eitaa logo
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
660 دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
7.8هزار ویدیو
71 فایل
فراموشم نکن حسین جان فراموشت نخواهم کرد قسمتی از وصیت نامه ی شهید مدادیان بیسمچیمون ⤵️⤵️⤵️ https://abzarek.ir/service-p/msg/584740 پیج اینستاگرام ⤵ https://www.instagram.com/shahidmedadian 💖 خادم کانال @Zsh313 اومدنت اینجا اتفاقی نیست
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 حدود یک ماه قبل رئیس ستاد کل نیروهای مسلح ایران سرلشگر به تاجیکستان سفر کرد و در کمال تعجب کارخانه پهباد سازی ایران در تاجیکستان را افتتاح کرد. ❗️ابتدا موضوع کمی عجیب بود، کما اینکه در دولت روحانی بشدت از ایران فاصله گرفته بود و به دامان افتاده بود اما چرخش یکباره تاجیکستان و به تبع آن ایران بسیار غایب می نمود، اما بعدا خبر رسید که یکی از مهمترین دلایل خروج آمریکا از افغانستان برنامه چند وجهی طراحی شده در اتاق های فکر صهیونیستی بود که پلان آن به مقابله با نفوذ ایران برمی‌گشت. هرچند برای مهار و هم در این خروج از برنامه داشتند اما هدف اصلی فلج کردن ایران بود. ▪️ماجرا از این قرار بود که با در پشت پرده به توافق رسیده بود که به راحتی افغانستان را تحویل آنها دهد، اما طالبان باید در مرزهای شمالی با جمهوری های تازه استقلال یافته مخصوصا تاجیکستان که حدود هزار کیلومتر مرز مشترک با افغانستان دارد گروه تروریستی را به نام بوجود آورد که هدف اصلی آنها حمله به مرزهای وسیع تاجیکستان و ناامن کردن آن بود، به طوری که با این کار سرمایه گذاری ششصد میلیارد دلاری چین برای احیای جاده ابریشم از طریق خشکی به شکست می‌انجامید، زیرا اگر این برنامه انجام می‌شد ایران محور مرکزی ترانزیت کالا از و و به آسیای جنوب غربی و اروپا می‌شد. 👈 و این یعنی تا چند سال آینده بعنوان هارتلند جدید دنیا در معادلات جهانی جایگاهی می یافت که کوچکترین نا آرامی در آنجا اقتصاد دنیا را تحت تاثیر قرار می‌داد و نفع این قرارداد برای ایران به حدی بود که میزان درآمد ایران از فقط ترانزیت کالا به چندین برابر پول نفت می رسید و این یعنی بر پایه هژمونی ایران و هم پیمانان منطقه ای آن. ❌ متاسفانه از روی حماقت یا خیانت اصلا این حقایق میدانی را به مردم تبیین نکردند، حرف در این باره بسیار است. حتی هم در این بین به شدت در زمین حریف بازی کرد که با شرایط خانه تکانی امنیتی شدید این روزهای کشور، فعلا باز کردن ماجرا دردی را دوا نمیکند. اگر خاطرتان باشد تا قبل از سفر سردار باقری به تاجیکستان طالبان چند بار سربازان مرزی و روستاهای تاجیکستان را به دستور آمریکا مورد هدف قرار داد که صادرات اولین نمونه پهبادهای تجسسی و تهاجمی ایران آرزوهای سیاستمداران آمریکایی را خاکستر کرد، اما در همین مورد در ماه های گذشته دو سفر بشدت مهم و تاثیر گذار در همین زمینه به کشور انجام شد، سفر وزیر دفاع چین و رئیس ستاد کل نیروهای مسلح روسیه به ایران، اگر فقط دستاوردها و قراردادهای منعقده تا آن بخش که محرمانه نیست را درست به اطلاع مردم رسانده بودند این خود بزرگترین عامل و ایجاد در بین مردم بود اما به هرحال این عمل صورت نگرفت. (ناگفته نماند که فضای و همچنین اکثر رسانه های داخلی از خارج کشور کنترل می‌شود و دیدیم سر قانون چه بازی در آوردند هر چند که نحوه اطلاع رسانی و برخی کارشکنی های افراد داخلی دقیقا بازی در زمین دشمن بود، اما کلیت این طرح، اقتصاد و امنیت ایران را تضمین میکرد) 🔻به غیر از این موارد عضویت ایران در و عضویت در ، خود شاهکارهای اقتصادی بودند که آثار آن بعدها نمایان می‌شود همچنین از قرارداد بیست ساله ونزوئلا با ایران حرفی نزدند در حالی که ایران امروز به واسطه صادرات گاز مایع به ونزوئلا توانست برای اولین بار در تاریخ بسیار بیشتر از قطر از میدان گازی مشترک برداشت کند و قبلا بخاطر تحریم و نداشتن مشتری نمی‌توانست. هر چند که مادورو برای همیشه ایران را در سود پالایشگاه های آنجا سهیم کرد، زیرا آمریکا با تحریم آن کشور، منجر به تعطیلی آنها شده بود و هیچ کشوری حاضر نمی شد پالایشگاه های آنها را راه اندازی کند بطوری که آنها در تولید خودشان هم دچار مشکل بودند اما ایران با این کار از حدود دو سال آینده سالی فقط پانزده میلیارد دلار از پالایشگاه های آنجا درآمد دارد و این غیر از واگذاری معادنی هست که ایران در آنجا به بهره برداری می رساند و در نصف سود آن شریک است. ادامه در پست بعد ...
🍂💚🍂💚﷽💚🍂 💚🍂💚🍂 🍂💚🍂 💚🍂 🍂 ✍️ 🔸 شنیدن همین جمله کافی بود تا کاسه دلم ترک بردارد و از رفتن حلیه کنم. در هیاهوی بیمارانی که عازم رفتن شده بودند حلیه کنارم رسید، صورت پژمرده‌اش به زنده ماندن یوسف گل انداخته و من می‌ترسیدم این سفرِ آخرشان باشد که زبانم بند آمد و او مشتاق رفتن بود که یوسف را از آغوش لختم گرفت و با صدایی که از این به لرزه افتاده بود، زمزمه کرد :«نرجس کن بچه‌ام از دستم نره!» 🔸 به چشمان زیبایش نگاه می‌کردم، دلم می‌خواست مانعش شوم، اما زبانم نمی‌چرخید و او بی‌خبر از خطری که می‌کرد، پس از روزها به رویم لبخندی زد و نجوا کرد :«عباس به من یه باطری داده بود! گفته بود هر وقت لازم شد این باطری رو بندازم تو گوشی و بهش زنگ بزنم.» و بغض طوری گلویش را گرفت که صدایش میان گریه گم شد :«اما آخر عباس رفت و نتونستم باهاش حرف بزنم!» 🔸 رزمنده‌ای با عجله بیماران را به داخل هلی‌کوپتر می‌فرستاد، نگاه من حیران رفتن و ماندن حلیه بود و او می‌خواست آنچه از دستش رفته به من هدیه کند که یوسف را محکم‌تر در آغوش گرفت، میان جمعیت خودش را به سمت هلی‌کوپتر کشید و رو به من خبر داد :«باطری رو گذاشتم تو کمد!» قلب نگاهم از رفتن‌شان می‌تپید و می‌دانستم ماندن‌شان هم یوسف را می‌کُشد که زبانم بند دلم شد و او در برابر چشمانم رفت. 🔸 هلی‌کوپتر از زمین جدا شد و ما عزیزان‌مان را بر فراز جهنم به این هلی‌کوپتر سپرده و می‌ترسیدیم شاهد سقوط و سوختن پاره‌های تن‌مان باشیم که یکی از فرماندهان شهر رو به همه صدا رساند :«به خدا کنید! عملیات آزادی شروع شده! چندتا از روستاهای اطراف آزاد شده! به مدد (علیه‌السلام) آزادی آمرلی نزدیکه!» شاید هم می‌خواست با این خبر نه فقط دل ما که سرمان را گرم کند تا چشمان‌مان کمتر دنبال هلی‌کوپتر بدود. 🔸 من فقط زیر لب (علیه‌السلام) را صدا می‌زدم که گلوله‌ای به سمت آسمان شلیک نشود تا لحظه‌ای که هلی‌کوپتر در افق نگاهم گم شد و ناگزیر یادگاری‌های برادرم را به سپردم. دلتنگی، گرسنگی، گرما و بیماری جانم را گرفته بود، قدم‌هایم را به سمت خانه می‌کشیدم و هنوز دلم پیش حلیه و یوسف بود که قدمی می‌رفتم و باز سرم را می‌چرخاندم مبادا و سقوطی رخ داده باشد. 🔸 در خلوت مسیر خانه، حرف‌های فرمانده در سرم می‌چرخید و به زخم دلم نمک می‌پاشید که رسیدن نیروهای مردمی و شکست در حالی‌که از حیدرم بی‌خبر بودم، عین حسرت بود. به خانه که رسیدم دوباره جای خالی عباس و عمو، در و دیوار دلم را در هم کوبید و دست خودم نبود که باز پلکم شکست و اشکم جاری شد. 🔸 نمی‌دانستم وقتی خط حیدر خاموش و خودش عدنان یا است، با هدیه حلیه چه کنم و با این حال بی‌اختیار به سمت کمد رفتم. در کمد را که باز کردم، لباس عروسم خودی نشان داد و دیگر دامادی در میان نبود که همین لباس آتشم زد. از گرما و تب خیس عرق شده بودم و همانجا پای کمد نشستم. 🔸 حلیه باطری را کنار موبایلم کف کمد گذاشته بود و گرفتن شماره حیدر و تجربه حس که روزی بهاری‌ترین حال دلم بود، به کام خیالم شیرین آمد که دستم بی‌اختیار به سمت باطری رفت. در تمام لحظاتی که موبایل را روشن می‌کردم، دستانم از تصور صدای حیدر می‌لرزید و چشمانم بی‌اراده می‌بارید. 🔸 انگشتم روی اسمش ثابت مانده و همه وجودم دست شده بود تا معجزه‌ای شود و اینهمه خوش‌خیالی تا مغز استخوانم را می‌سوزاند. کلید تماس زیر انگشتم بود، دلم دست به دامن (علیه‌السلام) شد و با رؤیایی دست نیافتنی تماس گرفتم. چند لحظه سکوت و بوق آزادی که قلبم را از جا کَند! 🔸 تمام تنم به لرزه افتاده بود، گوشی را با انگشتانم محکم گرفته بودم تا لحظه اجابت این معجزه را از دست ندهم و با شنیدن صدای حیدر نفس‌هایم می‌تپید. فقط بوق آزاد می‌خورد، جان من دیگر به لبم آمده بود و خبری از صدای حیدرم نبود. پرنده احساسم در آسمان پر کشید و تماس بی‌هیچ پاسخی تمام شد که دوباره دلم در قفس دلتنگی به زمین کوبیده شد. 🔸 پی در پی شماره می‌گرفتم، با هر بوق آزاد، می‌مُردم و زنده می‌شدم و باورم نمی‌شد شرّ عدنان از سر حیدر کم شده و رها شده باشد. دست و پا زدن در برزخ امید و ناامیدی بلایی سر دلم آورده بود که دیگر کارم از گریه گذشته و به درگاه زار می‌زدم تا دوباره صدای حیدر را بشنوم. بیش از چهل روز بود حرارت احساس حیدر را حس نکرده بودم که دیگر دلم یخ زده و انگشتم روی گوشی می‌لرزید... ✍️نویسنده: 🇮🇷 @shahidmedadian 🍂 💚🍂 🍂💚🍂 💚🍂💚🍂 🍂💚🍂💚🍂💚🍂