🔻عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی:
❇️ شهید رئیسی، الگوی ماندگار دولتمرد تراز نظام اسلامی است
◽️عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی گفت: شهید آیت الله رئیسی با سبک زندگی و مجاهدت خاص خویش به الگوی ماندگار دولتمرد تراز نظام اسلامی تبدیل شده است
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#کانال_شهید_رحمان_مدادیان
@shahidmedadian
16.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام بر عاشقان ابا عبدالله 🌷
سلام برشهیدان راه ابا عبدالله🌷
سلام بر شهید ابراهیم هادی🌷
سلام برشهید رحمان مدادیان🌷
🌹وصلی الله علی ابا عبدالله🌹
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#کانال_شهید_رحمان_مدادیان
@shahidmedadian
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
نام : شهید عبدالحسین برونسی✨
تولد : 3 / شهریور / 1321👶
محل تولد : نیشابور🌱
شهادت : 23 / اسفند / 1363🥀
محل شهادت : هورالعظیم _ عملیات بدر🌹
سن : 42💯
مزار : بهشت رضای مشهد🍂
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#کانال_شهید_رحمان_مدادیان
@shahidmedadian
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
نام : شهید عبدالحسین برونسی✨ تولد : 3 / شهریور / 1321👶 محل تولد : نیشابور🌱 شهادت : 23 / اسفند / 1363
✨خلاصه ای از زندگی ✨
▪️سلام بر بندگان مخلص خدا ... عبدالحسین برونسی هستم .
در سال 1321 در روستای گلبوی کدکن از توابع شهرستان تربت حیدریه به دنیا آمدم . پدرم آقا حسینعلی و مادرم فضه خانم بودند . تحصیلات ابتدایی را در همان زادگاهم گذراندم و بعد از آن به علت جو نامناسب مدرسه ، آن را رها کردم و به جای آن به مکتب رفتم تا قرآن یاد بگیرم .
▫️ شغل های زیادی مثل کشاورزی ، کار در لبنیات فروشی ، سبزی فروشی و ... را امتحان کردم و در نهایت به بنایی رو آوردم . در سال ۱۳۴۷ با خانم معصومه سبکخیز ازدواج و صاحب پنج پسر و سه دختر شدم .
سال 1352 پس از آشنایی با یکی از روحانیون مبارز ، با درسهای آیت الله خامنه ای آشنا شدم و از آن پس دل در گرو جهاد و انقلاب نهادم . بارها توسط ساواک دستگیر و شکنجه شدم و بارها خانه ام مورد هجوم و بازرسی آنها قرار گرفت . حتی در یکی از این شکنجه ها ، ساواک تمام دندان هایم را شکست .
▪️ بعد از این قضیه ، مدتی هم به عنوان نقش رابط مقام معظم رهبری که به ایرانشهر تبعید شده بودند ، ایفای وظیفه کردم . بار آخر که دستگیر شدم حکم اعدام من صادر شده بود که با پیروزی انقلاب اسلامی اجرایی نشد .
پس از پیروزی انقلاب به صورت افتخاری به سپاه پاسداران پیوستم . با آغاز درگیری های کردستان به پاوه رفتم و با شروع جنگ تحمیلی خود را به جبهه های نبرد رساندم . در عملیات فتح المبین به عنوان فرمانده گردان خط شکن از ناحیه کمر مجروح شدم . در عملیات بیت المقدس به عنوان فرمانده گردان خط شکن حر و در عملیاتهای رمضان ، مسلم ابن عقیل ، والفجر مقدماتی و والفجر یک به عنوان فرمانده گردان خط شکن عبد الله مبارزه کردم .
در عملیات های والفجر 2 ، والفجر 3 ، والفجر 4 ، خیبر ، میمک و بدر نیز به عنوان فرمانده تیپ 18 جواد الائمه (ع) حضور داشتم . در نهایت در عملیات بدر ترکش های یک خمپاره مرا راهی دیار حق کرد و من به شهادت رسیدم .
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#کانال_شهید_رحمان_مدادیان
@shahidmedadian
✨همسر شهید✨
▫️ یک روز به ایشان گفتم : همسایه ها می گویند آقای برونسی از زن و بچه هایش سیر شده و همیشه جبهه است . خنده ای کرد و گفت : من باید بیایم به آنها بگویم من زن و بچه ام را دوست دارم ، اما جبهه واجب تر است . زن و بچه من این جا در امانند اما مردمی که آنجا خانه هایشان همه ویران و خراب شده در امان نیستند .
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#کانال_شهید_رحمان_مدادیان
@shahidmedadian
✨مقام معظم رهبری✨
▪️ این اوستا عبدالحسین برونسی ، یک جوان مشهدی بنّا بود و با بنده هم مرتبط بود ، شرح حالش را نوشته اند و من توصیه میکنم و واقعا دوست می دارم شماها بخوانید . من می ترسم این کتاب ها اصلا دست شماها نرسد . اسم این کتاب خاک های نرم کوشک است ، قشنگ هم نوشته شده ...
▫️شهید برونسی تحصیلات عالیه که نداشت ، وقتی سخنرانی می کرد تاثیر حرفش از آدم های تحصیل کرده به مراتب بیشتر بود ، کاملا تحت تاثیر قرار می داد . روحیه ی انقلابی این است .
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#کانال_شهید_رحمان_مدادیان
@shahidmedadian
✨خاک های نرم کوشک ✨
▫️صحبت از یک عملیات ویژه بود ، دشمن تانک های تی هفتاد و دو را وارد منطقه کرده بود ، خصوصیت این تانکها این بود که آرپی جی بهشان اثر نمیکرد ، اگر هم میخواست اثر کند باید میرفتی و از فاصله خیلی نزدیک شلیک میکردی .
سه گردان مامور شدند ، فرمانده یکی شان عبدالحسین بود . یک هفته ای می شد که عراقی ها روی این خط کار می کردند . دژ قرص و محکمی از آب درآمده بود . جلو دژ ، موانع زیادی توی چشم میزد جلوتر از ما یک دشت صاف و وسیع خودنمایی می کرد . موانع هم درست سرراه ما ...
▪️دو تا گردان دیگر راه به جایی نبردند ، یکیشان راه را گم کرده بود یکی هم پای فرمانده اش رفته بود روی مین . هر دو گردان را بی سیم زدند که بکشند عقب حالا چشم امید همه به گردان ما بود . وقت راه افتادن عبدالحسین چند دقیقه ای برای پیدا کردن پیشانی بند معطل کرد ، بالاخره یک پیشانی بند پیدا کردیم که روش با خط سبز و با رنگ زیبایی نوشته بود یا فاطمه الزهرا ادرکنی .
سی چهل متر مانده بود برسیم به موانع ، یک هو دشمن منور زد آن هم درست بالای سر ما صدای شلیک پی در پی گلوله ها آرامش و سکوت منطقه را زد به هم . صحنه نابرابری درست شد . آنها توی یک دژ محکم ، پشت موانع و پشت خاکریز بودند ، ما توی یک دشت صاف همه خیز رفته بودیم روی زمین . تنها امتیازی که ما داشتیم ، نرمی خاک آن منطقه بود طوریکه بچه ها خیلی زود توی خاک فرو رفتند
▫️دشمن با تمام وجودش آتش می ریخت . آرپی جی یازده گلوله ، تانک دولول و هر اسلحه ای که داشت کار انداخته بود . عوضش عبدالحسین دستور داده بود که ما حتی یک گلوله هم شلیک نکنیم . حدود یک ربع تا بیست دقیقه ریختن آتش، شدید بود . رفته رفته حجمش کم شد ، و رفته رفته قطع شد .
سیزده ، چهارده تا شهید داده بودیم با آن حجم آتش که دشمن داشت ، و با توجه به موقعیت ما این تعداد شهید خودش یک معجزه به حساب می آمد . عبدالحسین گفت : چه کار کنیم ؟ گفتم : خوب معلومه ، بر می گردیم . گفت : مگر میشه برگردیم ؟ زود توی جوابش گفتم : مگر ما می توانیم از این دژ لعنتی رد بشیم ؟
▪️همان جا صورتش را گذاشت روی خاک های نرم و رملی کوشک . لحظه ها همینطور پشت سرهم میگذشت . دلم حسابی شور افتاده بود . او همین طور ساکت بود و چیزی نمیگفت پرسیدم پس چه کار کنیم آقای برونسی؟ چند بار دیگر سوالم را تکرار کردم او انگار نه انگار که در این عالم است .
بالاخره عبدالحسین به حرف آمد گفت : هر چی که میگم دقیقاً همون کار رو بکن . خودت میری سر ستون وقتی رسیدی اون جا درست برمیگردی سمت راستت ، پنج قدم میشماری ، دقیق بشماری ها ، همون جا یک علامت بگذار ، بعدش برگرد وبچه ها رو پشت سرخودت ببر .
اون جا یک آن فکر کردم شاید شوخی اش گرفته ولی خیلی محکم و بااطمینان حرف میزد . وقتی به اون علامت که سر بیست و پنج قدم گذاشته بودی رسیدی ، این دفعه رو به عمق دشمن چهل متر میری جلو ، اون جا دیگه خودم میگم به بچه ها چکارکنن . گفتم : معلوم هست میخوای چکارکنی حاجی؟
#ادامه_دارد
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#کانال_شهید_رحمان_مدادیان
@shahidmedadian
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
✨خاک های نرم کوشک ✨ ▫️صحبت از یک عملیات ویژه بود ، دشمن تانک های تی هفتاد و دو را وارد منطقه کرده
#ادامه
▫️پرسید : شنیدی چی گفتم ؟ گفتم : شنیدن که شنیدم ولی ... گفت : پس سریع چیزهایی رو که گفتم انجام بده . گردان را حدود همان چهل متر بردم جلو ، دیدم خودش آمد و گفت به مجردی که من گفتم الله اکبر شما ردّ انگشت من رو می گیری و شلیک میکنی به همون طرف ، یکهو صدای نعره اش رفت به آسمان ، الله اکبر ، طوری که گویی همه زمین را میخواست بریزد به هم .
▪️ پشت بندش سید فریاد زد یا حسین و شلیک کرد . شمن قبل ازاینکه به خودش بیاید تار و مار شد آن شب ... دو گردان زرهی دشمن را کاملاً منهدم کردیم . فردا طبق معمول تمام عملیات های ایذایی باید میرفتیم دنبال مجروح یا شهدایی که احتمالاً جا مانده بودند .
درست بیست و پنج قدم آن طرف تر ، مابین انبوه سیم خاردارهای حلقوی و موانع دیگر دشمن می رسیدی به یک معبر که باریک بود و خاکی . فهمیدم این معبربرای رفت و آمد عراقیها بوده و 40 متر آن طرف تر نفربری ک دیشب سید به آتش کشیده بود نفربر فرمانده بود .
▫️الله اکبر ، متعجب برگشتم پیش عبدالحسین . گفتم : جریان دیشب چی بود ؟ طفره رفت . پس از اصرارهای من گفت موقعی که عملیات لو رفت و توی آن شرایط گیر افتادیم ، حسابی قطع امید کردم .
شما هم که گفتی برگردیم ناامیدی ام بیشتر شد و واقعاً عقلم به جایی نرسید مثل همیشه تنها راه امیدی که باقی مانده بود توسل به واسطه های فیض الهی بود ، توی همان حال و هوا صورتم را گذاشتم روی خاک های نرم اون منطقه و متوسل شدم به وجود مقدس خانم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها چشم هام را بستم
▪️و چند دقیقه ای با حضرت راز و نیاز کردم ، حقیقتاً حال خودم را نمیفهمیدم با تمام وجود میخواستم که راهی پیش پای ما بگذارند و از این مخمصه و مخمصه های بعدی که در نتیجه شکست در این عملیات دامنمان را میگرفت نجات مان بدهند
در همان اوضاع یک دفعه صدای خانمی به گوشم رسید ، صدایی ملکوتی که هزار جان تازه به آدم میبخشید . به من فرمودند فرمانده اینطور وقت ها که به ما متوسل می شوید ماهم از شما دستگیری می کنیم ، ناراحت نباش ، مسیری را که گفتم همه اش از طرف خانم حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود .
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#کانال_شهید_رحمان_مدادیان
@shahidmedadian