eitaa logo
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
694 دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
9.7هزار ویدیو
125 فایل
فراموشم نکن حسین جان فراموشت نخواهم کرد قسمتی از وصیت نامه ی شهید مدادیان بیسمچیمون ⤵️⤵️⤵️ https://abzarek.ir/service-p/msg/584740 پیج اینستاگرام ⤵ https://www.instagram.com/shahidmedadian 💖 خادم کانال @Zsh313 اومدنت اینجا اتفاقی نیست
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
⃝⃡🪴رهبر معظم انقلاب: اینھایی که در صحنه هستند و آنھایی که پشت صحنه هستند، بسیار حقیرتر از آن هستند ک
تکبیر الله اکبر الله اکبر الله اکبر خامنه ای رهبر درود بر رزمندگان اسلام درود بر رزمندگان گمنام سلام بر شهیدان مرگ بر ضد ولایت فقیه مرگ بر فتنه گر مرگ بر اسرائیل مرگ بر امریکا امریکا امریکا مرگ به نیرنگ تو خون جوانان ما می چکد از چنگ تو 🤲🤲🤲🤲🤲🤲🤲🤲🤲
در ڪشورعشق‌مقتداخامنہ‌ايسٺــ فرماندهےڪل قوا خامنہ‌ايسٺـــ ديروز اگر عزيز مصر ٻوسف بود.. امروز عزيز دل ما خامنه ايسٺــ..🍃
3.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✊قول میدهم که بی‌تابی نکنم... 🌷صحبت‌های همسر در مراسم تشییع شهدای امنیت امروز در مشهد 🇮🇷 @shahidmedadian
7.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷🕊 مراسم شهدای امنیت مشهد شهیدان رضازاده، زینال زاده و شهید مرزبانی رضوانی هم اکنون مشهد مقدس حرم امام رضا(ع) رواق امام خمینی (ره) نماز نیز بر پیکر شهدای گرانقدر به امامت آیت الله علم الهدی در حرم قرائت گردید 🇮🇷 @shahidmedadian
@pelak_channelفقط یک دلیل.mp3
زمان: حجم: 11.1M
📻 فقط یک دلیل! 📞 حرف‌های خصوصی حاج حسین یکتا برای فعالان فرهنگی رسانه‌ای 🇮🇷 @shahidmedadian
1.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حکایات تکان دهنده از شهدا ۱۰ خاطره ای از شهید حسین خرازی به روایت پدرش 🇮🇷 @shahidmedadian
9.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴لحظه دستگیری قاتل شهیدان زینال زاده و رضازاده شهدای مدافع امنیت مشهدی در استان سمنان 🔻جانشین فرمانده انتظامی استان سمنان ؛ قاتل شهدای مدافع امنیت مشهد و همدستان وی ساعت ۲:۳۰ بامداد در عملیاتی غافلگیرانه در سمنان دستگیر شدند. 🔰سازمان اطلاعات فراجا درود خدا بر حافظان امنیت. 🇮🇷 @shahidmedadian
6.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷شهید دانیال زینال زاده که دو شب پیش در مشهد به شهادت رسید در هنگام خواندن خطبه عقدش از همسرش چه خواست؟ 🇮🇷 @shahidmedadian
Khamenei.ir14010828_42859_64k.mp3
زمان: حجم: 29.68M
🎙 صوت کامل بیانات امروز رهبر معظم انقلاب در دیدار جمعی از مردم اصفهان 🇮🇷 @shahidmedadian
🌷عاشقان رابرسرخودحکم نیست هرچه فرمان توباشدآن کنند...🌷 برگرفته از کتاب نخل سوخته🌴🥀 قسمت هشتم👇👇 🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
🕊️ #نخل _سوخته 🌹خاطرات سردار شهید حسین یوسف الهی🌹 #قسمت_هفتم - دیدم اصرار فا
🕊️ _سوخته🌴🥀 🌹خاطرات سردار شهید حسین یوسف الهی🌹 - ستون عراقی ها در آن تاریکی شب هر لحظه به ما نزدیکتر می‌شد. بچه‌ها از جایشان تکان نمی خوردند. عراقی‌ها آمدند و از کنار ما رد شدند. نفس در سینه ها حبس شده بود‌. یکی از آن ها پایش را روی پر لباس یکی از بچه‌های ما گذاشت و رد شد. ولی با همه این حرف‌ها متوجه حضور ما نشدند بی خبر از همه جا عبور کردند و به سمت خط خودشان رفتند. ما هم معبرشان را خوب شناسایی کردیم و برگشتیم. - حسین از این موقعیت خیلی خوشحال بود. گروه دیگری هم که در سمت راست آن ها کار می کرد به عراقی ها بر خورده و لو رفته بود. به خاطر فرار از دست دشمن مجبور شده بودند که روی میدان مین غلت بزنند، اما نکته عجیب اینکه هیچ یک از این مین ها منفجر نشده بود، و بچه‌ها خود را سالم به خط خودی رسانده بودند. - قرار شد همان اول شب من و حسین، با همان گروه سمت راست که حدود ۱۰۰ متر با دشمن فاصله داشت مجدداً به شناسایی برویم. - این کاری بود که معمولاً ما در همه عملیات‌ها انجام می‌دادیم. تا آنجا که ممکن بود به دشمن نزدیک می‌شدیم و تمام موقعیت‌ها را بررسی می کردیم. - آن شب داخل محور، تا پشت میدان مین عراقی‌ها پیش رفتیم. موانع، عمق خاک دشمن و سایر مسائل را شناسایی کردیم‌. - در برگشت به شیاری رسیدیم که از قبل برای خوابیدن نیروهای عمل کننده پیش بینی شده بود. همین که وارد شیار شدیم، من یکدفعه دیدم تمام بچه‌ها افتادند روی زمین. فکر کردم حتماً به گشتی های عراقی برخورده ایم. همینطور که به اطرافم نگاه می‌کردم خواستم من هم خودم را روی زمین بیاندازم، اما دیدم نه، مثل اینکه بچه‌ها خیز نرفته اند بلکه در حال سجده هستند. گویا سجده شکر بود. بعد هم همگی بلند شدند و دو رکعت نماز خواندند. خیلی تعجب کرده بودم. - حسین را کناری کشیدم و گفتم: چه کار می‌کنید. - گفت: بچه ها دارند سجده شکر به جا می‌آورند. این روش هر شب ماست. - گفتم: خب چرا اینجا، صبر می کردید تا به خط خودمان برسیم بعد. - گفت: نه ما هر شبی که وارد معبر می شویم، موقع برگشت هم آنجا پشت میدان مین دشمن یک سجده شکر و دو رکعت نماز به جا می‌آوریم و بعد برمی گردیم عقب. - این یک نمونه از حال و هوای بچه‌های اطلاعات بود. حال و هوایی که بیشتر به برکت وجود حسین ایجاد شده بود. (سردار سلیمانی) ◽یک هفته بیشتر به عملیات بدر نمانده بود. این بار هم، کار شناسایی با مشکل مواجه شده بود. دو کمین عراقی با فاصلهٔ خیلی کمی از هم، راه بچه‌ها را سد کرده بودند. کمین‌ها روی دو پد داخل آب بودند. حدود دو ماه حسین تلاش کرد تا بلکه بتواند راهی برای نفوذ پیدا کند اما نشد. چرا که فاصله بین این دو کمین تنها یک برکه بود با آبی صاف صاف. یعنی هیچ نیزاری نبود که بچه ها بتوانند به آن اتکا کنند و پشتش پنهان شوند. - زمان می گذشت و عملیات نزدیک می شد. من باز هم نگرانی خودم را با حسین در میان گذاشتم. همان شب با دو نفر دیگر از بچه ها دوباره برای شناسایی راه افتاد و این بار با یک بلم کوچک دونفره. وقتی برگشت دیدم خوشحال است. فهمیدم که موفق بوده است گفتم: چکار کردی؟ - گفت رفتم نزدیک دو کمین. دیدم هر کاری کنم عراقی‌ها مرا می‌بینند. هر چه فکر کردم اصلاً راهی ندارم جز اینکه از وسط آن ها عبور کنم. آمدم چسبیدم به یکی از این پدهایی که کمین های عراقی روی آن سوار شده بود، و از سمت راستش آهسته خودم را جلو کشیدم. عراقی‌ها کر وکور متوجه من نشدند و من توانستم خیلی راحت بروم و برگردم. (سردار سلیمانی) ▪️قرار بود با حسین و چند نفر دیگر از بچه‌های اطلاعات به شناسایی برویم. منطقه کوهستانهای غرب بود. ما تا آن زمان بیشتر در جنوب کار کرده بودیم و با مناطق کوهستانی زیاد آشنایی نداشتیم. دو نفر از افراد بومی محل به نام های شاهرخ و اکبر قیصر به عنوان بلدچی ما را در این شناسایی همراهی می کردند. آن ها در همانجا بزرگ شده بودند و به تمام راه ها وارد و آشنا بودند ضمناً خصلت های عجیبی داشتند. به نظر می رسید که آدم های خوبی نیستند. - توی راه که می رفتیم خیلی بلند بلند صحبت می‌کردند. ما با توجه به تجربه های گذشته مان احتیاط می کردیم. در جنوب باید سینه خیز به سمت دشمن می رفتیم و خیلی آهسته صحبت می‌کردیم اما در کوهستان شرایط فرق می کرد. ولی با این حال، آن ها اصلاً اصول ایمنی را رعایت نمی‌کردند. برخوردشان هم بد بود. همه بچه ها ناراحت بودند. به حسین گفتم: نکند امشب اینها ما را لو بدهند و گیر دشمن بیندازند. - حسین گفت: نه خیالت راحت باشد. - گفتم از کجا می دانی؟ - گفت: اخلاقشان را می‌دانم اینها اصلا فرهنگشان اینطور نیست. درست است که ظاهراً آدمهای خوبی نیستند ولی از این کارها هم نمی کنند. با این حال از باب احتیاط چند نفر را به عنوان تأمین اطراف گروه می‌فرستم. - هندوزاده و مهدی شفازند را برای احتیاط پشت سر فرستاد.👇👇👇