eitaa logo
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
622 دنبال‌کننده
11هزار عکس
8.3هزار ویدیو
72 فایل
فراموشم نکن حسین جان فراموشت نخواهم کرد قسمتی از وصیت نامه ی شهید مدادیان بیسمچیمون ⤵️⤵️⤵️ https://abzarek.ir/service-p/msg/584740 پیج اینستاگرام ⤵ https://www.instagram.com/shahidmedadian 💖 خادم کانال @Zsh313 اومدنت اینجا اتفاقی نیست
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی: ❇️ شهید رئیسی، الگوی ماندگار دولتمرد تراز نظام اسلامی است ◽️عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی گفت: شهید آیت الله رئیسی با سبک زندگی و مجاهدت خاص خویش به الگوی ماندگار دولتمرد تراز نظام اسلامی تبدیل شده است @shahidmedadian
16.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام بر عاشقان ابا عبدالله 🌷 سلام برشهیدان راه ابا عبدالله🌷 سلام بر شهید ابراهیم هادی🌷 سلام برشهید رحمان مدادیان🌷 🌹وصلی الله علی ابا عبدالله🌹 @shahidmedadian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
نام : شهید عبدالحسین برونسی✨ تولد : 3 / شهریور / 1321👶 محل تولد : نیشابور🌱 شهادت : 23 / اسفند / 1363🥀 محل شهادت : هورالعظیم _ عملیات بدر🌹 سن : 42💯 مزار : بهشت رضای مشهد🍂 @shahidmedadian
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
نام : شهید عبدالحسین برونسی✨ تولد : 3 / شهریور / 1321👶 محل تولد : نیشابور🌱 شهادت : 23 / اسفند / 1363
✨خلاصه ای از زندگی ✨ ▪️سلام بر بندگان مخلص خدا ... عبدالحسین برونسی هستم . در سال 1321 در روستای گلبوی کدکن از توابع شهرستان تربت حیدریه به دنیا آمدم . پدرم آقا حسین‌علی و مادرم فضه خانم بودند . تحصیلات ابتدایی را در همان زادگاهم گذراندم و بعد از آن به علت جو نامناسب مدرسه ، آن را رها کردم و به جای آن به مکتب رفتم تا قرآن یاد بگیرم . ▫️ شغل های زیادی مثل کشاورزی ، کار در لبنیات فروشی ، سبزی فروشی و ... را امتحان کردم و در نهایت به بنایی رو آوردم . در سال ۱۳۴۷ با خانم معصومه سبک‌خیز ازدواج و صاحب پنج پسر و سه دختر شدم . سال 1352 پس از آشنایی با یکی از روحانیون مبارز ، با درسهای آیت الله خامنه ای آشنا شدم و از آن پس دل در گرو جهاد و انقلاب نهادم . بارها توسط ساواک دستگیر و شکنجه شدم و بارها خانه ام مورد هجوم و بازرسی آنها قرار گرفت . حتی در یکی از این شکنجه ها ، ساواک تمام دندان هایم را شکست . ▪️ بعد از این قضیه ، مدتی هم به عنوان نقش رابط مقام معظم رهبری که به ایرانشهر تبعید شده بودند ، ایفای وظیفه کردم . بار آخر که دستگیر شدم حکم اعدام من صادر شده بود که با پیروزی انقلاب اسلامی اجرایی نشد . پس از پیروزی انقلاب به صورت افتخاری به سپاه پاسداران پیوستم . با آغاز درگیری های کردستان به پاوه رفتم و با شروع جنگ تحمیلی خود را به جبهه های نبرد رساندم . در عملیات فتح المبین به عنوان فرمانده گردان خط شکن از ناحیه کمر مجروح شدم . در عملیات بیت المقدس به عنوان فرمانده گردان خط شکن حر و در عملیاتهای رمضان ، مسلم ابن عقیل ، والفجر مقدماتی و والفجر یک به عنوان فرمانده گردان خط شکن عبد الله مبارزه کردم . در عملیات های والفجر 2 ، والفجر 3 ، والفجر 4 ، خیبر ، میمک و بدر نیز به عنوان فرمانده تیپ 18 جواد الائمه (ع) حضور داشتم . در نهایت در عملیات بدر ترکش های یک خمپاره مرا راهی دیار حق کرد و من به شهادت رسیدم . @shahidmedadian
✨همسر شهید✨ ▫️ یک روز به ایشان گفتم : همسایه ها می گویند آقای برونسی از زن و بچه هایش سیر شده و همیشه جبهه است . خنده ای کرد و گفت : من باید بیایم به آنها بگویم من زن و بچه ام را دوست دارم ، اما جبهه واجب تر است . زن و بچه من این جا در امانند اما مردمی که آنجا خانه هایشان همه ویران و خراب شده در امان نیستند . @shahidmedadian
✨مقام معظم رهبری✨ ▪️ این اوستا عبدالحسین برونسی ، یک جوان مشهدی بنّا بود و با بنده هم مرتبط بود ، شرح حالش را نوشته اند و من توصیه میکنم و واقعا دوست می دارم شماها بخوانید . من می ترسم این کتاب ها اصلا دست شماها نرسد . اسم این کتاب خاک های نرم کوشک است ، قشنگ هم نوشته شده ... ▫️شهید برونسی تحصیلات عالیه که نداشت ، وقتی سخنرانی می کرد تاثیر حرفش از آدم های تحصیل کرده به مراتب بیشتر بود ، کاملا تحت تاثیر قرار می داد . روحیه ی انقلابی این است . @shahidmedadian
✨خاک های نرم کوشک ✨ ▫️صحبت از یک عملیات ویژه بود ، دشمن تانک های تی هفتاد و دو را وارد منطقه کرده بود ، خصوصیت این تانکها این بود که آرپی جی بهشان اثر نمیکرد ، اگر هم میخواست اثر کند باید میرفتی و از فاصله خیلی نزدیک شلیک میکردی . سه گردان مامور شدند ، فرمانده یکی شان عبدالحسین بود . یک هفته ای می شد که عراقی ها روی این خط کار می کردند . دژ قرص و محکمی از آب درآمده بود . جلو دژ ، موانع زیادی توی چشم میزد جلوتر از ما یک دشت صاف و وسیع خودنمایی می کرد . موانع هم درست سرراه ما ... ▪️دو تا گردان دیگر راه به جایی نبردند ، یکیشان راه را گم کرده بود یکی هم پای فرمانده اش رفته بود روی مین . هر دو گردان را بی سیم زدند که بکشند عقب حالا چشم امید همه به گردان ما بود . وقت راه افتادن عبدالحسین چند دقیقه ای برای پیدا کردن پیشانی بند معطل کرد ، بالاخره یک پیشانی بند پیدا کردیم که روش با خط سبز و با رنگ زیبایی نوشته بود یا فاطمه الزهرا ادرکنی . سی چهل متر مانده بود برسیم به موانع ، یک هو دشمن منور زد آن هم درست بالای سر ما صدای شلیک پی در پی گلوله ها آرامش و سکوت منطقه را زد به هم . صحنه نابرابری درست شد . آنها توی یک دژ محکم ، پشت موانع و پشت خاکریز بودند ، ما توی یک دشت صاف همه خیز رفته بودیم روی زمین . تنها امتیازی که ما داشتیم ، نرمی خاک آن منطقه بود طوریکه بچه ها خیلی زود توی خاک فرو رفتند ▫️دشمن با تمام وجودش آتش می ریخت . آرپی جی یازده گلوله ، تانک دولول و هر اسلحه ای که داشت کار انداخته بود . عوضش عبدالحسین دستور داده بود که ما حتی یک گلوله هم شلیک نکنیم . حدود یک ربع تا بیست دقیقه ریختن آتش، شدید بود . رفته رفته حجمش کم شد ، و رفته رفته قطع شد . سیزده ، چهارده تا شهید داده بودیم با آن حجم آتش که دشمن داشت ، و با توجه به موقعیت ما این تعداد شهید خودش یک معجزه به حساب می آمد . عبدالحسین گفت : چه کار کنیم ؟ گفتم : خوب معلومه ، بر می گردیم . گفت : مگر میشه برگردیم ؟ زود توی جوابش گفتم : مگر ما می توانیم از این دژ لعنتی رد بشیم ؟ ▪️همان جا صورتش را گذاشت روی خاک های نرم و رملی کوشک . لحظه ها همینطور پشت سرهم میگذشت . دلم حسابی شور افتاده بود . او همین طور ساکت بود و چیزی نمیگفت پرسیدم پس چه کار کنیم آقای برونسی؟ چند بار دیگر سوالم را تکرار کردم او انگار نه انگار که در این عالم است . بالاخره عبدالحسین به حرف آمد گفت : هر چی که میگم دقیقاً همون کار رو بکن . خودت میری سر ستون وقتی رسیدی اون جا درست برمیگردی سمت راستت ، پنج قدم میشماری ، دقیق بشماری ها ، همون جا یک علامت بگذار ، بعدش برگرد وبچه ها رو پشت سرخودت ببر . اون جا یک آن فکر کردم شاید شوخی اش گرفته ولی خیلی محکم و بااطمینان حرف میزد . وقتی به اون علامت که سر بیست و پنج قدم گذاشته بودی رسیدی ، این دفعه رو به عمق دشمن چهل متر میری جلو ، اون جا دیگه خودم میگم به بچه ها چکارکنن . گفتم : معلوم هست میخوای چکارکنی حاجی؟ @shahidmedadian
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
✨خاک های نرم کوشک ✨ ▫️صحبت از یک عملیات ویژه بود ، دشمن تانک های تی هفتاد و دو را وارد منطقه کرده
▫️پرسید : شنیدی چی گفتم ؟ گفتم : شنیدن که شنیدم ولی ... گفت : پس سریع چیزهایی رو که گفتم انجام بده . گردان را حدود همان چهل متر بردم جلو ، دیدم خودش آمد و گفت به مجردی که من گفتم الله اکبر شما ردّ انگشت من رو می گیری و شلیک میکنی به همون طرف ، یکهو صدای نعره اش رفت به آسمان ، الله اکبر ، طوری که گویی همه زمین را میخواست بریزد به هم . ▪️ پشت بندش سید فریاد زد یا حسین و شلیک کرد . شمن قبل ازاینکه به خودش بیاید تار و مار شد آن شب ... دو گردان زرهی دشمن را کاملاً منهدم کردیم . فردا طبق معمول تمام عملیات های ایذایی باید میرفتیم دنبال مجروح یا شهدایی که احتمالاً جا مانده بودند . درست بیست و پنج قدم آن طرف تر ، مابین انبوه سیم خاردارهای حلقوی و موانع دیگر دشمن می رسیدی به یک معبر که باریک بود و خاکی . فهمیدم این معبربرای رفت و آمد عراقیها بوده و 40 متر آن طرف تر نفربری ک دیشب سید به آتش کشیده بود نفربر فرمانده بود . ▫️الله اکبر ، متعجب برگشتم پیش عبدالحسین . گفتم : جریان دیشب چی بود ؟ طفره رفت . پس از اصرارهای من گفت موقعی که عملیات لو رفت و توی آن شرایط گیر افتادیم ، حسابی قطع امید کردم . شما هم که گفتی برگردیم ناامیدی ام بیشتر شد و واقعاً عقلم به جایی نرسید مثل همیشه تنها راه امیدی که باقی مانده بود توسل به واسطه های فیض الهی بود ، توی همان حال و هوا صورتم را گذاشتم روی خاک های نرم اون منطقه و متوسل شدم به وجود مقدس خانم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها چشم هام را بستم ▪️و چند دقیقه ای با حضرت راز و نیاز کردم ، حقیقتاً حال خودم را نمیفهمیدم با تمام وجود میخواستم که راهی پیش پای ما بگذارند و از این مخمصه و مخمصه های بعدی که در نتیجه شکست در این عملیات دامنمان را میگرفت نجات مان بدهند در همان اوضاع یک دفعه صدای خانمی به گوشم رسید ، صدایی ملکوتی که هزار جان تازه به آدم میبخشید . به من فرمودند فرمانده اینطور وقت ها که به ما متوسل می شوید ماهم از شما دستگیری می کنیم ، ناراحت نباش ، مسیری را که گفتم همه اش از طرف خانم حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود . @shahidmedadian