‌های آدمکش ، سپاهی‌های تروریست و آخوندهای قاتل دارن کمک می کنن؛ چون سلبریتی‌های طرفدار مردم، دستشون بنده، دارن برای مهساشون هشتگ می‌زنن!😏 🇮🇷 @shahidmedadian
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
#خوی زلزله اومده. بسیجی‌های آدمکش ، سپاهی‌های تروریست و آخوندهای قاتل دارن کمک می کنن؛ چون سلبریت
▪️به این دلیل این نظام سقوط نمیکنه مردم می دونن که تو سختی ها کی به کمکشون میاد و فراموش نمی کنن سلامتی بسیج و سپاه و ارتش و روحانیون و...👌👌👌 🇮🇷 @shahidmedadian
📣 اطلاعیه مهم 🔹 اخیرا برخی افراد سودجو و کلاهبردار با عناوین جعلی نظیر پشتیبانی ایتا، گزارش ایتا، مامور ارسال قضایی، مامور پست، مامور ابلاغ، سرکار ... و عناوین مشابه به کاربران پیام داده و با ادعای تایید حساب،‌ جلوگیری از حذف کانال یا حساب کاربر، ابلاغ حکم قضایی و... از افراد می‌خواهند یک برنامه‌ مخرب را نصب کنند یا شماره تلفن و کد ورود به حساب خود را در اختیار آن‌ها قرار دهند. 🔸 در همین راستا به نکات زیر توجه فرمائید: 1️⃣ حساب‌های رسمی نظیر «پشتیبانی ایتا»، «گزارش ایتا» و... با نشان تایید (تیک آبی) متمایز شده‌اند. ضمنا ایتا هرگز و برای ارائه هیچ خدمتی از شما کد ورود یا فعال‌سازی حساب درخواست نمی‌کند. 2️⃣ برنامه‌هایی که از طریق گفتگوی شخصی یا کانال‌ها و گروه‌ها منتشر می‌شوند، ممکن است حاوی بدافزار باشند و امنیت اطلاعات شما و سلامت دستگاهتان را با خطرات جبران ناپذیر مواجه کنند. از نصب این قبیل برنامه‌ها جداً بپرهیزید. 3️⃣ تنها راه انتقال کانال، استفاده از منوی خدمات ایتا » خدمات کانال می‌باشد. لطفا قبل از خرید/فروش کانال ابتدا احراز هویت فرد مقابل را بررسی کنید و از واریز هرگونه وجه مستقیم(کارت به کارت) برای این کار خودداری فرمائید. 4️⃣ برای ارتقای امنیت حساب کاربری خود، رمز عبور دومرحله‌ای تنظیم کنید و حتما یک ایمیل معتبر را هم برای بازنشانی آن ثبت کنید. هرگز رمز عبور دومرحله‌ای خود را در اختیار سایرین قرار ندهید. 5️⃣ در صورت دریافت پیام یا لینک پرداخت جعلی یا مشکوک، به آن پاسخ ندهید و بلافاصله پیام را با فوروارد عادی (با نقل قول) به سامانه گزارش ایتا به نشانی @report ارسال کنید. ⚠️ هشدار بسیار مهم: ❌ اگر کد ورود به حساب یا رمز عبورتان را در اختیار سایرین قرار دهید، امکان هر نوع سوء استفاده از حساب شما (مثل از دست دادن کانال‌، حساب کاربری، کلاه‌برداری با اسم شما و سایر اعمال مجرمانه) وجود دارد. •┈••✾••┈• 🔰کانال رسمی اطلاع‌رسانی ایتا: https://eitaa.com/eitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
14011110_42968_64k.mp3
23.4M
🔵بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار کارآفرینان، تولیدکنندگان و دانش بنیان‌ها. 🔹دهم بهمن ۱۴٠۱🔹 ✅ @rafiq_shahidam96 🇮🇷 @shahidmedadian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سردار شهید حاج قاسم سلیمانی جنگ ما؛ یک گنج بود ،که بیت الله الحرام و طواف حجاج در مقابل آن کم است. 🇮🇷 @shahidmedadian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💫بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم 💫 رمان 👇👇
🍂💚🍂💚﷽💚🍂 💚🍂💚🍂 🍂💚🍂 💚🍂 🍂 ✍️ 🔸 انگار با بر ملاشدن احساسش بیشتر از نگاهم خجالت می‌کشید و دستان مردانه‌اش به نرمی می‌لرزید. موهای مشکی و کوتاهش هنوز از خیسی شربت می‌درخشید و پیراهن خیس و سپیدش به شانه‌اش چسبیده بود که بی‌اختیار خنده‌ام گرفت. 🔸 خنده‌ام را هرچند زیرلب بود، اما شنید که سرش را بلند کرد و با به رویم لبخند زد. دیگر از دلش خبر داشتم که تا نگاهم کرد از خجالت سر به زیر انداختم. تا لحظاتی پیش او برایم همان برادر بزرگتر بود و حالا می‌دیدم در برابر خواهر کوچکترش دست و پایش را گم کرده و شده است. اصلاً نمی‌دانستم این تحول را چگونه تعبیر کنم که با لحن گرم و گیرایش صدایم زد :«دخترعمو!» 🔸 سرم را بالا آوردم و در برابر چشمان گرم و نگاه گیراترش، زبانم بند آمد و او بی هیچ مقدمه‌ای آغاز کرد :«چند روز بود بابا سراغ اون نامرد رو می‌گرفت و من نمی‌خواستم چیزی بگم. می‌دونستم اگه حرفی بزنم تو خجالت می‌کشی.» از اینکه احساسم را می‌فهمید، لبخندی بر لبم نشست و او به آرامی ادامه داد :«قبلاً از یکی از دوستام شنیده بودم عدنان خیلی به رفت و آمد داره. این چند روز بیشتر حساس شدم و آمارش رو گرفتم تا امروز فهمیدم چند ماهه با یه گروه تو تکریت ارتباط داره. بهانه خوبی شد تا پیش بابا عذرش رو بخوام.» 🔸 مستقیم نگاهش می‌کردم که بعثی بودن عدنان برایم باورکردنی نبود و او گواهی داد :«من دروغ نمیگم دخترعمو! حتی اگه اون‌روز اون بی‌غیرتی رو ازش ندیده بودم، بازم همین بعثی بودنش برام حجت بود که دیگه باهاش کار نکنیم!» پس آن پست‌فطرتی که چند روز پیش راهم را بست و بی‌شرمانه به حیایم تعرض کرد، از قماش قاتلان پدر و مادرم بود! غبار غم بر قلبم نشست و نگاهم غمگین به زیر افتاد که صدای آرامش‌بخش حیدر دوباره در گوشم نشست :«دخترعمو! من اون‌روز حرفت رو باور کردم، من به تو شک نکردم. فقط قبول نمی‌کرد حتی یه لحظه جلو چشم اون نامرد باشی، واسه همین سرت داد زدم.» 🔸 کلمات آخرش به‌قدری خوش‌آهنگ بود که دلم نیامد نگاهش را از دست بدهم؛ سرم را بالا آوردم و دیدم با عمق نگاهش از چشمانم عذر تقصیر می‌خواهد. سپس نگاه مردانه‌اش پیش چشمانم شکست و با لحنی نرم و مهربان نجوا کرد :«منو ببخش دخترعمو! از اینکه دیر رسیده بودم و تو اونقدر ترسیده بودی، انقدر عصبانی شدم که نفهمیدم دارم چیکار می‌کنم! وقتی گریه‌ات گرفت، تازه فهمیدم چه غلطی کردم! دیگه از اون‌روز روم نمی‌شد تو چشمات نگاه کنم، خیلی سخته دل کسی رو بشکنی که از همه دنیا برات عزیزتره!» 🔸 احساس کردم جمله آخر از دهان دلش پرید که بلافاصله ساکت شد و شاید از فوران ناگهانی احساسش کشید! میان دریایی از احساس شفاف و شیرینش شناور شده و همچنان نگاهم به ساحل محبت بود؛ به این سادگی نمی‌شد نگاه را در همه این سال‌ها تغییر دهم که خودش فهمید و دست دلم را گرفت :«ببین دخترعمو! ما از بچگی با هم بزرگ شدیم، همیشه مثل خواهر و برادر بودیم. من همیشه دلم می‌خواست از تو و عباس حمایت کنم، حتی بیشتر از خواهرای خودم، چون شما عمو بودید! اما تازگی‌ها هر وقت می‌دیدمت دلم می‌خواست با همه وجودم ازت حمایت کنم، می‌خواستم تا آخر عمرم مراقبت باشم! نمی‌فهمیدم چِم شده تا اونروز که دیدم اون نانجیب اونجوری گیرت انداخته، تازه فهمیدم چقدر برام عزیزی و نمی‌تونم تحمل کنم کس دیگه‌ای...» 🔸 و حرارت احساسش به‌قدری بالا رفته بود که دیگر نتوانست ادامه دهد و حرف را به جایی جز هوای برد :«همون شب حرف دلم رو به بابا زدم، اونقدر استقبال کرد که می‌خواست بهت بگه. اما من می‌دونستم چی‌کار کردم و تو چقدر ازم ناراحتی که گفتم فعلاً حرفی نزنن تا یجوری از دلت در بیارم!» سپس از یادآوری لحظه ریختن شربت روی سرش خنده‌اش گرفت و زیر لب ادامه داد :«اما امشب که شربت ریخت، بابا شروع کرد!» و چشمانش طوری درخشید که خودش فهمید و سرش را پایین انداخت. 🔸 دوباره دستی به موهایش کشید، سرانگشتش را که شربتی شده بود چشید و زیر لب زمزمه کرد :«چقدر این شربت امشب خوشمزه شده!» سپس زیر چشمی نگاهم کرد و با خنده‌ای که لب‌هایش را ربوده بود، پرسید :«دخترعمو! تو درست کردی که انقدر خوشمزه‌اس؟» 🔸 من هم خنده‌ام گرفته بود و او منتظر جوابم نشد که خودش با شیطنت پاسخ داد :«فکر کنم چون از دست تو ریخته، این مزه‌ای شده!» با دست مقابل دهانم را گرفتم تا خنده‌ام را پنهان کنم و او می‌خواست دلواپسی‌اش را پشت این شیطنت‌ها پنهان کند و آخر نتوانست که دوباره نگاهش را به زمین انداخت و با صدایی که از طپش‌های قلبش می‌لرزید، پرسید :«دخترعمو! قبولم می‌کنی؟»... ✍️نویسنده: 🇮🇷 @shahidmedadian 🍂 💚🍂 🍂💚🍂 💚
🔷حضور دانش اموزان نمونه دولتی شاهد اندیشه از شهرستان بافق در گلزار شهدای کرمان.🔹امشب 🇮🇷 @shahidmedadian