eitaa logo
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
623 دنبال‌کننده
11هزار عکس
8.3هزار ویدیو
72 فایل
فراموشم نکن حسین جان فراموشت نخواهم کرد قسمتی از وصیت نامه ی شهید مدادیان بیسمچیمون ⤵️⤵️⤵️ https://abzarek.ir/service-p/msg/584740 پیج اینستاگرام ⤵ https://www.instagram.com/shahidmedadian 💖 خادم کانال @Zsh313 اومدنت اینجا اتفاقی نیست
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚘بِسمِ رَبّ شُہَدا وَ صِدیقین⚘ سلام اگه دنبال یہ ڪانال شہدایے میگردی ، ڪانال شهداے بی ادعا رو دنبال ڪن در ڪانال شهداے بی ادعا قرارہ ڪلے: عڪس‌شہدا فیلم‌شہدا وصیت نامه‌شہدا طنز شہدایے مسابقه شہدایے پروفایل مذهبے و... معرفے ڪتاب شہدا و همینجور هر روز چند صفحہ از ڪتاب یڪ شہید در ڪانال قرار میگیرد✨ راستی شہدا شما رو دعوت کردن به این ڪانال✨ ⚘منتظرتون هستیم در ڪانال شہدای بی ادعا⚘ ♥ @Shohadai_biedeaa
هادےدڵ 🕊' روی دیوار قلبم عکس شهیدی ست که هرگاه دلم تنگ بهشت میشود به چشمان او خیره میشوم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤ ⭐⭐ (شکستن نفس) 🌼جمعی از دوستان شهید🌼 باران شدیدی در تهران باریده بود. خیابان ۱۷ شهریور را آب گرفته بود. چند پیرمرد پی خواستند به سمت دیگر خیابان بروند. مانده بودند چه کنند. همان موقع ابراهیم از راه رسید. پاچه شلوار را بالا زد. باکول کردن پیر مردها،آن هارا به طرف دیگر خیابان برد. ابراهیم از این کار ها زیاد انجام می داد‌. هدفی هم جز شکستن نفس خودش نداشت‌. مخصوصاً زمانی که خیلی بین بچه ها مطرح بود! 🌷🌷🌷 🌱 👇👇 @shahidmedadian 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @shahidmedadian ❤❤❤❤ https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc
❤ ⭐⭐ (شکستن نفس) 🌼جمعی از دوستان شهید🌼 همراه ابراهیم راه می رفتیم. عصر یک روز تابستان بود. رسیدیم جلوی یک کوچه.بچه هامشغول فوتبال بودند. به محض عبورما، پسربچه محکم توپ را شوت کرد. توپ مستقیم به صورت ابراهیم خورد. ابراهیم از درد به زمین نشست. صورت ابراهیم سرخ سرخ شده بود.خیلی عصبانی شدم. به سمت بچه ها نگاه کردم. همه درحال فرار بودند که از ما کتک نخورند. 🥀🥀🥀 ابراهیم همینطور که نشسته بود دست کرد توی ساک خودش. پلاستیک گردو برداشت وداد زد:بچه ها کجا رفتید؟! بیایید گردوها رو بردارید! بعد هم پلاستیک را گذاشت کنار دروازه فوتبال وحرکت کردیم. توی راه با تعجب گفتم:داش ابرام این چه کاری بود!؟ گفت:بنده خدا ترسیده بودند. از قصد که نزدند.بعد به بحث قبلی برگشت وموضوع را عوض کرد! اما من می دانستم انسان های بزرگ در زندگیشان اینگونه عمل می کنند. 🌷🌷🌷 🌱 👇👇 @shahidmedadian 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @shahidmedadian ❤❤❤❤ https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc