⭕️روزهای اخر ڪانال
#قسمت_اخر
حال همه نیروها منقلب بود. هر لحظه منتظر حضور نیروهای دشمن بالای سر خودمان بودیم. در این لحظات، خبر رسید ڪه دشمن از انتها وارد ڪانال شده. ابراهیم هادی به سمت انتهای ڪانال دوید.
یڪباره از همان سمتی ڪه ابراهیم رفت، چندین انفجار قوی رخ داد. لحظاتی بعد، یڪی از بچه ها از انتهای ڪانال به سمت ما دوید و فریاد زد: ابراهیم هم شهید شد.😭
رنگ ازچهره ام پرید. دیگر امیدم را از دست دادم. لحظه های اخر مقاومت بچه ها در ڪانال بود. یڪباره چندین لوله سلاح بعثی ها را بالای ڪانال دیدیم.
افسر بعثی نگاهی به جمع ما انداخت. به هرڪسی ڪه می رسید با تیر خلاص، ملڪوتی اش می ڪرد. لحظاتی بعد افسر از ڪانال خارج شد.
بعد به افرادی ڪه بالای ڪانال بودند دستور شلیڪ داد. ان ها بی رحمانه داخل ڪانال رابه رگبار بستند و بچه ها را به خاڪ و خون ڪشیدند. نزدیڪی های ظهر ڪار ڪانال را یڪسره ڪرد.
من بابدنی غرق خون، درڪنار چند پیڪر شهید افتاده بودم، شاید برای همین به سمت من تیرخلاص شلیڪ نڪردند. سڪوت مطلق همه جا را فرا گرفته بود. حالا تعداد ڪسانیڪه زنده بودند حدود ده نفر بود.
تا زمان تاریڪی هوا صبر ڪردیم. هرطوری شده بود از همان روشی ڪه ابراهیم گفته بود استفاده ڪردیم وبه عقب برگشتیم. برخی نیروها چهار دست و پا و برخی ڪشان ڪشان می امدند.
اری قرار بود ما بمانیم تا ایندگان بدانند ڪه ابراهیم هادی و رزمندگان در محاصره، چه حماسه ای راخلق ڪردند.
📚ڪتاب سلام برابراهیم۲
پایان
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی_رفيق_شهیدم 》
@rafiq_shahidam96
🇮🇷 @shahidmedadian
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
🕊🌷🕊 خاطره از برادر شهید مدادیان یک شب برادر شهید مدادیان(فرج مدادیان) خواب میبیند که رفته سر قبر
🍃
سلام علیکم معرفی #شهید_رحمان_مدادیان
از زبان خانواده 👇🍃
#قسمت_آخر
🍃
🕊🌷🕊
✨بسم رب الشهدا والصدیقین ✨
خاطره از زبان برادر شهید مدادیان (یدالله مدادیان)
#قسمت_آخر
یک خاطره از رحمان عزیزم که تا قیامت فراموش نخواهم کرد.
رحمان آخرین مرخصی که آمده بود
وقتی مرخصی اش تمام شده بود من او را به ترمینال رساندم .
ماشین برای رفتن به اهواز نبود.
ساعت ها منتظر ماندیم تا ماشین بیاید
وقتی به چهره رحمان نگاه کردم اورا به شکل انواری از نور زیبا می دیدم.
می خواستم بگویم: رحمان تو خودت هستی؟!
تو خیلی فرق کرده ای!!!
آنقدر مهربان و مظلوم شده بود که نمی دانستم چه بگویم.
بعد از شهادتش متوجه شدم آن روز نور شهادت بود در چهره رحمان عزیزم و دیگر رحمان را ندیدم به آسمان پیش امام حسین علیه السلام رفت.
یک شب در خواب دیدم یک جای زیبا و سرسبز هستم که خیلی زیبا بود،
من دیدم که یک نفر آنجا بود از او سوال کردم :اینجا کجاست ؟
گفت: نگاه کن... اینجا خیمه های امام حسین علیه السلام است!
من وقتی به طرف خیمه ها رفتم دیدم یک نفر نگهبانی خیمه های امام حسین علیه السلام را می دهد.
تمام لباس هایش هم سبز بود. با دقت نگاه کردم دیدم رحمان عزیزم است
او نگهبان خیمه ها بود!!!
🌷نثار روح مطهر شهید رحمان مدادیان فاتحه و صلوات 🌷
#التماس_دعا
#شهید_رحمان_مدادیان
#زندگینامه_شهید_رحمان_مدادیان
#خاطرات_شهید_رحمان_مدادیان
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
کانال #شهید_رحمان_مدادیان
https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc
🕊🌷🕊
✨بسم رب الشهدا والصدیقین ✨
خاطره از زبان برادر شهید مدادیان (یدالله مدادیان)
#قسمت_آخر
یک خاطره از رحمان عزیزم که تا قیامت فراموش نخواهم کرد.
رحمان آخرین مرخصی که آمده بود
وقتی مرخصی اش تمام شده بود من او را به ترمینال رساندم .
ماشین برای رفتن به اهواز نبود.
ساعت ها منتظر ماندیم تا ماشین بیاید
وقتی به چهره رحمان نگاه کردم اورا به شکل انواری از نور زیبا می دیدم.
می خواستم بگویم: رحمان تو خودت هستی؟!
تو خیلی فرق کرده ای!!!
آنقدر مهربان و مظلوم شده بود که نمی دانستم چه بگویم.
بعد از شهادتش متوجه شدم آن روز نور شهادت بود در چهره رحمان عزیزم و دیگر رحمان را ندیدم به آسمان پیش امام حسین علیه السلام رفت.
یک شب در خواب دیدم یک جای زیبا و سرسبز هستم که خیلی زیبا بود،
من دیدم که یک نفر آنجا بود از او سوال کردم :اینجا کجاست ؟
گفت: نگاه کن... اینجا خیمه های امام حسین علیه السلام است!
من وقتی به طرف خیمه ها رفتم دیدم یک نفر نگهبانی خیمه های امام حسین علیه السلام را می دهد.
تمام لباس هایش هم سبز بود. با دقت نگاه کردم دیدم رحمان عزیزم است
او نگهبان خیمه ها بود!!!
🌷نثار روح مطهر شهید رحمان مدادیان فاتحه و صلوات 🌷
#التماس_دعا
#شهید_رحمان_مدادیان
#زندگینامه_شهید_رحمان_مدادیان
#خاطرات_شهید_رحمان_مدادیان
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
کانال #شهید_رحمان_مدادیان
https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc