فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تفاوت یاران امام زمان (عج) با یاران امام حسین (ع) چیست؟
💥بسیااااار شنیدنی
#استاد_پناهیان
#امام_زمان
یادتنرود
حسینراهمروزۍ
همانڪَسانیتنھاگذاشتند
ڪہنامہیفدایتشوم
نوشتهبودند..
ڪوفینباشیم
یڪحسینغایبداریم
هرروزمیگوییم
"اللّھُمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
ولۍهزاروصدوهشتادونہسال
هستآقامونغایباست💔
9.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#زن و
#زندگی اش را داد
تا ما #آزادی داشته باشیم !
چقدر مدیون خانواده شهدا هستیم..💔😔
کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇
🇮🇷 @shahidmedadian
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
کمر درد شدیدی داشت، بعد از فیزیوتراپی و درمان، رفت بیتالزهرا، میهمانها که میآمدند، مدت زیادی سر پا میایستاد، جلوی پای میهمانها تمام قد میایستاد و به همه خوش آمد میگفت، گفتم: با وضعیتی که شما دارید، صلاح نیست اینقدر سر پا بایستید و جلوی هر کسی که وارد میشود، از روی صندلی بلند شوید، گفت: همه کسانی که میآیند اینجا، میهمان مادر هستند، مگر میشود برای میهمان مادر از جایم بلند نشوم؟!
یک پسربچهی چهار ساله وارد شد؛ جلوی پای او هم بلند شد، ایستاد و خوش آمد گفت، گفتم: حاجآقا، این بچه که متوجه احترام شما نمیشود، ایستادن جلوی او که ضرورت ندارد، گفت: اگر این بچه احترام من را ببیند، همیشه به اینجا میآید و روضهخوان مادرم خواهد شد.
سردار دلها
4_396993121478509224.mp3
6.12M
از فراقت چشم هایم غرق باران...🌿
#بشنوید مناجات شنیدنی
ویژه مداحی های امام زمان(عج)
بسیار دلنشین👌
🎙با نوای:#حاج_مهدی_رسولی
#امام_زمان
کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇
🇮🇷 @shahidmedadian
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
او خودش را کشت!.mp3
987.1K
راز محبوبیت شهدا در بین مردم
┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ | سرود مادران
🔹یا صاحب الزمان (عج) من عهد میکنم فرزند من شود نذر قیام تو
#امام_زمان
#حجاب
کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇
🇮🇷 @shahidmedadian
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
🌷🇮🇷 🇮🇷🌷 بسم ربِّ زهـــرا سلام الله قسمت بیست و یکم #خاطرات_شهیدتورجی_زاده ...🌷 صدای پای آب راوی:
ادامه قسمت بیست و یکم
#خاطرات_شهیدتورجی_زاده... 🌷
دوباره به بالای یک تخته سنگ رسیدیم. به دنبال راه عبور بودیم. اما هیچ راه خوبی پیدا نشد. باید تخته سنگ و تپه را دور می زدیم اما عراقی ها خیلی نزدیک بودند. فکری به ذهنم رسید. گفتم: باید خودمان را پَرت کنیم! بعد ادامه دادم: بچه ها من می پَرم. اگر سالم ماندم شما هم بیایید!بعد بدون هیچ درنگی پریدم. حدود ده متر پایین تر روی خاکها افتادم. خاکها نرم بود. از همانجا کشان کشان به سمت پایین رفتم. بعد اشاره کردم: بچه ها بیایید.
صدایی آمد. گویی سنگ بزرگی از بغل من عبور کرد و پایین رفت. برگشتم و گفتم: بچه ها مواظب باشید سنگ از زیر پاتون در نره! یکی از بچه ها به من رسید و گفت: سنگ نبود که، یکی از بچه ها پرت شد!
با تعجب گفتم: کی بود. گفت: از بچه های مجروح بود. ترکش توی چشمش خورده بود و جایی را نمی دید.
با ناراحتی گفتم: حتماً الان تکه تکه شده! سریع رفتم به سمت پایین. باتعجب دیدم نشسته روی زمین و ناله می کنه! باور کردنی نبود. او از فاصله 20 متری افتاده بود. اما روی مقدار زیادی خاک. کم کم بقیه بچه ها هم رسیدند.
همه کنار هم بودیم. خسته و تشنه. دیگر هیچکدام رمقی نداشتیم. ناگهان صدایی به گوش رسید. باتعجب گفتم: بچه ها شما هم می شنوید! همه ساکت شدند. گوشها تیز شده بود! نسیم خنکی از سمت چپ ما می آمد. درست فهمیده بودیم. صدای آب بود. صدای پای آب!
صدا، صدای حرکت رودخانه بود. همه بی اختیار دویدند. من آن لحظات را از یاد نمی برم. من با همه وجود آب را حس می کردم. به دوست نابینایم گفتم: بلند شو، آب! آب! ما به رودخانه رسیدیم! تا این حرف را زدم گفت: آب ... بعد هم غش کرد و افتاد!
بقیه بچه ها به آب رسیده بودند. صدایشان را می شنیدم. با سختی دوستم را بلند کردم. کشان کشان به سمت آب رفتیم. صدای آب نزدیک تر شد. دوباره دوست مجروحم از هوش رفت! بالای سر دوستم ایستاده بودم. نگاهی به دور دستها انداختم. به یاد دوستانی بودم که از تشنگی جان داده بودند.
صدای آب نزدیکتر شده بود. همه وجودم منتظر آب بود. گویی همه سلولهای بدنم می گفت: آب
بدنم می لرزید.گفتم: اول دست و صورتم را شُست وشو می کنم بعد ...
وارد آب شدم. بسیار خنک بود. دستم را داخل آب بُردم. شروع به خوردن کردم. آنقدر خوردم که بدنم عرق کرد! خسته شُدم. نشستم داخل آب. سه روز از آخرین باری که به راحتی آب خورده بودم می گذشت. آن هم در گرمای مردادماه.
یک لحظه یاد کربلا افتادم. ناخودآگاه اشک از چشمانم جاری شد. یاد بچه ها افتادم. یاد برادر برهانی. یاد حاج آقا ترکان. چقدر برای آب التماس می کرد. یاد بچه های مجروحی که از تشنگی جان دادند!
دیشب همین موقع منتظر گردان بودیم. دیشب بچه های مجروح انتهای سنگر به هم وعده آب می دادند. یکی می گفت: من یک دبه آب می خورم! دیگری می گفت: من تا جایی که بتوانم. دیگری...
اما همه آنها از تشنگی جان دادند! اشک از چشمانم جاری شده بود. دیگر بچه ها هم گریه می کردند. همه به یاد دوستانشان بودند. صدای ناله ها بلند شده بود.
نگاهی به دستانم کردم. هنوز خونی بود! خون دوستان شهیدم. فراموش کردم دستانم را آب بکشم. من با همین دستان آب خورده بودم. برگشتم به سمت عقب. مجروح نابینا هنوز بی هوش روی زمین بود. کمی آب برداشتم و به صورتش پاشیدم. به هوش آمد. او را آوردیم کنار رودخانه.
ساعت را نگاه کردم. دو نیمه شب بود. همانجا دراز کشیدم. برای دو ساعت هیچ چیزی نفهمیدم.
#ادامه_دارد......
📚 کتاب یازهرا
کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇
🇮🇷 @shahidmedadian
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✍اَللّهُمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ خَیْرَ ما
سَئَلَکَ مِنْهُ عِبادُکَ الصّالِحُون
دستهایی که خالی بَرنمیگردند
یا زیارت یا شهادت ...🌷
#الهی_آمین🤲🏻
#عید_فطر_نماز_بندگی_در_جبهه
#شـــبـــتـون_شــهـدایــی
کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇
🇮🇷 @shahidmedadian
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
چشمان زیبایت را باز کن…❤️
امروز را با یک لبخند،😊
و قلبی سرشار از قدر دانی
از خدا آغاز کن…🌱
#خداجونم_شکرت❤️
کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇
🇮🇷 @shahidmedadian
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯