همیشه برایم مثل یک استاد بود 🍃
از زندگی شهدا صحبت میکرد خصوصیات آنان،نحوه زندگی وشهادتشان هر وقت سوالی در مورد شهدا داشتم سریع برایش میفرستادم و جواب میداد.. ❤️
خودش را وقف آنان کرده بود حسن آقا همه چیزش حساب شده بود
عمل پاک ، نیت خیر ، شب زنده داری ، توجه به نماز اول وقت
در خیلی از عملیات ها شرکت میکرد چون کار برای رضای خدا بود ، اصلا کارهایش رابرایمان ارایه نمیداد همیشه همه چیز را مخفی میکرد
به شدت مهربان و دلسوز بود همیشه دوست داشت به مردم خدمت کند
دوستانش بعد شهادت میگفتند:
همیشه تقاضا میکرد در سخت ترین و دور افتاده ترین مکان اورا به ماموریت بفرستند
مرد روز های سخت بود از همان دوران کودکی با اعمال و رفتارش راهش را پیدا کرده بود
هر وقت در مراسم شهدا یا دعایی شرکت میکرد در تنهایی خود فرو میرفت آنقدر اشک میریخت که گویا با خدای خود قول و قراری دارد...🍂
چون در خانه انباری نداشتیم لوازم اضافی را در پشتبام خانه نگهداری میکردیم
حسن آقا وقتی کودک بود با رفتن به پشتبام و جستجو لای وسایل اگر چیزی از یادگاریهای دوران دفاع مقدس پدرش را پیدا میکرد جوری داد میزد و ذوق میکرد که انگار گنجی پیداکرده عشق این را داشت که اتاقش را با یک سربند، چفیه یا عکس شهید تزئین کند..
همین چند سال اخیر به یاد دارم که برای یادواره شهید املاکی رفته بود وقتی برگشت دیدم عکس شهید را با خود آورده تا به دیوار اتاقش بچسباند
چون تازه خانه را نقاشی کرده بودیم مانع شدم مبادا چسب رنگ دیوار را بکند
وقتی برای نماز صبح بیدار شد سرحال ندیدمش فکر کردم کسالتی دارد از حالش جویا شدم گفت حضرت آقا دیشب به خوابم آمده و مرا به خاطر نچسباندن عکس شهید بر دیوار اتاقش مورد بازخواست قرار داده💔
دیدم از این مسئله خیلی ناراحت است که گفتم هر کاری دوست داری بکن دیگه مانع نمیشوم پسرم در شهدا چیزی میدید که من نمیدیدم.
ما سینه زدیم
بیصدا باریدند..💔
از هر چه دم زدیم
آنها دیدند... 🍂
ما مدعیان صف اول بودیم..
از آخر مجلس شهدا را چیدند...😔💔
🌷 شادی روح شهدا و امام شهدا علی الخصوص آقا حسن عشوری ذکر سه #صلوات بر محمد و آل محمد 🍃
هدایت شده از کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید| ۴۲ بار تاکید رهبر انقلاب بر یک موضوع
🔹آیا شما به فرمان رهبرتان لبیک گفتهاید؟!
#لبیک_یا_خامنه_ای
✅ @rafiq_shahidam96
🇮🇷 @shahidmedadian
هدایت شده از کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊 #کبوتران_مهاجر
🌹 شهید حمید سیاهکالی مرادی
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@rafiq_shahidam96
🇮🇷 @shahidmedadian
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
27.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در وصف گردان غواص لشکر ثارالله
🔹من عاشورای امام حسین علیه السلام را در عاشورای گردان ۴۰۸ در کربلای چهار دیدم و همین رزم را در عملیات کربلای پنج که در کل سرنوشت دفاع مقدس ما تاثیر بزرگ و اساسی داشت دیدم.
🇮🇷 @shahidmedadian
پیشنهاد دانلود ویژه تصاویر پیکر دو شهید مرتضی اقبالی و شهید محمد قنبری
💥 نمــاز شـ🌙ــب
💥اول مــاه شعبـان
💠پیامبر اکرم ﷺ فرمودند:
⤵️ هر کس در شب اول ماه شعبان
✅۱۲ رکعت نماز بجا بیاورد
✅۶ نماز دو رکعتی
🔹 در هر رکعت بعد از سوره «حمد»
🔹 ۱۱ مرتبه سوره «توحید» را بخواند
♻️ خداوند تعالی به او پاداش
دوازدہ هزار شهید را عنایت کردہ
و برای او عبادت دوازدہ سال را مینویسد
و از گناهانش به مانند روزی که از مادر
متولد شدہ بیرون میآید
و خداوند برای هر آیه از قرآن
کاخی در بهشت به او عنایت میکند
⤵️ هر کس در شب اول ماه شعبان
۱۰۰ رکعت نماز بجا بیاورد
۵۰ نماز دو رکعتی
🔹در هر رکعت بعد از سوره «حمد»
🔹یک مرتبه سوره «توحید» را بخواند
🔹 پس از تمام شدن نماز سوره «حمد»
را پنجاه مرتبه بخواند
♥️ به خدائی که مرا به راستی
به پیامبری برانگیخت اگر بندهای
این نماز را گزارده و روزه بگیرد
خداوند تعالی از او شر اهل آسمان و زمین
و شیاطین و پادشاهان را دفع میکند
از او هفتاد هزار گناه کبیره را میآمرزد
و از او عذاب قبر را برمیدارد
و فرشتگان نکیر و منکر او را نمیترسانند
و در حالی از قبرش بیرون میآید که
صورتش به مانند ماه شب چهارده است
و از صراط به مانند برق عبور کرده
و نامهاش به دست راست او داده میشود
⤵️ هر کس در شب اول ماه شعبان
2⃣ رکعت نماز بجا بیاورد
⏪ در هر رکعت بعد از سوره «حمد»
⏪۳۰ مرتبه سوره «توحید» را بخواند
و بعد از سلام نماز بگوید:
《اَلّلهُمَّ هذا عَهدی عِندَکَ اِلی یَومِ القِیامَه》
خداوندا این نماز سپرده من به تو
تا روز قیامت است
🔹از شر ابلیس و لشکریان او محفوظ مانده
و خداوند ثواب صدیقان را به او عطا میکند
📚اقبال الاعمال
👌در صورت امکان
این نماز را انتشار دهید
تا شما هم در ثوابش شریک باشید
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
@rafiq_shahidam96
🇮🇷 @shahidmedadian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱#استوری
🌧باران آمــد ...
مرا شُست و رُفت...
و برای خلوتگهِ #شعبان ، آذین بست.
و ...حالا این منم، ایستاده روبروی تو
که زبانم برای خواستن به لُکنت اُفتاده ؛
✨| إلٰهی هَبْ لِی کَمَالَ الْإِنْقِطَاعِ إلَیْك |
می بینی؟
باران، قَدَّم را بلند کرده، که دیگر جز تو را نمی بینم!
دستهایت را قلاب کن؛ دلبر جان
پا میگذارم رویِ منی که نیست!
آنوقت تا ابد روی قلّاب دستانِ تو،
@rafiq_shahidam96
🇮🇷 @shahidmedadian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#عزیزم_حسین
چنانکه نه در #شعبان شهادتیست،
و نه در محرم،ولادت...
پس سلام خدا بر تو،
ای محور شادی و غم در جهان
یاحسینابنعلے(ع)
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
@rafiq_shahidam96
🇮🇷 @shahidmedadian
4_6021370516349127849.mp3
16.54M
قطعه موسیقی #عزیزم_حسین (۲)
خیلی قشنگه👏✅
🎤 باصدای رضا هلالی و محمداسداللهی
گوش کنین 👌 و برا فرشته های
دهه هشتاد، نودی که تو خونه هاتون دارین
پخشش کنین♥️
الهی عاقبت هممون ختم به امام حسین
بشه انشالله…🍃🤲
🌸 عضو شوید👇
🇮🇷 @shahidmedadian
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
🍂💚🍂💚﷽💚🍂 💚🍂💚🍂 🍂💚🍂 💚🍂 🍂 ✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_ام 🔸 خبر کوتاه بود و خاطر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂💚🍂💚﷽💚🍂
💚🍂💚🍂
🍂💚🍂
💚🍂
🍂
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_یکم
🔸 تمام تن و بدنم در هم شکست، وحشتزده چرخیدم و از آنچه دیدم سقف اتاق بر سرم کوبیده شد. عدنان کنار دیوار روی زمین نشسته بود، یک دستش از شانه غرق خون و با دست دیگرش اسلحه را سمتم نشانه رفته بود.
صورت سبزه و لاغرش در تاریکی اتاق از شدت عرق برق میزد و با چشمانی #شیطانی به رویم میخندید. دیگر نه کابوسی بود که امید بیداری بکشم و نه حیدری که نجاتم دهد، خارج از شهر در این دشت با عدنان در یک خانه گرفتار شده و صدایم به کسی نمیرسید.
🔸 پاهایم سُست شده بود و فقط میخواستم فرار کنم که با همان سُستی به سمت در دویدم و رگبار #گلوله جیغم را در گلو خفه کرد.
مسیرم را تا مقابل در به گلوله بست تا جرأت نکنم قدمی دیگر بردارم و من از وحشت فقط جیغ میزدم. دوباره گلنگدن را کشید، اسلحه را به سمتم گرفت و با صدایی خفه #تهدیدم کرد :«یه بار دیگه جیغ بزنی میکُشمت!»
🔸 از نگاه نحسش نجاست میچکید و میدیدم برای تصاحبم لَهلَه میزند که نفسم بند آمد. قدمهایم را روی زمین عقب میکشیدم تا فرار کنم و در این #زندان راه فراری نبود که پشتم به دیوار خورد و قلبم از تپش افتاد.
از درماندگیام لذت میبرد و رمقی برای حرکت نداشت که تکیه به دیوار به #اشکم خندید و طعنه زد :«خیلی برا نجات پسرعموت عجله داشتی! فکر نمیکردم انقدر زود برسی!»
🔸 با همان دست زخمیاش به زحمت موبایل حیدر را از جیبش درآورد و سادگیام را به رخم کشید :«با #غنیمت پسرعموت کاری کردم که خودت بیای پیشم!»
پشتم به دیوار مانده و دیگر نفسی برایم نمانده بود که لیز خوردم و روی زمین زانو زدم. میدید تمام تنم از #ترس میلرزد و حتی صدای به هم خوردن دندانهایم را میشنید که با صدای بلند خندید و اشکم را به ریشخند گرفت :«پس پسرعموت کجاست بیاد نجاتت بده؟»
🔸 به هوای حضور حیدر اینهمه وحشت را تحمل کرده بودم و حالا در دهان این #بعثی بودم که نگاهم از پا در آمد و او با خندهای چندشآور خبر داد :«زیادی اومدی جلو! دیگه تا خط #داعش راهی نیس!»
همانطور که روی زمین بود، بدن کثیفش را کمی جلوتر کشید و میدیدم میخواهد به سمتم بیاید که رعشه گرفتم، حتی گردن و گلویم طوری میلرزید که نفسم به زحمت بالا میآمد و دیگر بین من و #مرگ فاصلهای نبود.
🔸 دسته اسلحه را روی زمین عصا میکرد تا بتواند خودش را جلو بکشد و دوباره به سمتم نشانه میرفت تا تکان نخورم.
همانطور که جلو میآمد، با نگاه #جهنمیاش بدن لرزانم را تماشا میکرد و چشمش به ساکم افتاد که سر به سر حال خرابم گذاشت :«واسه پسرعموت چی اوردی؟» و با همان جانی که به تنش نمانده بود، به چنگ آوردن این غنیمت قیمتی مستش کرده بود که دوباره خندید و مسخره کرد :«مگه تو #آمرلی چیزی هم پیدا میشه؟»
🔸 صورت تیرهاش از شدت خونریزی زرد شده بود، سفیدی چشمان زشتش به سرخی میزد و نگاه هیزش در صورتم فرو میرفت. دیگر به یک قدمیام رسیده بود، بوی تعفن لباسش حالم را به هم زد و نمیدانستم چرا مرگم نمیرسد که مستقیم نگاهم کرد و حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :«پسرعموت رو خودم #سر بریدم!»
احساس کردم #حنجرهام بریده شد که نفسهایم به خسخس افتاد و دیگر نه نفس که جانم از گلو بالا آمد. اسلحه را رو به صورتم گرفت و خواست دست زخمیاش را به سمتم بلند کند که از درد سرشانه صورتش در هم رفت و عربده کشید.
🔸 چشمان ریزش را روی هم فشار میداد و کابوس سر بریده حیدر دوباره در برابر چشمانم جان گرفته بود که دستم را داخل ساک بردم. من با حیدر عهد بسته بودم #مقاوم باشم، ولی دیگر حیدری در میان نبود و باید اسیر هوس این بعثی میشدم که نارنجک را با دستم لمس کردم.
عباس برای چنین روزی این #نارنجک را به من سپرد و ضامنش را نشانم داده بود که صدای انفجاری تنم را تکان داد. عدنان وحشتزده روی کمرش چرخید تا ببیند چه خبر شده و من از فرصت پیش آمده نارنجک را از ساک بیرون کشیدم.
🔸 انگار باران #خمپاره و گلوله بر سر منطقه میبارید که زمین زیر پایمان میجوشید و در و دیوار خانه به شدت میلرزید. عدنان مسیرِ آمده را دوباره روی زمین خزید تا خودش را به در برساند و ببیند چه خبر شده و باز در هر قدم به سمتم میچرخید و با اسلحه تهدیدم میکرد تکان نخورم.
چشمان پریشان عباس یادم آمد، لحن نگران حیدر و دلشورههای عمو، #غیرتشان برای من میتپید و حالا همه #شهید شده بودند که انگشتم به سمت ضامن نارنجک رفت و زیر لب اشهدم را خواندم...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🇮🇷 @shahidmedadian
🍂
💚🍂
🍂💚🍂
💚🍂💚🍂
🍂💚🍂💚🍂💚🍂
🍂💚🍂💚﷽💚🍂
💚🍂💚🍂
🍂💚🍂
💚🍂
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_دوم
🔸 چشمانم را بستم و با همین چشم بسته، #سر بریده حیدر را میدیدم که دستم روی ضامن لرزید و فریاد عدنان پلکم را پاره کرد. خودش را روی زمین میکشید و با چشمانی که از عصبانیت آتش گرفته بود، داد و بیداد میکرد :«برو اون پشت! زود باش!»
دوباره اسلحه را به سمتم گرفته بود، فرصت انفجار #نارنجک از دستم رفته و نمیفهمیدم چه شده که اینهمه وحشت کرده است. از شدت خونریزی جانش تمام شده و حتی نمیتوانست چند قدم مانده خودش را به سمتم بکشد که با تهدیدِ اسلحه سرم فریاد زد :«برو پشت اون بشکهها! نمیخوام تو رو با این بیپدرها تقسیم کنم!»
🔸 قدمهایم قوت نداشت، دیوارهای سیمانی خانه هر لحظه از موج انفجار میلرزید، همهمهای را از بیرون خانه میشنیدم و از حرف تقسیم غنائم میفهمیدم #داعشیها به خانه نزدیک میشوند و عدنان این دختر زیبای #شیعه را تنها برای خود میخواهد.
نارنجک را با هر دو دستم پنهان کرده بودم و عدنان امانم نمیداد که گلنگدن را کشید و نعره زد :«میری یا بزنم؟» و دیوار کنار سرم را با گلولهای کوبید که از ترس خودم را روی زمین انداختم و او همچنان وحشیانه #تهدیدم میکرد تا پنهان شوم.
🔸 کنج اتاق چند بشکه خالی آب بود و باید فرار میکردم که بدن لرزانم را روی زمین میکشیدم تا پشت بشکهها رسیدم و هنوز کامل مخفی نشده، صدای باز شدن در را شنیدم.
ساکم هنوز کنار دیوار مانده و میترسیدم از همان ساک به حضورم پی ببرند و اگر چنین میشد، فقط این نارنجک میتوانست نجاتم دهد.
🔸 با یک دست نارنجک و با دست دیگر دهانم را محکم گرفته بودم تا صدای نفسهای #وحشتزدهام را نشنوند و شنیدم عدنان ناله زد :«از دیشب که زخمی شدم خودم رو کشوندم اینجا تا شماها بیاید کمکم!» و صدایی غریبه میآمد که با زبانی مضطرب خبر داد :«دارن میرسن، باید عقب بکشیم!»
انگار از حمله نیروهای مردمی وحشت کرده بودند که از میان بشکهها نگاه کردم و دیدم دو نفر بالای سر عدنان ایستاده و یکی #خنجری دستش بود. عدنان اسلحهاش را زمین گذاشته، به شلوار رفیقش چنگ انداخته و التماسش میکرد تا او را هم با خود ببرند.
🔸 یعنی ارتش و نیروهای مردمی بهقدری نزدیک بودند که دیگر عدنان از خیال من گذشته و فقط میخواست جان #جهنمیاش را نجات دهد؟ هنوز هول بریدن سر حیدر به حنجرم مانده و دیگر از این زندگی بریده بودم که تنها به بهای #نجابتم از خدا میخواستم نجاتم دهد.
در دلم دامن #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را گرفته و با رؤیای رسیدن نیروهای مردمی همچنان از ترس میلرزیدم که دیدم یکی عدنان را با صورت به زمین کوبید و دیگری روی کمرش چمباته زد.
🔸 عدنان مثل حیوانی زوزه میکشید، #ذلیلانه دست و پا میزد و من از ترس در حال جان کندن بودم که دیدم در یک لحظه سر عدنان را با خنجرش برید و از حجم خونی که پاشید، حالم زیر و رو شد. تمام تنم از ترس میتپید و بدنم طوری یخ کرده بود که انگار دیگر خونی در رگهایم نبود.
موی عدنان در چنگ همپیالهاش مانده و نعش نحسش نقش زمین بود و #داعشیها دیگر کاری در این خانه نداشتند که رفتند و سر عدنان را هم با خودشان بردند.
🔸 حالا در این اتاق سیمانی من با جنازه بیسر عدنان تنها بودم که چشمانم از وحشت خشکشان زده و حس میکردم بشکهها از تکانهای بدنم به لرزه افتادهاند.
رگبار گلوله همچنان در گوشم بود و چشمم به عدنانی که دیگر به #دوزخ رفته و هنوز بوی تعفنش مشامم را میزد. جرأت نمیکردم از پشت این بشکهها بیرون بیایم و دیگر وحشت عدنان به دلم نبود که از تصور بریدن سر حیدرم آتش گرفتم و ضجهام سقف این سیاهچال را شکافت.
🔸 دلم در آتش دلتنگی حیدر پَرپَر میزد و پس از هشتاد روز #فراق دیگر از چشمانم به جای اشک، خون میبارید. میدانستم این آتشِ نیروهای خودی بر سنگرهای داعش است و نمیترسیدم این خانه را هم به نام داعش بکوبند و جانم را بگیرند که با داغ اینهمه عزیز دیگر #زندگی برایم ارزش نداشت.
موبایل خاموش شده، حساب ساعت و زمان از دستم رفته و تنها از گرمای هوا میفهمیدم نزدیک ظهر شده و میترسیدم از جایم تکان بخورم مبادا دوباره اسیر #شیطانی داعشی شوم.
🔸 پشت بشکهها سرم را روی زانو گذاشته، خاطرات حیدر از خیالم رد میشد و عطش #عشقش با اشکم فروکش نمیکرد که هر لحظه تشنهتر میشدم.
شیشه آب و نان خشک در ساکم بود و اینها باید قسمت حیدرم میشد که در این تنگنای تشنگی و گرسنگی چیزی از گلویم پایین نمیرفت و فقط از درد دلتنگی زار میزدم...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🇮🇷 @shahidmedadian
🍂
💚🍂
🍂💚🍂
💚🍂💚🍂
🍂💚🍂💚🍂💚🍂
🔹پـدرم گـفـت اگـر
خادم ایـن خانہ شـوی🍂
همہ ے،زنـدگـےوآخـرتت
تضـمـین است...
اینجــا از خـــادمــۍ
تاشهــادت،فاصله اے نــیست!
#لحظه_هاتون_شهدایی
رفقا التماس دعااا شهادت 🤲
🇮🇷 @shahidmedadian
🌷🕊🍃
نبودنت را با ساعت شنی
اندازه گرفته ام
یڪ صحرا گذشته است ...
#حاج_قاسم💔
#صبح_وعاقبتمون_شهدایی 🕊
🇮🇷 @shahidmedadian
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
❤️🍃
ســــــــــلام مهربون جان😍
حالت چطوره؟
خوشابه سعادت اونایی که امروز روزه دارݩ ❤️
و کلی عبادات دیگہ درکنارش انجام میدݩ 🍃
وخوش به سعادت اونایی که نتونستن روزه بگیرن ولی کلی کارخوب رو امروز انجام میدݩ تا آویزون بشن از درخت طوبی بهشتی 🌸
امروز از کارهای خوب کوچیک و بزرگ دریغ نکن 😍
یہ صله رحم یهویی ☎️
یہ انفاق قشنگ 🎁
یہ صدقہ بہ نیازمندی که رسیدگے بهش واجبه🌯🌮
خوشحال کردݩ اهل خونہ🍭🍬
تومیتونی امروز یه عالمه کارهای خوب انجام بدی 😍💪
فقط کافیہ بہ لبخـــــند خدا فکر کنی ❤️
آماده اے برای حال خوب و کارخوب و عاقبت خوب ؟ 😎✌️
"امروز روز مون رو بسپاریم به امام رضاجان 🍃و حسابی لبخند رضایت بیاریم روی لبهاے قشنگ مولا😍"
#یاامامرضا
#الهےقَوِّعلےخدمتکجوارحے
🌸 عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/2782331172C961681c03d