eitaa logo
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
660 دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
7.8هزار ویدیو
72 فایل
فراموشم نکن حسین جان فراموشت نخواهم کرد قسمتی از وصیت نامه ی شهید مدادیان بیسمچیمون ⤵️⤵️⤵️ https://abzarek.ir/service-p/msg/584740 پیج اینستاگرام ⤵ https://www.instagram.com/shahidmedadian 💖 خادم کانال @Zsh313 اومدنت اینجا اتفاقی نیست
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم رب الشهدا والصدیقین ✨ شهید رحمان مدادیان🕊 ↩️متولد شده در استان خوزستان شهرستان بهبهان تاریخ تولد: 1340 تاریخ شهادت: 1367/4/31 شهید رحمان در خانواده ای مذهبی و مقید به دنیا آمد. او دوران دبستان خود را در مدرسه طوسی و راهنمایی در مدرسه دکتر معین و دبیرستان خود را در مدرسه سلطانی به اتمام رساند. و بعد از اتمام درس خود مشغول به کار برقکاری ماشین های سبک و سنگین پرداخت و در کار خود موفق بود. وقی زمان خدمت سربازی اش شد راهی جبهه حق علیه باطل شد و طول خدمت سربازی خود را در خط مقدم جبهه گذراند و به مدت 21 ماه جبهه بود و روزهای آخر خدمتش بود که قطعنامه امضا شد و منافقین کور دل بعد از صلح حمله کردند و شهید مدادیان با نبردی دلاور مردانه به شهادت رسید. روحش شاد و یادش گرامی باد 🌷 کانال https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc
🕊🌷🕊 ✨بسم رب الشهدا والصدیقین ✨ خاطره ای از برادر شهید(فرج مدادیان) یک روز شهید مدادیان و شهید حمدالله راجی می روند خانه فرج و برای آنها چایی می ریزند‌. لیوان چایی اول را برای شهید راجی می‌ریزند لیوان می شکند و حمدالله می‌گوید: من شهید می شوم. و لیوان دوم را برای رحمان می‌ریزند و لیوان او هم می‌شکند !!! و حمدالله می‌گوید :رحمان تو هم شهید می شوی و هر دو عزیز می‌روند جبهه و شهید می‌شوند. ‌ روحش شاد و یادش گرامی باد نثار روح مطهر شهید رحمان مدادیان فاتحه و صلوات 🕊🌷 کانال https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc
🕊🌷🕊 خاطره دوم‌از‌برادر شهید مدادیان (فرج مدادیان) ✍ساعت 10 شب بود که از بهبهان رفتیم اهواز و بعد اندیمشک و پلدختر و بعد ایلام رسیدیم و تو ایلام همه شهر خاموشی بود. رفتیم گشتیم یک نور پیدا کردیم که از قضا آنجا شهربانی بود که تقریبا قسمت بیشتر شهربانی ریخته بود و از آنجا گفتند: بروید داخل آسایشگاه بخوابید و قبلش از ما شناسنامه گرفتند تا آنجا بخوابیم تا صبح . صبح زود آمدیم سر راه صالح آباد و دنبال رحمان می گشتیم و به چند نفر گفتیم: کسی رحمان را ندیده بود و بعد یک افسر آمد و گفت: آنهایی که دنبال بچه هاشون اومدند این اسم هایی که می خوانم شهید شدند. اسم سوم رحمان بود. و گفتند: پیکر شهدا رو بردند معراج شهدا و بعد ما رو بردند برای شناسایی و رفتیم تو یک بیمارستان که تو کوه بود. که فقط دربش معلوم بود رفتیم داخل ما رو بردند طرف سردخانه دوتا کشو رو باز کردند و سومی پیکر رحمان بود که شهید شده بود🕊 هر چی اصرار کردم پیکر شهید رحمان و بدهید ببریم بهبهان ندادند و گفتند :باید اول انتقال داده بشه تهران بعد از آنجا بفرستند بهبهان. وقتی با اصرار گذاشتند پیکر شهید و کامل ببینیم رفتم دیدم یک تیر زده بودند تو پیشانی و دوتا تیر تو دوتا پاش زده بودند😭 نثار روح مطهر شهید رحمان مدادیان فاتحه و صلوات 🕊🌷 کانال https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc
بسم رب الشهدا والصدیقین ✨ خاطره سوم برادر شهید مدادیان(فرج مدادیان) بعد پرس و جو های مکرر ما مطلع شدیم که یکی توی روستای منصوریه با شهید رحمان بوده ،رفتیم درب خانه ایشان وقتی خودمون رو معرفی کردیم و از رحمان و نحوه شهادتش سوال کردیم. نمی تونست صحبت کنه از ناراحتی، ولی با گریه می گفت: که بد شهید شد. رحمان رو منافقین بد شهیدش کردند و موقعه ای که تیر خورد گفت:شما بروید که مقاومت می کنم. شما فقط بروید که گیر نیوفتید و شهید رحمان دلاور مردانه مقاومت کرد و نگذاشت به ما برسند منافقین کور دل و مردانه به شهادت رسید. روحش شاد و راهشان پررهرو باد 🕊🌷 https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc کانال
🕊🌷🕊 خاطره از برادر شهید مدادیان یک شب برادر شهید مدادیان(فرج مدادیان) خواب می بیند که رفته سر قبر پدرش فاتحه بخواند. یک نفر می آید پیش او و می گوید: برای کی فاتحه می خوانی ؟! گفتم: برای پدرم . او گفت: که پدرت اینجا نیست! گفتم: چرا اینجا نیست ؟ گفت: از روزی که رحمان شهید شده او را با خودش برده از اینجا🕊 شادی روح شهدا فاتحه و صلوات 🤲 https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc کانال
🕊🌷🕊 ✨بسم رب الشهدا والصدیقین ✨ خاطره از زبان برادر شهید مدادیان (یدالله مدادیان) یک خاطره از رحمان عزیزم که تا قیامت فراموش نخواهم کرد. رحمان آخرین مرخصی که آمده بود وقتی مرخصی اش تمام شده بود من او را به ترمینال رساندم . ماشین برای رفتن به اهواز نبود. ساعت ها منتظر ماندیم تا ماشین بیاید وقتی به چهره رحمان نگاه کردم اورا به شکل انواری از نور زیبا می دیدم. می خواستم بگویم: رحمان تو خودت هستی؟! تو خیلی فرق کرده ای!!! آنقدر مهربان و مظلوم شده بود که نمی دانستم چه بگویم. بعد از شهادتش متوجه شدم آن روز نور شهادت بود در چهره رحمان عزیزم و دیگر رحمان را ندیدم به آسمان پیش امام حسین علیه السلام رفت. یک شب در خواب دیدم یک جای زیبا و سرسبز هستم که خیلی زیبا بود، من دیدم که یک نفر آنجا بود از او سوال کردم :اینجا کجاست ؟ گفت: نگاه کن... اینجا خیمه های امام حسین علیه السلام است! من وقتی به طرف خیمه ها رفتم دیدم یک نفر نگهبانی خیمه های امام حسین علیه السلام را می دهد. تمام لباس هایش هم سبز بود. با دقت نگاه کردم دیدم رحمان عزیزم است او نگهبان خیمه ها بود!!! 🌷نثار روح مطهر شهید رحمان مدادیان فاتحه و صلوات 🌷 کانال https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃 ✍شهید رحمان مدادیان خیلی مودب و با معرفت بود . در دوران زندگی اش هیچ گاه کسی صدای بلند از او نشنید بود. و همیشه با مردم با مهربانی رفتار می کرد. روحش شاد و یادش گرامی باد🌺 کانال https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc