#آیه_نور
🍃🌼 ﷽🌼🍃
وَلَا تَحْزَنْ ۖ إِنَّا مُنَجُّوكَ وَأَهْلَكَ
مترسوغمگینمباش،قطعاًما
نجاتدهندهتووخانوادهاتهستیم😊✋
سورھ⇜عنکبوت
#تلاوت_قران #قران #آیات_قران #قرآن
🇮🇷 @shahidmedadian
🍂💚🍂💚﷽💚🍂
💚🍂💚🍂
🍂💚🍂
💚🍂
🍂
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_پانزدهم
🔸 در انتظار آغاز عملیات ۱۵ روز گذشت و خبری جز خمپارههای #داعش نبود که هرازگاهی اطراف شهر را میکوبیدند. خانه و باغ عمو نزدیک به خطوط درگیری شمال شهر بود و رگبار گلولههای داعش را بهوضوح میشنیدیم.
دیگر حیدر هم کمتر تماس میگرفت که درگیر آموزشهای نظامی برای مبارزه بود و من تنها با رؤیای شکستن #محاصره و دیدار دوبارهاش دلخوش بودم.
🔸 تا اولین افطار #ماه_رمضان چند دقیقه بیشتر نمانده بود و وقتی خواستم چای دم کنم دیدم دیگر آب زیادی در دبه کنار آشپزخانه نمانده است.
تأسیسات آب #آمرلی در سلیمانبیک بود و از روزی که داعش این منطقه را اشغال کرد، در لولهها نفت و روغن ریخت تا آب را به روی مردم آمرلی ببندد. در این چند روز همه ذخیره آب خانه همین چند دبه بود و حالا به اندازه یک لیوان آب باقی مانده بود که دلم نیامد برای چای استفاده کنم.
🔸 شرایط سخت محاصره و جیرهبندی آب و غذا، شیر حلیه را کم کرده و برای سیر کردن یوسف مجبور بود شیرخشک درست کند. باید برای #افطار به نان و شیره توت قناعت میکردیم و آب را برای طفل #شیرخواره خانه نگه میداشتم که کتری را سر جایش گذاشتم و ساکت از آشپزخانه بیرون آمدم.
اما با این آب هم نهایتاً میتوانستیم امشب گریههای یوسف را ساکت کنیم و از فردا که دیگر شیر حلیه خشک میشد، باید چه میکردیم؟
🔸 زنعمو هم از ذخیره آب خانه خبر داشت و از نگاه غمگینم حرف دلم را خواند که ساکت سر به زیر انداخت. عمو #قرآن میخواند و زیرچشمی حواسش به ما بود که امشب برای چیدن سفره افطار معطل ماندهایم و دیدم اشک از چشمانش روی صفحه قرآن چکید.
در گرمای ۴۵ درجه تابستان، زینب از ضعف روزهداری و تشنگی دراز کشیده بود و زهرا با سینی بادش میزد که چند روزی میشد با انفجار دکلهای برق، از کولر و پنکه هم خبری نبود. شارژ موبایلم هم رو به اتمام بود و اگر خاموش میشد دیگر از حال حیدرم هم بیخبر میماندم.
🔸 یوسف از شدت گرما بیتاب شده و حلیه نمیتوانست آرامَش کند که خودش هم به گریه افتاد. خوب میفهمیدم گریه حلیه فقط از بیقراری یوسف نیست؛ چهار روز بود عباس به خانه نیامده و در #سنگرهای شمالی شهر در برابر داعشیها میجنگید و احتمالاً دلشوره عباس طاقتش را تمام کرده بود.
زنعمو اشاره کرد یوسف را به او بدهد تا آرمَش کند و هنوز حلیه از جا بلنده نشده، خانه طوری لرزید که حلیه سر جایش کوبیده شد.
🔸 زنعمو نیمخیز شد و زهرا تا پشت پنجره دوید که فریاد عمو میخکوبش کرد :«نرو پشت پنجره! دارن با #خمپاره میزنن!» کلام عمو تمام نشده، مثل اینکه آسمان به زمین کوبیده شده باشد، همه جا سیاه شد و شیشههای در و پنجره در هم شکست.
من همانجا در پاشنه در آشپزخانه زمین خوردم و عمو به سمت دخترها دوید که خردههای شیشه روی سر و صورتشان پاشیده بود.
🔸 زنعمو سر جایش خشکش زده بود و حلیه را دیدم که روی یوسف خیمه زده تا آسیبی نبیند. زینب و زهرا از ترس به فرش چسبیده و عمو هر چه میکرد نمیتوانست از پنجره دورشان کند.
حلیه از ترس میلرزید، یوسف یک نفس جیغ میکشید و تا خواستم به کمکشان بروم غرّش #انفجار بعدی، پرده گوشم را پاره کرد. خمپاره سوم درست در حیاط فرود آمد و از پنجرههای بدون شیشه، طوفانی از خاک خانه را پُر کرد.
🔸 در تاریکی لحظات نزدیک #اذان مغرب، چشمانم جز خاک و خاکستر چیزی نمیدید و تنها گریههای وحشتزده یوسف را میشنیدم.
هر دو دستم را کف زمین عصا کردم و به سختی از جا بلند شدم، به چشمانم دست میکشیدم اما حتی با نشستن گرد و خاک در تاریکی اتاقی که چراغی روشن نبود، چیزی نمیدیدم که نجوای نگران عمو را شنیدم :«حالتون خوبه؟»
🔸 به گمانم چشمان او هم چیزی نمیدید و با دلواپسی دنبال ما میگشت. روی کابینت دست کشیدم تا گوشی را پیدا کردم و همین که نور انداختم، دیدم زینب و زهرا همانجا پای پنجره در آغوش هم پنهان شده و هنوز از ترس میلرزند.
پیش از آنکه نور را سمت زنعمو بگیرم، با لحنی لرزان زمزمه کرد :«من خوبم، ببین حلیه چطوره!»
🔸 ضجههای یوسف و سکوت محض حلیه در این تاریکی همه را جان به لب کرده بود؛ میترسیدم #امانت عباس از دستمان رفته باشد که حتی جرأت نمیکردم نور را سمتش بگیرم.
عمو پشت سر هم صدایش میکرد و من در شعاع نور دنبالش میگشتم که خمپاره بعدی در کوچه منفجر شد. وحشت بیخبری از حال حلیه با این انفجار، در و دیوار دلم را در هم کوبید و شیشه جیغم در گلو شکست...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🇮🇷 @shahidmedadian
🍂
💚🍂
🍂💚🍂
💚🍂💚🍂
🍂💚🍂💚🍂💚🍂
🍂💚🍂💚﷽💚🍂
💚🍂💚🍂
🍂💚🍂
💚🍂
🍂
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_شانزدهم
🔸 در فضای تاریک و خاکی اتاق و با نور اندک موبایل، بلاخره حلیه را دیدم که با صورت روی زمین افتاده و یوسف زیر بدنش مانده بود.
دیگر گریههای یوسف هم بیرمق شده و بهنظرم نفسش بند آمده بود که موبایل از دستم افتاد و وحشتزده به سمتشان دویدم.
🔸 زنعمو توان نداشت از جا بلند شود و چهار دست و پا به سمت حلیه میرفت. من زودتر رسیدم و همین که سر و شانه حلیه را از زمین بلند کردم زنعمو یوسف را از زیر بدنش بیرون کشید.
چشمان حلیه بسته و نفسهای یوسف به شماره افتاده بود و من نمیدانستم چه کنم. زنعمو میان گریه #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را صدا میزد و با بیقراری یوسف را تکان میداد تا بلاخره نفسش برگشت، اما حلیه همچنان بیهوش بود که نفس من برنمیگشت.
🔸 زهرا نور گوشی را رو به حلیه نگه داشته بود و زینب میترسید جلو بیاید. با هر دو دست شانههای حلیه را گرفته بودم و با گریه التماسش میکردم تا چشمانش را باز کند.
صدای عمو میلرزید و با همان لحن لرزانش به من دلداری میداد :«نترس! یه مشت #آب بزن به صورتش به حال میاد.» ولی آبی در خانه نبود که همین حرف عمو #روضه شد و ناله زنعمو را به #یاحسین بلند کرد.
🔸 در میان سرسام مسلسلها و طوفان توپخانهای که بیامان شهر را میکوبید، آوای #اذان مغرب در آسمان پیچید و اولین روزهمان را با خاک و خمپاره افطار کردیم.
نمیدانم چقدر طول کشید و ما چقدر بال بال زدیم تا بلاخره حلیه به حال آمد و پیش از هر حرفی سراغ یوسف را گرفت.
🔸 هنوز نفسش به درستی بالا نیامده، دلش بیتاب طفلش بود و همین که یوسف را در آغوش کشید، دیدم از گوشه چشمانش باران میبارد و زیر لب به فدای یوسف میرود.
عمو همه را گوشه آشپزخانه جمع کرد تا از شیشه و پنجره و موج #انفجار دور باشیم، اما آتشبازی تازه شروع شده بود که رگبار گلوله هم به صدای خمپارهها اضافه شد و تنمان را بیشتر میلرزاند.
🔸 در این دو هفته #محاصره هرازگاهی صدای انفجاری را میشنیدیم، اما امشب قیامت شده بود که بیوقفه تمام شهر را میکوبیدند.
بعد از یک روز #روزهداری آنهم با سحری مختصری که حلیه خورده بود، شیرش خشک شده و با همان اندک آبی که مانده بود برای یوسف شیرخشک درست کردم.
🔸 همین امروز زنعمو با آخرین ذخیرههای آرد، نان پخته و افطار و سحریمان نان و شیره توت بود که عمو مدام با یک لقمه نان بازی میکرد تا سهم ما دخترها بیشتر شود.
زنعمو هم ناخوشی ناشی از وحشت را بهانه کرد تا چیزی نخورَد و سهم نانش را برای حلیه گذاشت. اما گلوی من پیش عباس بود که نمیدانستم آبی برای #افطار دارد یا امشب هم با لب خشک سپری میکند.
🔸 اصلاً با این باران آتشی که از سمت #داعشیها بر سر شهر میپاشید، در خاکریزها چهخبر بود و میترسیدم امشب با #خون گلویش روزه را افطار کند!
از شارژ موبایلم چیزی نمانده و به خدا التماس میکردم تا خاموش نشده حیدر تماس بگیرد تا اینهمه وحشت را با #عشقم قسمت کنم و قسمت نبود که پس از چند لحظه گوشی خاموش شد.
🔸 آخرین گوشی خانه، گوشی من بود که این چند روز در مصرف باتری قناعت کرده بودم بلکه فرصت همصحبتیام با حیدر بیشتر شود که آن هم تمام شد و خانه در تاریکی محض فرو رفت.
حالا دیگر نه از عباس خبری داشتیم و نه از حیدر که ما زنها هر یک گوشهای کِز کرده و بیصدا گریه میکردیم.
🔸 در تاریکی خانهای که از خاک پر شده بود، تعداد راکتها و خمپارههایی که شهر را میلرزاند از دستمان رفته و نمیدانستیم #انفجار بعدی در کوچه است یا روی سر ما!
عمو با صدای بلند سورههای کوتاه #قرآن را میخواند، زنعمو با هر انفجار #صاحبالزمان (روحیفداه) را صدا میزد و بهجای نغمه مناجات #سحر، با همین موج انفجار و کولاک گلوله نیت روزه ماه مبارک #رمضان کردیم.
🔸 آفتاب که بالا آمد تازه دیدیم خانه و حیاط زیر و رو شده است؛ پردههای زیبای خانه پاره شده و همه فرش از خردههای شیشه پوشیده شده بود.
چند شاخه از درختان توت شکسته، کف حیاط از تکه های آجر و شیشه و شاخه پُر شده و همچنان ستونهای دود از شهر بالا میرفت.
🔸 تا ظهر هر لحظه هوا گرمتر میشد و تنور #جنگ داغتر و ما نه وسیلهای برای خنک کردن داشتیم و نه پناهی از حملات داعش.
آتش داعشیها طوری روی شهر بود که حلیه از دیدار عباس ناامید شد و من از وصال حیدر! میدانستم سدّ #مدافعان شکسته و داعش به شهر هجوم آورده است، اما نمیدانستم داغ #شهادت عباس و ندیدن حیدر سختتر است یا مصیبت #اسارت...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🇮🇷 @shahidmedadian
🍂
💚🍂
🍂💚🍂
💚🍂💚🍂
🍂💚🍂💚🍂💚🍂
مادر در خواب پسر شهیدش را میبیندپسر به او میگوید:
توی بهشت جام خیلی خوبه...چی میخوای برات بفرستم؟
مادر میگوید:
چیزی نمیخوام؛ فقط جلسه قرآن که میرم، همه قرآن میخونن و من نمیتونم بخونم خجالت میکشم...
میدونن من سواد ندارم، بهم میگن همون سوره توحید رو بخون!!
پسر میگوید:
نماز صبحت رو که خوندی قرآن رو بردار و بخون!
.بعد از نماز یاد حرف پسرش میافتد!
قرآن را بر میدارد و شروع میکند به خواندن...
خبر میپیچد!
پسر دیگرش، این را به عنوان کرامت شهید، محضر آیت الله نوری همدانی مطرح میکند و از ایشان میخواهد مادرش را امتحان کنند...
حضرت آیتالله نوری همدانی نزد مادر شهید میروند!
قرآنی را به او میدهند که بخواند!
به راحتی همه جای قرآن را میخواند؛
اما بعضی جاها را نه!
میفرمایند: «قرآن خودتان رو بردارید و بخوانید!»
مادر شهید شروع میکند به خواندن از روی قرآن خودش؛ بدون غلط
آیت الله نوری با گریه، چادر مادر #شهید را میبوسند و میفرمایند:
«جاهایی که نمیتوانستند بخوانند متن غیر از #قرآن قرار داده بودیم که امتحانشان کنیم.»✨
شهید #کاظم_نجفی_رستگار🌷
1.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴امام خامنهای مدظله العالی:
#بعثت_انبیا برای ایجاد یک #جامعهی_فاضله است، برای ایجاد یک #تمدّن است. خب، این تمدّن همه چیز دارد؛ در تمدّن همه چیز هست؛ هم #علم هست، هم #اخلاق هست، هم #سبْکزندگی هست، هم #جنگ هست.
جنگ هم هست، کما اینکه شما ببینید در #قرآن چقدر از آیات، مربوط به جنگ است.۱۳۹۸/۰۱/۱۴
🔻ترسوها حق ندارند اسم عقلانیت را بیاورند زیرا عقلانیت به معنای محاسبه درست است ۲۱مهر ۹۹
#شهید_رحمان_مدادیان
#عمو_رحمان
@shahidmedadian
https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc
هدایت شده از ❤️جبهه فرهنگی سرلشکر بقایی❤️
سلام و عرض ادب خدمت رفقای شهدای و قرآنی 🤚
ختم #قرآن این هفته مون هم به همت شما بزرگواران تکمیل شد☝️
اجرتون با شهدا خیلی التماس دعا داریم
انشاءالله که حاجت روا و عاقبتتون به شهادت ختم شود
#خادم_الشهدا
🤲🤲✅
https://eitaa.com/joinchat/2782331172C961681c03d
🌹بسم رب الشهداء والصدیقین🌹
فراموشم نکن حسین جان فراموشت نخواهم کرد....❤️
فرازی ازوصیت نامه شهید رحمان مدادیان🕊🥀
✨امروز سالگرد شهادت شهید رحمان مدادیان هست✨
به همین مناسبت جهت سلامتی وتعجیل در فرج امام زمان وهدیه به روح بلند این شهیدوالا مقام 🇮🇷🌹
ختم #صلوات و #زیارت_عاشورا و #قرآن داریم
ختم های خودتون رو به آیدی زیر ارسال کنید👇
@ebrahim36
🔸به جبهه فرهنگی مجازی شهید رحمان مدادیان بپیوندید↙️↙️
https://eitaa.com/shahidmedadian
❖⚘◎«««﷽»»»◎⚘❖
❖ بنــــ﷽ــام خـــــدا ❖
✍🏻ختم #قرآن
💞با توکل به نام اعظمت یا رحمان یا رحیم💞
امامصادق (ع) ▩☜هر جوان مؤمنى كه در جوانى قرآن تلاوت كند، قرآن با گوشت و خونش مى آميزد و خداوند عزّوجلّ او را با فرشتگان بزرگوار و نيك قرار مى دهد و قرآن نگهبان او در روز قيامت، خواهد بود💚
هدیه به 🌤 قائم (عج) ال محمد ص
شهید بزرگوار #ابراهیم_هادی
🕊
❖◎❖༻﷽༺❖◎❖
﷽⚘جزء1☜
﷽⚘جزء2☜
﷽⚘جزء3.
﷽⚘جزء4☜
﷽⚘جزء5☜
﷽⚘جزء6☜
﷽⚘جزء7☜
﷽⚘جزء8☜
﷽⚘جزء9☜
﷽⚘جزء10☜
❖◎❖༻﷽༺❖◎❖
﷽⚘جزء11☜
﷽⚘جزء12☜
﷽⚘جزء13☜
﷽⚘جزء14☜
﷽⚘جزء15☜
﷽⚘جزء16☜
﷽⚘جزء17☜
﷽⚘جزء18☜
﷽⚘جزء19☜
﷽⚘جزء20☜
❖◎❖༻﷽༺❖◎❖
﷽⚘جزء21☜
﷽⚘جزء22☜
﷽⚘جزء23☜
﷽⚘جزء24☜
﷽⚘جزء25☜
﷽⚘جزء26☜
﷽⚘جزء27☜
﷽⚘جزء28☜
﷽⚘جزء29☜
﷽⚘جزء30☜
❖◎❖༺❖◎❖
از همه ی عزیزانی که در دوره ختم قرآن شرکت میکنند کمال تشکر و قدر دانی را داریم .
اجر همگی با #ائمه سلام الله ان شاءالله 🤲
#زمان_تا_پنجشنبه ⭕️
به آیدی خادم کانال اطلاع بدین👇
@ebrahim36
#فرزندی_مثل_مصطفی
┈┈•❃•┈┈•♥️•┈┈•❃•┈┈
⤷𝐉𝐨𝐢𝐧:◖ https://rubika.ir/meslemostafaa
هدایت شده از فرزندی مثل مصطفی
❖⚘◎«««﷽»»»◎⚘❖
❖ بنــــ﷽ــام خـــــدا ❖
✍🏻ختم #قرآن
💞با توکل به نام اعظمت یا رحمان یا رحیم💞
امامصادق (ع) ▩☜هر جوان مؤمنى كه در جوانى قرآن تلاوت كند، قرآن با گوشت و خونش مى آميزد و خداوند عزّوجلّ او را با فرشتگان بزرگوار و نيك قرار مى دهد و قرآن نگهبان او در روز قيامت، خواهد بود💚
هدیه به 🌤 آقا امام زمان عج
شهید بزرگوار #مصطفی_صدرزاده
🕊
❖◎❖༻﷽༺❖◎❖
﷽⚘جزء1☜
﷽⚘جزء2☜
﷽⚘جزء3.
﷽⚘جزء4☜
﷽⚘جزء5☜
﷽⚘جزء6☜
﷽⚘جزء7☜
﷽⚘جزء8☜
﷽⚘جزء9☜
﷽⚘جزء10☜
❖◎❖༻﷽༺❖◎❖
﷽⚘جزء11☜
﷽⚘جزء12☜
﷽⚘جزء13☜
﷽⚘جزء14☜
﷽⚘جزء15☜
﷽⚘جزء16☜
﷽⚘جزء17☜
﷽⚘جزء18☜
﷽⚘جزء19☜
﷽⚘جزء20☜
❖◎❖༻﷽༺❖◎❖
﷽⚘جزء21☜
﷽⚘جزء22☜
﷽⚘جزء23☜
﷽⚘جزء24☜
﷽⚘جزء25☜
﷽⚘جزء26☜
﷽⚘جزء27☜
﷽⚘جزء28☜
﷽⚘جزء29☜
﷽⚘جزء30☜
❖◎❖༺❖◎❖
از همه ی عزیزانی که در دوره ختم قرآن شرکت میکنند کمال تشکر و قدر دانی را داریم .
اجر همگی با #ائمه سلام الله ان شاءالله 🤲
#زمان_تاپنجشنبه✅
به آیدی خادم کانال اطلاع بدین👇
@ebrahim36
#فرزندی_مثل_مصطفی
┈┈•❃•┈┈•♥️•┈┈•❃•┈┈
⤷𝐉𝐨𝐢𝐧:◖ https://rubika.ir/meslemostafaa
هدایت شده از فرزندی مثل مصطفی
❖⚘◎«««﷽»»»◎⚘❖
❖ بنــــ﷽ــام خـــــدا ❖
✍🏻ختم #قرآن
💞با توکل به نام اعظمت یا رحمان یا رحیم💞
امامصادق (ع) ▩☜هر جوان مؤمنى كه در جوانى قرآن تلاوت كند، قرآن با گوشت و خونش مى آميزد و خداوند عزّوجلّ او را با فرشتگان بزرگوار و نيك قرار مى دهد و قرآن نگهبان او در روز قيامت، خواهد بود💚
هدیه به 🌤 آقا امام حسن عسکری علیه السلام🖤💔
شهید بزرگوار #ابراهیم_هادی🌹
🕊
❖◎❖༻﷽༺❖◎❖
﷽⚘جزء1☜
﷽⚘جزء2☜
﷽⚘جزء3.
﷽⚘جزء4☜
﷽⚘جزء5☜
﷽⚘جزء6☜
﷽⚘جزء7☜
﷽⚘جزء8☜
﷽⚘جزء9☜
﷽⚘جزء10☜
❖◎❖༻﷽༺❖◎❖
﷽⚘جزء11☜
﷽⚘جزء12☜
﷽⚘جزء13☜
﷽⚘جزء14☜
﷽⚘جزء15☜
﷽⚘جزء16☜
﷽⚘جزء17☜
﷽⚘جزء18☜
﷽⚘جزء19☜
﷽⚘جزء20☜
❖◎❖༻﷽༺❖◎❖
﷽⚘جزء21☜
﷽⚘جزء22☜
﷽⚘جزء23☜
﷽⚘جزء24☜
﷽⚘جزء25☜
﷽⚘جزء26☜
﷽⚘جزء27☜
﷽⚘جزء28☜
﷽⚘جزء29☜
﷽⚘جزء30☜
❖◎❖༺❖◎❖
از همه ی عزیزانی که در دوره ختم قرآن شرکت میکنند کمال تشکر و قدر دانی را داریم .
اجر همگی با #ائمه سلام الله ان شاءالله 🤲
#زمان_ختم_تاپنجشنبه✔️
به آیدی خادم کانال اطلاع بدین👇
@ebrahim36
#فرزندی_مثل_مصطفی
┈┈•❃•┈┈•♥️•┈┈•❃•┈┈
⤷𝐉𝐨𝐢𝐧:◖ https://rubika.ir/meslemostafaa