فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نقش شهید سلیمانی در انتقال پیکر مطهر شهید رکن آبادی به ایران
🔺به روایت فرزند شهید رکنآبادی
🇮🇷 @shahidmedadian
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
1_1038941076.mp3
1.48M
🌷یا صاحب الزمان(عج)🌷
🍃با همه لحن خوش آواییم
🍃در به در کوچه تنهائیم
😔😔😔آقا بیا 🙏😭
#سه_شنبه_های_مهدوی
#اللهم_ارزقنا_شهادت🕊
🇮🇷 @shahidmedadian
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
4_5780646103443573905.mp3
12.14M
🇮🇷 @shahidmedadian
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهیدی که در عالم رویا به مادرش هدیه . مادر از خواب بیدار شد . هدیه در مشتش بود.......... ادامه را ببینید 👆👆
🇮🇷 @shahidmedadian
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
「🖤✨」
خواهرم!
سیاهۍچادرتو
ازسرخۍخونمنڪوبندهتراست
#شهیدانہ |#حجاب
🇮🇷 @shahidmedadian
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
📹 ببینید | صبح امروز؛ لحظاتی از حضور رهبر انقلاب بر مزار شهید مدافع امنیت آرمان علیوردی. ۱۴۰۱/۱۱/۱۱
خوشا به حالت شهید آرمان علی وردی
چه کولاکی کردی که رهبر میاد سر مزارت و تاییدت میکنه
واین عکس امروز چه حسرتی به دلمون گذاشت😭
دعامون کن شهید
واسه ما بیچاره ها خیلی خیلی دعا کن😭😭😭
🇮🇷 @shahidmedadian
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ | #خادم_الشهدا
🔻باور کنید بچه ها سفره خادمی رو حضرت زهرا پهن میکنه...
#خادم_الشهدا
🇮🇷 @shahidmedadian
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا
ما را طاقت مُردن نیست ...
شهیدمان کن ...🌱
#شهادت_همهی_آرزومه😭🤲
🇮🇷 @shahidmedadian
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بودن من با تو برادر خلاصه شد تو چند تا عکس
و تکه کلام هایت😭
دلتگی به سبک برادرشهید آرمان علی وردی 🖤
#برادر شهیدم
#برای_ارمان_هایمان_آرمان_ها_دادیم
🇮🇷 @shahidmedadian
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
#ولادت_امام_جواد_ع_مبارک😍😍
☀️باب المراد برا امامت اومده😍
🎙 بانوای:#کربلایی_مهدی_خیامیان
✅ @rafiq_shahidam96
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
4_5796236667224328196.mp3
14.06M
#میلاد_نور
💠السلام علیک یا جوادالائمه(ع)
🔹با نوای: حاج محمود کریمی
🇮🇷 @shahidmedadian
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.♻️ چی بودیم چی شدیم
-مقایسه بیش از ۲۰ مورد از دستآوردها و خدمات بعد و قبل از انقلاب
-گوشهای از دستاوردهای گام اول انقلاب
پپشاپش #دهه_فجر مبارک باد🌹
به کوری چشم دشمنان انقلاب اسلامی ایران، چهل و چهارمین سالگرد پیروزی انقلاب خمینی (ره) را جشن میگیریم...😍
🇮🇷 @shahidmedadian
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🔰 شبها تا صبح به اتفاق برادری بهنام واعظی ، احمد و تعدادی از جوانهای کرمان بر دیوارها شعارنویسی میکردیم. عمده شعارها «مرگ بر شاه» و « درود بر خمینی» بود. عکس خمینی آینهٔ روزانهٔ من بود: روزی چند بار به عکس او مینگریستم. انگار زنده در کنارم بود و من جَنب او که مشغول خواندن قرآن است، نشسته بودم. او بخشی از وجودم شده بود.
🔺بخشی از کتاب «از چیزی نمیترسیدم» زندگینامه خودنوشت شهید حاج قاسم سلیمانی
🔻بهمناسبت ایام سالروز پیروزی انقلاب اسلامی
قطره ی گمشده را نقطه ی پایان، حرم است
مقصد آخر یک رود پریشان ،حرم است
جان هر گنبد و گلدسته به جانش بسته است
خود جمهوری اسلامی ایران، حرم است
#امام_زمان #جانفدا #جان_فدا
🇮🇷 @shahidmedadian
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#زیارت
🔵دقایقی ازحضور صبح امروز
رهبر معظم انقلاب اسلامی در
مرقد مطهر امام خمینی(ره) و
گلزار شهدای بهشت زهرا(س)
🇮🇷 @shahidmedadian
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلام_رهبری
🔷رهبر معظم انقلاب:
🔶یک دهه عقبماندگی داریم
🔶حل مشکلات اقتصادی
نیازمند رشد بالا و مستمر است.
🔹دهم بهمن۱۴٠۱🔹
✅ @rafiq_shahidam96
🇮🇷 @shahidmedadian
🍂💚🍂💚﷽💚🍂
💚🍂💚🍂
🍂💚🍂
💚🍂
🍂
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_ششم
🔸 حالا من هم در کشاکش پاک احساسش، در عالم #عشقم انقلابی به پا شده و میتوانستم به چشم #همسر به او نگاه کنم که نه به زبان، بلکه با همه قلبم قبولش کردم.
از سکوت سر به زیرم، عمق #رضایتم را حس کرد که نفس بلندی کشید و مردانه ضمانت داد :«نرجس! قول میدم تا لحظهای که زندهام، با خون و جونم ازت حمایت کنم!»
🔸 او همچنان #عاشقانه عهد میبست و من در عالم عشق #امیرالمؤمنین علیهالسلام خوش بودم که امداد #حیدریاش را برایم به کمال رساند و نهتنها آن روز که تا آخر عمرم، آغوش مطمئن حیدر را برایم انتخاب کرد.
به یُمن همین هدیه حیدری، #13رجب عقد کردیم و قرار شد #نیمه_شعبان جشن عروسیمان باشد و حالا تنها سه روز مانده به نیمه شعبان، شبح عدنان دوباره به سراغم آمده بود.
🔸 نمیدانستم شمارهام را از کجا پیدا کرده و اصلاً از جانم چه میخواهد؟ گوشی در دستانم ثابت مانده و نگاهم یخ زده بود که پیامی دیگر فرستاد :«من هنوز هر شب خوابتو میبینم! قسم خوردم تو بیداری تو رو به دست بیارم و میارم!»
نگاهم تا آخر پیام نرسیده، دلم از وحشت پُر شد که همزمان دستی بازویم را گرفت و جیغم در گلو خفه شد. وحشتزده چرخیدم و در تاریکی اتاق، چهره روشن حیدر را دیدم.
🔸 از حالت وحشتزده و جیغی که کشیدم، جا خورد. خنده روی صورتش خشک شد و متعجب پرسید :«چرا ترسیدی عزیزم؟ من که گفتم سر کوچهام دارم میام!»
پیام هوسبازانه عدنان روی گوشی و حیدر مقابلم ایستاده بود و همین کافی بود تا همه بدنم بلرزد. دستش را از روی بازویم پایین آورد، فهمید به هم ریختهام که نگران حالم، عذر خواست :«ببخشید نرجس جان! نمیخواستم بترسونمت!»
🔸 همزمان چراغ اتاق را روشن کرد و تازه دید رنگم چطور پریده که خیره نگاهم کرد. سرم را پایین انداختم تا از خط نگاهم چیزی نخواند اما با دستش زیر چانهام را گرفت و صورتم را بالا آورد.
نگاهم که به نگاه مهربانش افتاد، طوفان ترسم قطره اشکی شد و روی مژگانم نشست. لرزش چانهام را روی انگشتانش حس میکرد که رنگ نگرانی نگاهش بیشتر شد و با دلواپسی پرسید :«چی شده عزیزم؟» و سوالش به آخر نرسیده، پیامگیر گوشی دوباره به صدا درآمد و تنم را آشکارا لرزاند.
🔸 ردّ تردید نگاهش از چشمانم تا صفحه روشن گوشی در دستم کشیده شد و جان من داشت به لبم میرسید که صدای گریه زنعمو فرشته نجاتم شد.
حیدر به سمت در اتاق چرخید و هر دو دیدیم زنعمو میان حیاط روی زمین نشسته و با بیقراری گریه میکند. عمو هم مقابلش ایستاده و با صدایی آهسته دلداریاش میداد که حیدر از اتاق بیرون رفت و از روی ایوان صدا بلند کرد :«چی شده مامان؟»
🔸 هنوز بدنم سست بود و بهسختی دنبال حیدر به ایوان رفتم که دیدم دخترعموها هم گوشه حیاط کِز کرده و بیصدا گریه میکنند.
دیگر ترس عدنان فراموشم شده و محو عزاخانهای که در حیاط برپا شده بود، خشکم زد. عباس هنوز کنار در حیاط ایستاده و ظاهراً خبر را او آورده بود که با صدایی گرفته به من و حیدر هم اطلاع داد :«#موصل سقوط کرده! #داعش امشب شهر رو گرفت!»
🔸 من هنوز گیج خبر بودم که حیدر از پلههای ایوان پایین دوید و وحشتزده پرسید :«#تلعفر چی؟!» با شنیدن نام تلعفر تازه یاد فاطمه افتادم.
بزرگترین دخترِ عمو که پس از ازدواج با یکی از #ترکمنهای شیعه تلعفر، در آن شهر زندگی میکرد. تلعفر فاصله زیادی با موصل نداشت و نمیدانستیم تا الان چه بلایی سر فاطمه و همسر و کودکانش آمده است.
🔸 عباس سری تکان داد و در جواب دلنگرانی حیدر حرفی زد که چهارچوب بدنم لرزید :«داعش داره میره سمت تلعفر. هر چی هم زنگ میزنیم جواب نمیدن.»
گریه زنعمو بلندتر شد و عمو زیر لب زمزمه کرد :«این حرومزادهها به تلعفر برسن یه #شیعه رو زنده نمیذارن!» حیدر مثل اینکه پاهایش سست شده باشد، همانجا روی زمین نشست و سرش را با هر دو دستش گرفت.
🔸 دیگر نفس کسی بالا نمیآمد که در تاریک و روشن هوا، آوای #اذان مغرب در آسمان پیچید و به «أشْهَدُ أنَّ عَلِيّاً وَلِيُّ الله» که رسید، حیدر از جا بلند شد.
همه نگاهش میکردند و من از خون #غیرتی که در صورتش پاشیده بود، حرف دلش را خواندم که پیش از آنکه چیزی بگوید، گریهام گرفت.
🔸 رو به عمو کرد و با صدایی که به سختی بالا میآمد، مردانگیاش را نشان داد :«من میرم میارمشون.»
زنعمو ناباورانه نگاهش کرد، عمو به صورت گندمگونش که از ناراحتی گل انداخته بود، خیره شد و عباس اعتراض کرد :«داعش داره شخم میزنه میاد جلو! تا تو برسی، حتماً تلعفر هم سقوط کرده! فقط خودتو به کشتن میدی!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🇮🇷 @shahidmedadian
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🍂
💚🍂
🍂💚🍂
💚🍂💚🍂
🍂💚🍂💚